کلا تا ی هفته هرروز خواهرشوهرم وقت و بی وقت میومد خونمون نمیگفت این دختره عمل کرده احتیاج ب استراحت. داره اصن درک هیچی بد ۱۰ روز میگ اشتباه کردیم از روز اول اومدیم خونت تو نیاز ب تنهایی داشتی گفتم از من ک گذشت برای کس دیگ اینکارو انجام ندین دیگ صبح تا شب مامانم مراقب محراب بود شبا من بیدار میشدم فقط شیر میدادم کارای دیگشو شوهرم نمیذاشت انجام بدم میگفت بخاطر عملت نباید بلند کنی بچه رو ولی دروغ میگفت میترسید ی چیزی بشه تو دستم بچه شیر میخواس من جفت بچه بودم مامانمو صدا میزد ک بیاد شیر بده دیگ تا محراب نزدیک ۱ماه شد مامانم باید میرفت خونشون دیگ قبول کرد من مسئولیت محرابو بر عهده بگیرم یادمه شب اولی ک تنها شدیم انقد بغلش کرده بودم میترسیدمصدای گریش در بیاد شوهرم بدخواب بشه صبح ک بیدار شدم تمام استخونام درد میکرد
من انقدررررر سر جفت دخترام .کتک خوردم از شوهرم .چون خیانت میکرد. بی عقلی کردم دومی هم آوردم. زن صیغه کرده بوداونموقع ها. ک الهی خیرنبینه یک حاملگی های راحتی داشتم ن حالت تهوع ن ویار. ولی آنقدر عذاب کشیدم بنایی داشتیم کتک چقدر خوردم یک نون نمیخرید بخورم هیچوقت یادم نمیشه یک هفته هرروز بیسکوییت با مربا داشتیم فقط همش همون میخوردم هیچی نمیخرید .نمیومد خونه منم ۱۶ساله بودم ازخونه بابامم فراری ازبس مامانم بداخلاق بود.تحمل میکردم آخر کاری مامانم فهمین برام نهارشام میاوردن 😭😭😭😭😭😭😭ولی خداازشوهرم و مادرش و اون زنا نگذره
من بعد زایمانم ۱۰روز بچم بستری شد قبلشم ۲۰روز خودم بستری شدم حالم از خودم بهم میخورد گریه میکردم فقط درد داشتم تنها ت بیمارستان حتی بلد نبودم بچمو مایبیبی کنم اون گریه میکرد من زودتر میزدم زیر گریه طاقت نداشتم دبگ فک میکردم بعد زایمانم میرم خونه میان دورم بچمو میگیرن تک وتنها موندم ت اون بیمارستان ۳۰روز حالم از خودم بهم میخورد از اون حمومی ک میرفتم از همه چی
من که زایمان کردم دیدم همهزنگ میزنن تورو خدا نرو خونه مادرت .بمونخونه خودت ما میایم بهت رسیدگی میکنیم. دوستم هر یک ساعت زنگمیزد میگفت اگه بری خونه مادرت من نمیتونم بیام اونجا تورو خدا بیا خونت شوهرم خواهرشوهرم همه التماس که نرواونجا. در صورتی کهمن میدونستم خونم شلوغ میشه من هی باید حرصبخورم. دیگه مجبوری موندم خونه خودم . از قبل مرخص شدنم همه جمع شدن خونم منتظر من😂 حالا همین دوستم که التماس میکرد نرو خونه مادرت با هم قهریم دو ماهه ندیدمش. یادمه با خواهرشوهرم قهر بودن سر زایمان من همو خونه من دیدنو آشتی کردن .دیگه خودشون میپختن و خودشون میخوردن و منم درد شدید داشتم از ناحیه گردن . یعنی درد گردنم به حدی بود که درد جای عملم اصلا به چشم نمیومد. چند تا چند تا شیاف دیکلوفناک میذاشتم. دراز میکشیدم دیگه نمیتونستم پا شم حتما باید یکی میومدو بلندم میکرد. بدنم خالی کرده بود. اصلا یه کارایی میکردم که الان فکرشو میکنم خندم میگیره . اخه خیلی دردم شدید بود بی طاقت میشدم ناله میکردم و هذیان میگفتم😂
سرزایمان اولم دوران بارداری قشنگی داشتم. شوهرم خیییلی بهم میرسید. درطول 9ماه بارداری اصلاااغذانپختم چون ویاروحشتناکی داشتم.
ولی زایمان
6روز درد غیر قابل تحملی داشتم و تو زایشگابودم تا زایمان کردم باکلی امپول فشار و خونریزی شدید.
بالاخره مرخص شدم تارسیدم خونه دم درحیاط همه اومدن تبریک وپسر عموم بچمو بوسید و یهو شوهرم خیلی بد سرش دادزد که همه شوک شدیم
بزور جلو شوهرمو گرفتم رفتیم تو اتاق بعد دید خواهرش عکس یاسینو گذاشته تو واتساپ و دعوای شدیدی کرد باهاش همونجا تو جمع
وبزور تونستیم ارومشون کنیم
اینقد حرص خوردم تو یک ساعت اول که وقتی میخواستم به بچم شیر بدم دیدم یک قطره شیر ندارم
خیلی روز مزخفی بود
خیلی حساس بود روپسرم تادوسالگی حتی من نمیتونستم سریاسین داد بزنم یا نمیزاش حتی بچه گریه کنه
بعدش از دوره زایمان ک نگم براتون خیلی اذیت شدم بدترین قسمتش برای من بیحسی بود ک از گردن بیحس شدم حتی نفس نمیتونستم بکشم دستگاه اکسیژن گذلشتن بدتر راه گلوم بسته میشد دیگ اخرسر خواب اور بهم زدن خوابیدم هیچی نفهمیدم تا لحظه ای ک پسرمو بغل صورتم اوردن گرماش ب لپم خورد انگار از خواب بیدار شدم
من خیلی خوب بود البته جز خود زایمان که واقعا تا پای مردن رفتم و بعدش دیگه با داد و دعوا همسرم و مادرم بردن اتاق عمل
بعدش هم تا ده روز مادرم پیشم بود خدا ایشاا سلامتی بده بهش من نمیتونستم سرپا واستم همه کارای بچه رو میکرد همسرم هم خیلی بهم کمک میکرد کلا عالی بود گاهی باز هوس نی نی جدید میکنم 🤣🤣😍😍
حوصله تعریف مهمونی اینا ندارم خیلیم طولانیه ی خاطره ک خیلی خنده دار بود واسم بارانا خیلی بیدار میشد تو طول شب بیچاره مامانمم بیشتر خودش پا میشد میخوابدنش باز وقتی شیر میخواس منو بیدار میکرد ی شب هی صدام میکرد بهار بهار پاشو بارانا شیر میخواد حالا منم عرق خواب هی میگفتم مامان تو بغلمه دارم شیر میدم بهش هی صدام میکرد منم هی همینو میگفتم تا پا شد ی نیشگون ازم گرفت هوشیار شدم فهمیدم چی ب چیه 😂😂😂
ی خاطره موندگار دارم فقط ک مادرشوهر و خواهرشوهر نذاشتن اسمی روکه خودم انتخاب کردم رو بزارم رو بچم فقط منتظرم کارماشو پس بدن
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.