پارت ششم
اینقدر کارهای سزارینم‌ زود زود انجام شد معنی استرس رو اصلا درک نکردم توی همون اتاق با ژیلت محل سزارین رو تمیز کردن
ویلچر آوردن ،روی همون ویلچر انژوکد وصل کردن و در مسیر اسمم رو با برچسب روی سینه چسبوندن
بعد یک آمپول توی انژوکد دستم خالی کردن
سوار آسانسور شدیم با مامانم و همسرم
رفتیم طبقه بالا اتاق عمل
لباس عمل تنم کردن،رفتیم اتاق عمل ،ازم سوال میکردن همزمان مسئول بی حسی برام توضیح می‌داد خودتو خم کن تکون نخور
من اصلا نمیترسیدم ،و مشغول جواب دادن سوالا بودم که دکتر آمپول رو زد اصلاا درد نداره فقط یک ثانیه مثل آمپول معمولی یک سوزش خیلییی کوچیک احساس کردم پاهام داره خواب میره
ازم سوال کردن گفتم بی حس نشدن ،پاهام خوابیده ،بهم خندیدن 😂😂گفتن همون بی حس داره میشه سریع دراز کشیدم ،
همون موقع سوند بهم وصل کردن که هیچییی متوجه نشدم
بعد پرده سبز معروف رو کشیدن چند دقیقه بعد دختر ناز من در ساعت ۲۳:۱۱دقیقه با وزن ۳کیلو ۴۰۰ بدنیا اومد
بعد همونجا اون ماساژ رحمی رو انجام دادن که درد اصلا نداره
فقط احساس میکنی چند نفر داره از زیر قفسه سینه به سمت پایین فشار وارد میکنن .بخیه مو خیلی تمیز دکتر زد ،
بعد منو بردن ریکاوری ،که این بخش رو دوست نداشتم
تمام بدنم داشت می‌لرزید، روم پتو انداختن و یک لوله گرم که اسمشو نمیدونم زیر پتو گذاشتن تا گرم شم ،از لرزش بدنم کلافه بودم و گردنم هم درد گرفته بود نمیدونم چقدر زمان برد ،ولی منو بردن از جلوی همسرم و مادرم رد کردن سوار تخت جدیدم کردن😂
اون زمان که همسرم و مادرم رو دیدم خیلی خوشحال شدم از بچه میگفتن که خیلییی نازه (من تو اتاق عمل فقط یک دقیقه دیدمش درست نتونستم به اجزای صورتش دقت کنم

۴ پاسخ

پارت هفتم
رفتیم تو اتاق کلی با همدیگه سلفی گرفتیم و من خوشحال ترین بودم
از لحاظ درد بعد اتاق عمل تا یک ساعت لرزش بدن و گردن درد داشتم
که بعد یک ساعت تموم شد بعدشم هم ۴ ساعت شیاف میزاشتم
قابل تحمل بود و بی حس بودم درد خاصی نداشتم .
فقط جای بخیه حس خوبی نداشتم ،درد نبود ولی یکجوری حس بدی بود
۶ ساعت گذشت سوند رو خارج کردن درد نداشت اصلا فقط یک لحظه حس چندش بهت دست میده ...
اولین راه رفتنم سخت بود همراهم ضعیف بود میترسیدم بهش تکیه کنم بیوفته 😂😂منم تا تونستم گریه کردم و جیغ زدم و خودم با تکیه خیلی ریز به همراهم تا دسشویی رفتم .به بعدش که راه میری خیلی سبک میشی و بهتر میشی فقط اولین بار میترسی و سخته یکمی
روز بعدش هم مرخص شدم و اومدم خونه .
رفتم حموم ،اولین حموم هم خیلی خوب بود، انگار تمام خستگی از تنم بیرون رفت .
لایک کنید بالا بمونه
ببخشید طولانی شد

چه زایمان خوب و راحتی ، خداروشکر

بیمارستان چقدر گرفت اون موقع ازت؟

انقد راحت و دلچسب نوشته بودی تا اینک رسیدم ب گریه و جیغای راه رفتن چرا واقن؟😂

سوال های مرتبط

مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان آرشیدا🧡 مامان آرشیدا🧡 روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم با تجربه سزارینم
۲۴ ام دکترم بهم وقت داده بود ولی باورم نمیشد که بالاخره روزش رسیده با خانوادم و همسرم ۶ صب‌رفتیم‌بیمارستان کارای پذیرش و کردیم و دست بند و بهم زدن و منو بردن اتاق آماده شدن
لباس مخصوص پوشیدم و بهم سرم و سوند وصل کردن ...سوند درد بخصوصی نداره فقط و فقط شدیدا چندش اوره و ازهمین حالت بد میشه
خلاصه بعدش منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل کمرم و خم کردن و آمپول بی حسی و زدن این آمپول دردش از سرم زدن کمتر بود...
پاهام خیلی داغ شدن همش حس میکردم الانه که برم رو هوا بس که سبک شده بودم...متاسفانه حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم بعد ۵ دقیقه بچمو آوردن تو شوک بودم باورم نمیشد بچه دار شدم 😁 گریه میکرد تا رو صورتم گذاشتن آروم شد دورش بگردم..عملم با بخیه زدن سرهم ۱۰ دقیقه شد منو بچه رو بردن ریکاوری دوساعت بودیم دوبار ماساژ رحمی دادن که متوجه نبودم ولی دوبار دیگ بی حسیم رفته بود ماساژ دادن و مرگ‌با چشام دیدم...من از سزارین فقط از ماساژ رحمی اذیت شدم بقیش خاطره خوبی شد ...درضمن پمپ درد هم نگرفتم با شیاف کاملا کنترل میشد ..گل دخترم و ۲۴ آبان بغل گرفتم 💋 اینم تجربه من
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۶ ماهگی
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان کنجد🍓 مامان کنجد🍓 ۶ ماهگی
تجربه سزارین (۱):
بالاخره بعد از ۲۴ روز وقت کردم بیام و از تجربه زایمانم بهتون بگم
سعی میکنم نکته های مهمی که واقعا کمک کننده هست رو بگم که مفید باشه براتون
اول اینکه اگه هزینه ی ذخیره بند ناف رو دارید این کار رو حتما انجام بدین چون واقعا من با دکتر که صحبت کردم مثل یک معجزه میمونه
خب بریم سراغ روز زایمان من
صبح زود ساعت ۷ رفتیم بیمارستان با همسرم و خالم و مامانم و پرونده تشکیل دادیم و لباس پوشیدم و سرم وصل کردن بهم
یک ساعت بعد نوبت من بود که برم اتاق عمل
خداروشکر بدون استرس رفتم و روی تخت دراز کشیدم خانومایی داخل اتاق عمل بودن تند تند همه کارامو انجام دادن از وصل کردن سرم و فشارخون و سوند و اینکه دائم باهام صحبت میکردن که حواسم پرت شه و استرس نداشته باشم که واقعا هم موثر بود
بعد دکتر بیهوشی اومد و من بی حسی از کمر داشتم و بی حسی رو از نخاع تزریق کردن و خوابوندن منو
پرده ای جلوم وصل کردن و دکتر عمل رو شروع کرد کل عمل ۲۰ دقیقه فکر کنم طول کشید وقتی فسقلی رو نشونم دادن خیلی لحظه ی عجیب و قشنگی بود
بعد از اون منو بردن ریکاوری
اینم بگم که بی حسی از کمر که میگیرین یکم روی هوشیاریتون هم تاثیر می‌گذاره یعنی همش حس خواب آلودگی دارین و گیج میزنین
خلاصه بعد از اینکه بچه رو آوردن و شیر خورد منو بردن بخش
وقتی می‌خوان جابجاتون کنن از روی برانکارد روی تخت یکم درد دارین
بعد از اون یکم خوابیدم و بیدار شدم به بچه شیر دادم
من اصلا نمیتونستم پهلو به پهلو شم و جابجایی فوق العاده سخت بود برام
با اینکه پمپ درد گرفته بودم و شیاف میگذاشتم اما تا روز بعد خیلی درد داشتم
اما باید قوی باشین و صبور
(ادامه رو پارت بعدی مینویسم)
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐