۳ پاسخ

ولش کن وقتی خريدي و راحت شدی اونوقت میاد میگه خوب شد صاحب خونه شدیم
تحمل کن هیچ نگو مردا همینن

منم وقتی جابجا شدم خونه خودم ماه رمضون بود
قرص پروپرانول میخوردم روزه میگرفتم از بس حرص خوردم طی دو ماه و نیم گشتن
تپش قلب داشتم

مردا همینجورین ما هم میخاستیم زمین بسازیم همین بود دلمو خون کرد از اخرم هر کی میبینه ب شوهرم میکه چقدر فکر خوبی کردی زمین ساختی

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۳ سالگی
مامانا این رفتارا طبیعیه از بچم یا اینکه باید نگران باشم
یه نمونه اینکه یه حرف رو ده ها بار میزنه مثلا مامان اجازه میدی برق رو روشن کنم میگم آره دوباره هی میگه هی میگه یا مثلا یه خوراکی میخواد میگم باید غذاتو بخوری بعدا میدم بعد یکسره در حین غذا خوردن میگه بخورم میدی بخورم میدی بیست بتر میپرسه هی میگه بله میدم عزیزم میدم بازم میپرسه این مدلی بودن با خودمه
بعد با هم سن و سالاش هم هست مثلا پسرای جاریم تقریبا تو یه رنج سنی هستن با حسین بعد با اونا هم همینطوری هست مثلا داره باهاشون حرف میزنه باید کل حواسشون بهش باشه خب اونا هم بچه هستن حواسشون پرت میشه دوباره هی صدا میکنه حرفشو از اول تکرار میکنه مثلا میگه داداش یاسین من موتور خریدم کافیه یه لحظه اون بچه نگاش نکنه دوباره هی میگه داداش یاسین داداش یاسین ده بار صدا میکنه و حرفشو تکرار میکنه، یا زور میگه همش بیاید فلان جا بشینیم بیاد فلان بازی کنیم مثلا گوشی دستشونه زور میگه گوشی من رو نگاه کنید همتون اگه دست به گوشی خودشون بزنن گریه میکنه، یه جورایی کاراش کلافه کننده شده نمیدونم چیکار کنم هر چی باهاش حرف میزنم گوش نمیده
مثلا دیشب جاریم تو ماشینمون بود میرفتیم جایی هی به پسر جاریم میگفت بیا ماشینارو نگاه کنیم بعد اون خوابش میومد میگفت نمیخوام این دوباره حرف خودشو تکرار می‌کرد از اول هی چی من میگفتم باباش میگفت میگفت آخه نمیاد ماشین نگاه کنیم انگار متوجه نمیشه میگیم خوابش میاد...این از این رفتارش
ادامه تو کامنت
مامان فسقلی🍀⚘🤍 مامان فسقلی🍀⚘🤍 ۳ سالگی
به معنای واقعی از پسرم متنفرم خستم وااای تمام استخوان های بدنم تیر میکشه از دستش از حرفا های مردم از خودش از همه بدم میاد وااااای امان امان از گریه ها زور گویی هاش وااای دیشب تو خیابون خونه فاملیمون می‌رفتیم خونه خودمون پیاده بودیم این می‌گفت منو ول کن با بچه ها دنبالشون می‌دوم من نمیزاشتم گفتم ماشین می‌کنه بهت فقط جیش گریه بغل میکردم خودش مینداخت پایان انقد گریه کرد انقد خودشو میکشید منم با کفش پاشنه دار بودم عذیت میشدم زدم تو صورتش گفتم بس کن گریه نکن میگفتی ماشین میزنه بهت مادر شوهرم بهم میگه خدا بزنه تو سرت چرا می‌زنیش گفتم خدا بزنه تو سرتو و اون بمیرین راحت شم مغز خودم از دست شوهرم و مشکلاتشون داره میترکه پسرممم این طوری احمق هست هرکس میبینم باز میگه چرا رشد نمیکنه چرا اینطوریه تازه هم سه ساعته هرکاری میکنم نمی‌خوابه هرچی میبینن با صدای بلننندگریه می‌کنه یه بچه تا یه چیزی میگه جیغ گریه می‌کنه متنفرم از پسرم به قرآن بدم میاد انقد دعواش کردم فوش دادم چرا اینطوریه چیکار کنم بار هزارم هست میام گهواره میگم اینطوریه از وقتی دنیا اومده منو زجر میده تو خود الان 😭😭😭😭