سلام امروز صبح رفتم ملاقات حضوری شوهرم زندان بعد فقط دختر کوچیکم بردم بغلم بود داشتم بهش شیر میدادم یهو شوهرم امد وای دیدم خورد شده پیر شده لاغر شدع صدام زد سلام فاطمه 🥺😭چقدر دلم برای سلام فاطمه اش تنگ شده بود زدم گریه گفتم چرا این بلا ها سر خودت من اوردی چرا مارو بی پناه بی سرپرست گذاشتی چرا🥺🥺😭چرا خیلی دلم تنگ شده رفتم تو بغلش کنارش نشسته بودن دستم محکم گرفته بود دستاش سرد بود باهام گریه میکرد میگفت تو قوی هستی صبر کن من گفتم من قوی نیستم کمرم شکسته کور شدم همش میگفت چقدر لاغر شدی گفتم شکستم نابودم کردی تو بغلش بودم مرتب مامور میومد میرفتم یهو تا رفت رو لبم بوس کرد وای خدا کمکون کن دارم میسوزم دخترم که تا باباش می دید لبخند میزد از باباش میترسید گفتم میبینی بچع ات ازت میترسه دیگه وقتمون تمام شد من رفتم تو بغلش میگفتم نمیخوام بری با زور ازش جدا شدم دارم با اشک مینویسم دستش گرفتم ولمون نکن ولمون نکن حالم بدع دلم خیلی تنگ شده براش خیلی خیلی اخرش هم من عکس دخترامون ی نامه بهش دادم اونم ی نامه بهم داد امدم خونه خوندم همش دستمه میخونم اشک میریزم میگم کاش شوهرم وقتی پیشم بود این حرف هارو بهم میزد نه الان که زندانه ی بار بهم نگفت تو این دوازده سال زندگیمون قربون چشمات قلب من همش میخونم اشک میریزم این نامه به شوهراتون نشون بدید بگید تا کنارم هم هستید قدر هم بدونید نه وقتی نیستید زبان باز کنید خواهش میکنم

۲۰ پاسخ

😭😭😭😭کاش کور شده بودم این روز ها رو ندیدع بودم

تصویر

عزیز دلم چقدر سخته واقعا برای چی شوهرتون زندانه؟؟

واقعا خیلی سخته شوهرمنم برا شریکش ضامن شده بود پشت چک امضا زده بود افتاد زندان همش دوهفته نشد ولی اندازه دو سال بود 🫠۴ میلیارد پدرشوهرم بیچاره تاوان داد اون مرتیکه هم فراری شده

کاش یه خیری پیدا‌شه کمکتون کنه خدایاخودتت کمک شون کن

آخ بمیرم برا دلت انشاءالله خدا کمکتون کنه انشاءالله خدا ی راهی جلو پاتون بزاره خدا ب بچه هات رحم کنه آتیش ک دلایه همیشه رو آخ آخ ی چله دعا بگیر براش خیلی مشکل گشا هست هر دعایی ک برات راحت تره

عزیزم وقتی میری اونجا بی تابی نکن. گناه داره مرده تو زندانه کاری نمیتونه بکنه

من بگردم برای حالت اشکم درومد خوندم

مامان آرنیکا کمکت کرد

عزیزم خدا بزرگه ادما همیشه یجا گیر میکنن خوب قریون صدقه میرن مخصوصا مردا

عزیزم. الاهی خدانگات کنه. 😞

ای خدا😔😔

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم انشالله همه مشکلات حل بشه اللهم عجل لولیک الفرج ❤️

انشاالله هر چی زودتر بیاد بیرون یکی از اشناهامون سه ساله شوهرش زندانه اون موقه که رف زندان یه سال بود ازدواج کرده بودن زنش هم باردار بود طفلی زنش هم هنوز بیست سالش هم نشده نه بدنیااومدنو بچه شو دید نه بزرگ شدنشو اینا رو گفتم که یکم آروم شی

الهی که خدا به دلت نگاه بندازه

بنده خداچکش چقده مگه

ای خدایا 🥺🥺 عزیزممم شوهرت چن سالشه

خدا هیچ کسو گرفتاره زندان نکنه
جرمش چیه چقدر براش بریدن؟

میشه بپرسم دلیل اینکه زندانه چیه؟

اخی عزیزم اشکم ریخت .انشاالله به حق خدا زودی آزاد بشه بیاد با سرتون ‌.نذر نمک کن عزیزم

هووووف

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۱۳ ماهگی
بعدش رفتم بیرون و گذاشتم پدرش بیاد اونم رفت تو ‌من سوار ماشین شدم و راه افتادیم تو راه همش چشامو بازو بسته میکردم تا بلکه این اتفاقات یه خواب باشه خیلی برام دردناک و عذاب آور بود رفتم تو بغل مامانم با گریه میگفتم مامان آخه چرا اینجوری شد میگفتم آخه من چه گناهی کردم که زندگیم شوهرم الان رو تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه میزنه مامانم هم همش دلداریم میداد میگفت هیچی نمیشه خوب میشه منم به ترسی داشتم که نکنه دیگه نبینمش نکنه بچم یتیم بشه نکنهزندگیم نابود بشه و با هزار تا فکر و خیال و با هزار تا درد با گریه خوابم برد
بعد که رسیدیم خونه رفتم تو خونه سراغ دخترم رو گرفتم آخه اونروز و کلا از سر صبح کنارش نبودم دلم براش خیلی تنگ شده بود زودی رفتم پیش دخترم بغلش کردم و شروع کردم به گریه کردن با گریه میگفتم دخترم دارم داغون میشم میگفتم بدبخت شدیم بابات داره درد میکشه و من نمیتونم کاری بکنم میگفتم کااااش میمردم و اینروزا رو نمیدیدم گریم خیلی شدید شده بود با گریه من همه شروع کردن به اشک ریختن خواهر اومد بغلم کرد گفت دورت بگردم آبجی جونم‌‌ اینجوری نکن توروخدا قوی باش آرووم باش دخترت داره میترسه منم دخترمو دادم بغل خواهرم و با درد زار میزدم پشیمون بودم از اینکه اومدم خونه خیلییی خیلی پشیمون بودم خیلی نگران بودم خیلی میترسیدم که نکنه چیزی شده باشه تحمل نداشتم بی خبر باشم همش به بابام اصرار میکردم که بریم زودتر بابامم گفت فردا میبرم خودمون تازه اومدیم ولی من آرووم نمیگرفتم‌ 💔😭😭😭
مامان نخود فرنگی مامان نخود فرنگی ۱۵ ماهگی
سلام
وای خانما حالم خیلی بده. احساس میکنم ی طرف صورتم سر شده. غدد لنغاوی زیر بغلم و زیر کلوم درد میکنه دستم درد میکنه. خیلی عصبیم.امروز واکس شش ماهیگی دخترمو زدم غروب تب کرد منم اولین بار بود تبشو میدیدم به شوهر احمقم گفتم برو شیاف بگیر چون هرکاری میکردم پایین نمیومد . دعوامون شد داد بیداد کرد منم کلی از استرس گریه کردم. خیلی بهم فشار اومد . باز غروبی بچم داشت شیر خشک میداد شوهرم بهش پرید گلوش عین خیالش نبود شوهرم من بلندش کردم زدم پشتش شوهرم بش برخورد باز ذعوامون شذ میگه چرا اونحوری بلندش میکنی . مث اون فقط بربر بچرو نگاه میکردم خوب بود؟؟ خیلی اروم بلندش کردم زدم پشتش . همش کنار بچست داد میزنه. ده بار بش گفتم بچه میترسه انگار نه انگار باز داد میزنه. دیکه واقعا خسته شدم ازش 😭الان رفته سر تخت واسه خودش درار کشیده انگار نه انگار بچه ای دارع بیاد ببرتش تو اتاق . دلم میخواد داد بزنم سرش .ی هفته پیش تولدش بود سوپرایزش کردم بعد تولد من بود بارون بودش نکفت ی شاخه گل برام بگیره. خیلی کفریم ازش . متنفرم