۱۴ پاسخ

دلم میخواد بگم طلاق ولی خودم سرم اومد هیچ گ و هی نتونستم بخورم

من ک طلاق گرفتم
ولی اومدم تو زندکی جدیدم همون اولش ب همسرم گفتم گفتم ی چیز خیلی کوچیک ببینم دیگه تحمل ندارم صیر نمیکنم قشنگ میزارم میرم خودم تنهایی هیچکس تا اخر عمر پیدام نکنه حتی خانوادم
چون دیگه تحمل درد دیگرو ندارم با ی چیز خیبی کوچیک تموم میشم
اونم خدایی اونجوری نیست خدارو شکر ذات پاک داره
ولی من اتمام حجت کردم دیگه😁😁

کاش حداقل میتونستی طلاق بگیری و مستقل زندگی کنی

ببین تو براش زیادی حس میکنه ب هر حال هستی دیگه ازش رابطه نخواه خودت بزن ب بیخیالی بهش بگو تا وقتی با کسی هستی اصلا سمت من نیا چون چندشم میشه با کسی ک با دیگرانه رابطه داشته باشم و فردا روز ب خاطر هوس ی کی دیگه مریضی بگیرم وقتی خودتو ازش دریغ کنی بیشتر مشتاق میشه برا رابطه بعدم برو برا خودت کار پیدا کن و مستقل مالی باش

سگ محلش نده انگار اصلا وجود نداره با بچه هات خوش باش به خودت برس پولاشو خرج کن فک کن اصلا شوهر نداری

مهریتو بذار اجرا طلاق نگیر فقط بگو مهریمو میخام

اصلا یه درصد فک نکن مشکل از توئه، اون ذاتش خرابه، تو لیاقت خوشبختی داری، دخترتم اول اخرش میاد پیش خودت

دعا بنویس براش

عزیزم بیخیالش شو، برو یه هنر یاد بگیر یه اینده ای دست و پا کن استقلال مالی داشته باشی بعدش حله ولش میکنی، اینا آدم نمیشن، الان فقط جمع کن و ب فکر اینده باش،دخترتم گناه داره زیر دست اون بابا. اگه وصغش خوبه پول و طلام جمع کن، بعدشم مهریه تو میذاری اجرا تا طلاقت بده،استقلال مالی باشه ب کسی نیاز نداری، ازشم مدرک جمع کن ک کمک کنه واسه طلاق و حمایت خانواده ت

شرایطت واقعا سخته،و قابل درک... متاسفم از این بابت... اما این مسئله رو حتما با یک دکتر روانشناس مطرح کن،،و حتما از دکتر کمک بگیر ... چون تو جلسات مشاوره همه ی جوانب زندگیت بررسی میشه،اونجا راحت تر حرفاتو میزنی ... و راه حل علمی میذارن پیش پات... نترس گلم حتما قدم بردار ..‌ حتی شده یه تیکه طلا بفروشی و پول مشاوره رو جور کنی حتما این کار رو بکن...مصمم و با اراده باش

امر اخلاقش خوبه و همه چیه فراهم‌کرده اوکی فعلا باش تو‌زندکیش

باید هموین مردیو لا جرز دیوار کرد که انقدر بیشرف باشه. اون خیانت میکته توام بهش محبت میکنی یا جدا شو یا نمیتونی دیگه باهاش کاری نداشته باش اون برا مسبه یه باز پاشو. کج گذاشته و دیگه از این غلطا نکرده نه این فکر جدی بکن.

من جات بودم میرفتم حمایت خانواده ام رو جلب میکردم فقط راضیشون میکردم نجاتم بدن

مهریع😂

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
مامانا خیلی عصبیم جوری که معده درد شدید گرفتم بخدا صبرم سر اومده از دست دخترم من خیلی آدم صبوریم اما حس میکنم دیگه صبرم لبریز شده. دقیقا از سه سالگی من دخترم رو از پوشک گرفتم اما هنوزم درگیرم. دخترم گاهی خیلی خوبه قشنگ دستشوییشو میگه اما گاهی انگار نه انگار بهش یاد دادم میریزه تو خودش بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده خسته شدم بخدا تا الان دوبار فرش شستم کل خونه رو شستم اما به دو روز نکشیده باز خونه نجس شده آخه من چیکار کنم بخدا خسته شدم از، صب که بیدار میشم فقط مشغول دستشویی بردن بچه هام لباسای جیشی و کثیفشون رو میشورم. خسته شدم الان دو روزه دخترم دوباره لجبازی میکنه دستشویی نمیاد تو خودش میریزه باز من دو روز فقط دارم میشورم نه استراحتی نه دلخوشی. بخدا اصلا حس آدم بودن دیگه ندارم فک میکنم فقط یه ماشینم که از صب زود تا اخرای شب فقط کار میکنم. بخدا بقیه رو میبینم که با دوتا بچه یا گاهی سه تا بچه چقد سر وضع خونشون. خودشون مرتبه چقد ریلکسن. حسرت میخورم. نمیخوام ناشکری کنم بچه هامو از جونم بیشتر دوس دارم اما چقد قبل بچه داری من زن شادی بودم چقد خوشبخت بودم. پر انرژی.بودم با تمام معنا زندگی میکردم الان زندگی کردن رو یادم رفته همش میگم ممکنه اون منه قبلی دوباره برگرده. ممکنه دوباره بتونم اونجور دلم میخواد زندگی کنم ای خدا ببخش منو اما خیلی خیلی تو فشارم 😭