۱۰ پاسخ

ناراحت نباش فعلا مهم اینه که داروشو بخوره ،بعدم با این که میگه مامان خوبی ندارم اگه یک ساعت پیشت نباشه دنبالت میگرده

چون روزی میخای بهش بدی. من می‌دونم دارو تلخه اذیت میشه بچه ولی زوری نباید بخوره. پسر من خیلی راحت دارو میخوره چون همیشه اولش ک میحام‌یاز کنم میگم بیا ببینیم این چیه دکتر داده. چ رنگیه ؟ بو کن ببینیم بوی چی میده؟ ب نظرت تلخه یا شیرین؟ بعد خودم یکم تست میکنم مثلا میگم اوخ بیا توام تست کن میخوره میگه تلخه. میگم آره دیدی چ تلخه ولی روزی دوتا میخوریم فقط بعدش خوب میشی. باید اینجوری با بچه راه بیای . باید بدونه تو می‌دونی دارو تلخه بده ولی لازمه

از دست بچه ها😁😁
بده به زور بخوره بگو تو راست میگی

ولکن بابا منم دیشب میخواسیم بریم بیرون بچه بهم میگف برو تو نیا میخوام با بابا برم دم در بهم میگف برو دیگ برو
بعدم دم در زد زیر گریه ک چرا این اومده 😐

عزیزم ناراحت نباش بچه هست یه چیزی گفته، دختر منم یه بار دستاش رو برد بالا آروم گفت خدایا یه مامان دیگه بهم بده 😂

طبیعی هست منم مریضی رهام بخاطر دارد دادن این حرفا زیاد شنیدم

باید بهش توضیح بدی که چرا باید دارو بخوره و گاهی مجبوریم برای اینکه حالمون خوب بشه داروهایی بخوریم که تلخ
الان قشنگ متوجه میشه

من تو رو قشنگ درکت میکنم
مهرزاد تو مریضیش از هر حرکت من میترسه میگه میخوای چکار کنی
یا بعد از دارو خوردن کلی گریه میکنه و باهام پرخاشگری میکنه

عزیزم از بچه که نباید ناراحت بشی که..

بریز تو این آبمیوه نی دار ها من نصفشو خالی میکنم دارو رو با سرنگ میریزم توش تکون میدم میخوره البته آنتی بیوتیک خیلی تلخه متوجه میشه ولی استامینوفن و سرماخوردگی مشکلی نداره نصف دیگشم دفعه ی بعدی بده که خیلی هم شکر نخورن بهتره اگه آبمیوه طبیعی باشه که چه بهتر 😉

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
مامانا خیلی عصبیم جوری که معده درد شدید گرفتم بخدا صبرم سر اومده از دست دخترم من خیلی آدم صبوریم اما حس میکنم دیگه صبرم لبریز شده. دقیقا از سه سالگی من دخترم رو از پوشک گرفتم اما هنوزم درگیرم. دخترم گاهی خیلی خوبه قشنگ دستشوییشو میگه اما گاهی انگار نه انگار بهش یاد دادم میریزه تو خودش بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده خسته شدم بخدا تا الان دوبار فرش شستم کل خونه رو شستم اما به دو روز نکشیده باز خونه نجس شده آخه من چیکار کنم بخدا خسته شدم از، صب که بیدار میشم فقط مشغول دستشویی بردن بچه هام لباسای جیشی و کثیفشون رو میشورم. خسته شدم الان دو روزه دخترم دوباره لجبازی میکنه دستشویی نمیاد تو خودش میریزه باز من دو روز فقط دارم میشورم نه استراحتی نه دلخوشی. بخدا اصلا حس آدم بودن دیگه ندارم فک میکنم فقط یه ماشینم که از صب زود تا اخرای شب فقط کار میکنم. بخدا بقیه رو میبینم که با دوتا بچه یا گاهی سه تا بچه چقد سر وضع خونشون. خودشون مرتبه چقد ریلکسن. حسرت میخورم. نمیخوام ناشکری کنم بچه هامو از جونم بیشتر دوس دارم اما چقد قبل بچه داری من زن شادی بودم چقد خوشبخت بودم. پر انرژی.بودم با تمام معنا زندگی میکردم الان زندگی کردن رو یادم رفته همش میگم ممکنه اون منه قبلی دوباره برگرده. ممکنه دوباره بتونم اونجور دلم میخواد زندگی کنم ای خدا ببخش منو اما خیلی خیلی تو فشارم 😭