پارت ۲۳
دیگه رابطه رو تموم کردم و بهم گفت بخدا دست خودم نبود نتونستم جلوی خودمو بگیرم چون خیلی خوشکل و خوش هیکل بودی
ولی من رابطه رو تموم کردم دروغ نگم خیلی دلتکش میشیدم اخه عاشقش بودم از همه چی بیشتر دوست داشتم همه درد دل هام پیشش بودم حاضر بودم همه کسم بمیرین ولی این نمیرن عشقم بود ولی باهام بد کرد
من که همیشع پریودیم سر موقع بود پریودیم دیر شد😐
تست دادم دیدم روم سیاه حامله ام سریع بهش پیام دادم که حامله ام یه کاری کن بندازمش بخدا درد سر هست گفت چیو بندازم غلت میکنی بچمه مخصوصا از عشقمه من بچم میخوام گفتم میخوایی که میخوایی توی شرایطی نیستم که بخوایی گفت جدا میشم جدا شو ازدواج کنیم من آرزوم هست پدر شدن من بچم میخوام میدونمم پسره من عاشق پسر هستم کلی زوق داشت
من حقیقتن خیلی خوشحال بودم چون قرار بود بهش برسم و راحت شم
گفتم خانوادم چی نمیزان گفت شده باشه میبرمت
آنقدر زوق داشتم و اون حتی زنش فرستاد خونه باباش و زنش بچه دار نمیشد و غیر اون خیانتش هم کرده بود
کاملا جدی بود برای اینکه برسیم به هم تا اینکه😐..‌‌..............

بدون قضاوت الکی ( چون توی شرایط من نبودی زندگی که از بچگی داشتم رو نداشتی چون آوارگی نکشیدی که بدونی چقدر سخته چون جای گرم خوابیدی همیشه) نظرت رو بگو

۸ پاسخ

نمیتونم نظر بدم چون جای تو نبودم فقط میخوام بدونم چی شد

توکه تنهانبودی پس کجا دبدیش

فقط اخرشو میخوام بدونم چی شد
بگو
الان بیای بگی خستم خوابم میاد بخدا فحشت میدیم

کورشدم رودباش

میشه پاک نکنی فردا بخونم

قاضی خداست ما چ کاره ایم قضاوت کنیم دختر

تااینکه چی؟

ادامه بده نظرو ول کن

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی و آریا مامان امیرعلی و آریا ۱ سالگی
داستان بارداری شیر به شیر
یک
اوایل تابستان 1401بود همراه با دهه محرم من به امیرعلی شیر میدادم اصلا نمی‌تونستم به مراسم عزاداری برم و اینک امیرعلی شیر خودم میخورد شیرم خیلی کم شده بود خودم خیلی خیلی بیحال بودم اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد که شاید حامله ام چون جلوگیری طبیعی بود و اصلا فکرش نمی‌کردیم هر دوتامون مطمن بودیم تا گذشت گذشت دیدیم داره از تاریخ پریودی ده روز میگذره گفتم حالا برا. بیبی بذار مطمئن بشم که مثبت شد اون موقع دلم میخواست خودم بکشم از خودم متنفر بودم داشتم دیوونه میشدم رفتم به همسرم گفتم اون گفت ممکنه نیست من که جلوگیری داشت شاید اشتباه بیبی چک هستش دیگه رفتم آزمایش دادم دیدم مثبته ‌واقعا دیگه به هیچ کس چیزی نگفتم گفتیم بین خودمون بمونه تا میریم دکتر من اصلا دلم نمی‌خواست این بچه رو بدنیا بیارم ازبس که از دست دل درد ها امیر علی و بی خوابی بدغذایی کلافه بودم دلم میخواستم خودم همه ی اطرافیان باهم نابود کنم چون اصلا آمادگی وجود یه بچه دیگه رو نداشتم امیرعلی زیادی به خودم وابسته بود غذا نمی‌خورد فقط شیر میخورد همش بغلم بود منم دیگه بعد از دهه اول محرم رفتم توی شهرمون پیش یه پزشک متخصص تا مطمئن بشیم سالم هست یانه
مامان نویان مامان نویان ۱۳ ماهگی
اومدم از تجربه تولد یکسالگی بگم که هروقت تاپیک گذاشتم یه سری ها همش فاز منفی داشتن که نه نگیر، بچه متوجه نمیشه ،اذیت میشه فلان میشه و....
از پسر من بد قلق تر فکر نمی کنم بچه ای باشه ...
پسر من شیر مادری هست که تو جمع و شلوغی نه شیر می خوره نه می خوابه و خیلی هم به خوابش حساسه یعنی دیر بشه بد قلق تر میشه ..( گواه حرف من زهرا مامان رادمهر و سامیار هست بیا بگو زهرا )
دیروز تولدش رو گرفتیم و خوشحال بود خب چون شب قبلش خوب نخوابیده بود و قبل تولد هم خوابوندم تا انرژی داشته باشه برای ساعت های اول، با صدای زنگ از خواب بیدار شد من گفتم امروز نمی مونه اصلا ولی خب خوب بود ساعت های اولش ولی بعدش دوست داشت بغلش کنم درسته خودم قشنگ پودر شدم چون کمکی نداشتم و همه رو خودم درست کردم و یه شب هم نخوابیدم تازه با همه اینا خودم. فول انرژی بودم و کلی رقص و پایکوبی کردم اونم فقط بخاطر سالروز مادر شدنم بودش ..
حتمن تولد بچه هاتون رو جشن بگیرید و خوشحالی کنید اون روز رو .....
تجربه از تنقلات و پذیرایی :
اینکه اگر ژله رنگی درست می کنید حتمن روز قبل درست کنید که من شب قبل درست کردم و کارها همزمان شد ...
من سالاد ماکارانی ، ساندویچ فلافل و ژله رو خودم درست کردم ولی رول ژامبون و مینی پیتزا رو دادم بیرون برام درست کردن ....
بادکنک ارایی هم به عهده همسر بودش ...
میوه هم موز ، پرتقال ، سیب قرمز ، نارنگی بود که یه اناناس ، چند تا انار با خرمالو برای تزیین گذاشتم.
خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت همه چی عالی شده بود ...
هدیه مون هم پلاک طلا به نویان جان بود ...
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۱۳ ماهگی
سلام سلام مامانا یه تجربه از دکتر پسرم که رفتم واسه تبش پیشش هفته پیش گفتم بهش بچم داره یه سالش میشه چیا بهش بدم گفتم غذا سفره میتونم بهش بدم گفتم نمک و اینا چی گفت
ببین از حالا که نه خوب که شد همه چی بهش بده بخوره کم کم البته با تست مثه قبلا که تست میکردی مثلا حتی گفت شیر دامداران بهش بده شیر محلی رم گفت نمی‌گم بهش نده ولی با آب قاطی کن چون سنگینه واسه سنش کم کم نمک رو بیار جزعه غذاهای در حد کم همه غذاهای خودتم براش له کن تقریبا نه به له در حد خوراک بچه که بتونه بلع و جویدنم یاد بگیره ولی کامل نزار جلوش چون هنوز بلد نیس بجوعه این از این گفت عسل هم به سالش شده میتونی کم کم بهش بدی با تست حالا من عسل رو یه ذره میترسم چون خودم عسل بهش حساسیت دارم با آب جوش یا شیر داغ بخورم حساسیت دارم و معدن بهم می‌ریزه گفتم دوسالش بشه بهش بدم گفت شیر موز بده میوه هارو آبشو بگیر بده بهش آب پرتقال آب لیمو آب سیب اینا همه رو بهش بده مجازی همه چی بهش بدی ولی با تست حساسیت اینا آغاز پسرم بود از دکترش پرسیدم غذاهای خودمم نگفت بدون نمک گفت کم کم یادش بده نمک هست ولی در حد کم 👌👌
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت ششم
خوشحالی های لازم رو کردیم 😀
پرتو درمانی باعث شده بود بابا خیلی بد حال بشه
با دکترش صحبت کردیم گفت میتونه ی هفته نیاد استراحت کنه از اونجایی که مامان بابا خیلی به من وابسته بودن اومدن شمال من دیگه نزاشتم برن خونه ی خودشون پیش خودم نگه داشتمشون
حالا روم نمیشد بهشون بگم من حامله ام
با کلی خجالت گفتم من میخوام ی چیزی بگم
چند بار سرمو انداختم پایین خجالت میکشیدم بگم
همش میگفتن چیشده ابجی کوچیکم یدفعه گفت حامله ای ؟گفتم اره
باورشون نمیشد بابا گفت از شکمش معلومه 😂
انقد خوشحال شد ک حد نداشت مامان دیگه نمیزاشت من از جام‌تکون بخورم البته ویار شدید هم داشتم
خلاصه ی هفته گذشت مامان اینا رفتن
دیگه آخرای پرتوی بابا
خوشحال بودم ک تموم میشه جراحی میکنه راحت میشیم
رفتم سونو برای قلب دکتر میدونی دوقلو داری گفتم واقعا دوتاس گفت بله
خلاصه دیگه خوشحالی مامان اینا و شوهرم هزار برابر شد
پرتو بابا تموم شد اما توی سفیدی چشماش زرد شده بود‌
دکتر گفت از کل بدنش اسکن بده ببینم اوضاع چه جورهد