#ارباب
#قسمت_پنجاهونهم
پارت اول
گستاخ در اتاق خودش رو باز کرد و هلم داد داخل و پشت سرم اومد داخل.
با اخم گفت
_تو اینجا چی کار میکنی آیلین؟
مثل خودش حق به جانب گفتم
_قبل از شما اومدم اینجا...خبر بابا شدنت و شنیدم گفتم یه تبریک بگم اشتباه کردم؟
سر تکون داد
_اشتباه کردی... اشتباه کردی بی من اومدی میخوای همه بفهمن که ما...
وسط حرفش پریدم
_به خانوادم گفتم ما جدا شدیم.
خشکش زد...نگاهم و ازش گرفتم و گفتم
_تو هم بهتره کم کم به خانوادت بگی!
بازوم و گرفت و گفت
_تو چی کار کردی آیلین؟چرا گفتی؟تو خود تهران هم به زن مطلقه به چشم درستی نگاه نمیکنن چه برسه اینجا که...
پوزخند زدم و گفتم
_ای جانم مهمه واست؟
کلافه دستی به موهاش کشید و گفت
_اگه بابات دیگه اجازه نده برگردی تهران چی؟
شونه بالا انداختم
_همینجا میمونم.
رنگش قرمز شد و گفت
_اگه به زور وادارت کنه ازدواج کنی چی؟
خیره نگاهش کردم و گفتم
_قبلا هم یه بار این کار و کرده بود. فکر نکنم بختم سیاه تر از این بشه!
بازوهام و گرفت و گفت
_بسه آیلین نمی‌بینی چه قدر عذاب می‌کشم؟
بازوهام و از دستش کشیدم و گفتم
_ازم توقع داری چی کار کنم؟ زنت اونجا بچش و به دنیا آورده. نامزدت توی تهران منتظرته ازم میخوای منم بشم معشوقه ی پنهونیت؟کلافه گفت

۴ پاسخ

👍👍👍👍

پارت چهارم
با مخالفت سر تکون داد
_من آخر عمری توی اون دود و دم دووم نمیارم بابا.
تا خواستم حرف بزنم صدای در اومد.ناچارا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
درو باز کردم و با دیدن اهورا خشکم زد.
تند از خونه اومدم بیرون و درو چفت کردم و گفتم
_اینجا چی کار میکنی؟
_گفتم میام با بابات صحبت میکنم.
صدام و آروم کردم و گفتم
_لازم نکرده بابام منو به تو نمیده برو از اینجا...
پوزخندی زد و گفت
_پس چرا انقدر می ترسی؟خودتم میدونی آیلین اول و آخرش مال منی پس بکش کنار.
دستام و جلوی در گرفتم و گفتم
_خودم موضوع و به بابام گفتم.اونم تصمیم و به عهده ی خودم گذاشت.
ابرو بالا انداخت و گفت
_که این طور؟
سر تکون دادم. صدای نزدیک شدن قدمای خاتون اومد
_کجا غیبت زد دختر کی بود جلوی در؟
اهورا پچ زد
_پس منم کاری میکنم برای دومین بار مجبورت کنن زن خان زاده بشی.
تا بخوام منظورش و بفهمم دستاش دو طرف صورتم نشست و لبهاش و محکم به لب هام چسبوند و همزمان در خونه باز شد و صدای هین گفتن خاتون بلند شد.

ادامه دارد...

࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐

پارت سوم
_آیلین دوباره مال من میشه. بدون اینکه کسی چیزی بفهمه!
خیره نگاهش کردم.. منو مثل کالا میدید که بدون در نظر گرفتنم واسم تصمیم می گرفت؟
اما من نشونش میدادم آدما کالا نیستن. نمیتونست هر وقت خواست ولم کنه و هر وقت خواست دوباره به دستم بیاره.
_آقا فرهاد؟اونی که خواستگاری کرده آقا فرهاد بوده؟
بابا سر تکون داد و گفت
_برای منم عجیبه. پسره مجرده. موقعیت خوبی هم داره. مش سلمان چه طوری راضی شده بیاد با من حرف بزنه برای خواستگاری خدا عالمه!
سکوت کردم. خاتون گفت
_حالا که خان زاده سرش به سنگ خورده میخواد دختر تو دوباره عقد کنه چرا خودمونو بندازیم سر زبونا؟بی سر و صدا عقدشون و بخون تمام.
با حرص به خاتون نگاه کردم و گفتم
_من اصلا قصد ازدواج ندارم.
بابا گفت
_ازدواج میکنی بابا. میدونی من دلم راضی نمیشه دخترم تنها بره شهر.اینجا هم که بمونی کلی حرف و حدیث پشتت در میاد حالا هم که این موقعیت برات پیش اومده... اما من این بار مجبورت نمیکنم با کی ازدواج کنی. هر کدوم و که تو صلاح بدونی من همونو انجام میدم.

نالیدم
_اما بابا من تازه طلاق گرفتم دلم میخواد برای خودم زندگی کنم.. اگه نمیتونی منو تنها بفرستی تهران حداقل بیا هممون بریم. من اونجا یه خونه دارم. کار می‌کنیم خرج مونو در میاریم.

پارت دوم
_چرا بهم فرصت نمیدی؟
با یه دنیا حرف نگاهش کردم و تا خواستم حرف بزنم در اتاق باز شد و خاتون اومد داخل!
اخمی کرد و گفت
_از بس آیلین التماس کرد چیزی نگفتم خان زاده اما حالا که طلاقش دادید نباید دستش و بگیرید این چیزا رسم ما نیست!
اهورا دستی به موهاش کشید و گفت
_دوباره می‌گیرمش!
چشمای خاتون گرد شد.  تند گفتم
_بس کن اهورا.
بی اعتنا به خاتون گفت
_می‌خوام دوباره آیلین عقدم بشه.
نگام کرد و گفت
_امشب میام با بابات صحبت میکنم.
متعجب نگاهش کردم.. دیوونه بود؟
خاتون گفت
_راستش خان زاده دیشب یه خواستگار برای آیلین اومد که آقاشم رضایت خودش و بهش اعلام کرد..
متحیر به خاتون نگاه کردم.. کدوم خواستگار چرا من با خبر نبودم؟
_اما من بازم به آقاش میگم ببینم تصمیم اون چیه!
نگاه به اهورا انداختم که دیدم فکش قفل کرده. با خشم غرید
_مگه تو روستا پخش کردید آیلین طلاق گرفته که حالا واسش خواستگار میاد؟
خاتون جواب داد
_نه به خدا نمیدونم از کجا فهمیدن وگرنه ما برای آبروی خودمونم شده جایی بحث و باز نمیکنیم.
اهورا نفس عمیقی کشید و گفت

سوال های مرتبط

مامان نازگل و نارگل مامان نازگل و نارگل ۱۱ ماهگی
من برای غِظت خونم آسپرین میخوردم و آمپول قرار بود این هفته قطع کنم ۳ هفته بعد زایمان کنم که بتونن تو جراحی جلو خون ریزی بگیرن
من امروز قطع کردم دارو هارو ،،فرداش بود درد پریودی داشتم خیلیی کم ،گفتم مگه میشه این درد زایمان باشه ماه درد ،اهمیت ندادم تا شب ،به دکتر پیام دادم اونم گفت شدید شد بیا ،منم هیچ تغییری نکرده بودم ،رفتم حموم کار هامو کردم ،اومدم به شوهرم گفتم بریم گاندی میخواد ۳،۴ تومن پول بگیره بگه برو استراحت کن بریم یه جا دیگه اونم گفت وقتی درد نداری بزار فردا پس فردا ،گفتم حالا بریم ببینم در چه وضعیتیه، رفتم ضیائیان، اونجا ماما دید سر پام گفت برو نیم ساعت دیگه بیا من سزارین اورژانسی دارم گفتم باشه، رفتم نشستم ،نیم ساعت بعد رفتم  دستگاه و بست و رفت ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت خانوم درد نداری گفتم نه گفت بچه داره به دنیا میاد چه جوری درد نداری ،باید معاینه بشی و سریع اتاق عمل، نزاشتم گفتم من اینجا نمیمونم، گفت رحمت داره پاره میشه نمیرسی به بیمارستان ،زنگ زدم دکتر گفت فقط بیا منم دارم میام، خلاصه اوج ترافیک ۸۰ دقیقه تا بیمارستان گاندی ،رسیدم و اونجا هم گفت این رو از رو نفس هات گرفته باید خودم بگیرم، مگه میشه سرپا باشی تو ،دستگاه و بست همون موقع دکتر هم اومد ،تا دستگاه و بست داد زد بدویید داره به دنیا میاد، در عرض ۵ دقیقه اصلا پرونده اینا تشکیل نداده اتاق عمل، بچه به دنیا اومد و خداروشکر دستگاه نرفت