۸ پاسخ

منم همین طورم‌ دیروز همسرم شیفت شب بود من و دختر تا صبح بیدار موندیم صبح که شد گفتم یه کم شیر بخوره و بخوابه دیگه دیدم نه این قدر گریه کرد منم صبرم تموم شد پا به پاش گریه کردم بعدش بدون شیر خوابش برد منم این قدر گریه کردم تا همسرم اومد وقتی منو دید وحشت کرد که چی شده
واقعا نوزادی زمان سختیه و پر از تجربه های جدید

منم مثله شما گاهی از شدت گریه هلش من عصبی میشم نهیب میدم بهش

من که خودم فوش میدم میگم یکی داشتی بس بود گوه خوردی حامله شدی حالا همه بدبختی ها رو از دوباره تجربه کنی .اصلا توخونه طاقتم نمیاد دلم میخواد همش برم خونه مامانم.اخه اون حرف میزنه اروم میشم .بچه مو دوست دارم ولی خیلی خیلی نگرانم از اینکه تجربه تلخ گذشته تکرار بشه .اخه حتی رو پسر اولم از لحاظ زن وشوهری هم داغون بودیم .تازه چند سال بود که همه چی خوب شده بود .به خودم میگم کفر نگو خدا قهرش میگیره.اصلا دیگه نمیدونم چی درست چی اشتباه .شبا ۵بیدارم باز همین که چشمام گرم میشه باید پسرم بیدارکنم بره مدرسه دیگه اگه بچه هم بخوابه در روز یا اول شب .کارهای خونه.و کارهای خودبچه .تکلیف پسرم .شوهرداری هم که بماند .تازه مشکل روده داشتم جراحی کردم بخیه هاش هم بخاطراستراحت نداشتن درد میکنه بخیه های سزارین هم بماند

عزیزم حتما برو پیش یه مشاور باعث نشه این حالتا افسردگی بعد زایمان بگیری

آره منم همینجورم امروز نخوابیده بهش چیزی نمیگم
ولی انقد حرفای اطرافیان بهم فشار آورده بی خوابی بچه فشار آورده ک داغونم عذاب وجدان دارم ک نمی‌خوابه میگن شیرت کمه سیر نمییشه ولی از بس میخوره هم میاره بالا نمیدونم واقعا چ کنم

من امروز بعد سه ماه داد زدم 🥲

دقیقا منم جدیدا اینطوری شدم خودم عذاب وجدان میگیرم بعدش گریم میگیره آخه بچه اولمم کوچیکه بعضی وقتا فشار روم میاد اون نق نق کنه دعواش میکنم همشم الان بیشتر میره خونه مادرشوهرم ک طبقه بالای ماست اعصابم آنقدر خورد میشه که نمیتونم مادر صبور و خوبی باشم نمیتونم خودم زیاد بهش محبت کنم مثل قبلنا

طبیعیه عزیزم من اون اوایل سه روز نخوابیده بودم از بس گریه میکرد عصبی شدم آروم زدم رو پاش بعد انقد خودم گریه کردم باورم نمیشد بچه ۲۰ روزه رو زدم آدم تحت فشار همه کار میکنه

سوال های مرتبط