حالا من موندم و کلی عذاب وجدان وسرزنش کردن خودم و همسرم که چرا زودتر نرفتیم بدیم این آزمایش رو چرا حرف دکتر اطفال و گوش دادیم دوماه تاخیر افتاد این دادن آزمایش چرا همیشه دیر میجنبیم ما حالم خیلی خوب نبود از لحاظ روحی شده بودم یه مادر خسته عصبی نگران و توکل کردم به خدا سپردم به خدا منتظر موندم تا این ۳ ماهم بگذره ببینم چی درانتظارمونه .
و حالا پسرم روز ها می‌گذشت و بزرگتر میشد شد ۵ماهه ، ۶ ماهه ، ۷ ماهه ، ۸ ماهه ، ۹ ماهه ، آخر های تیر ماه بود رفتیم مسافرت پسرم آخرهای ۹ ماهگیش بود وقتی برگشتیم تهران خیلی اوج گرما بود یکی دوهفته مردادخیلی گرماشدت پیدا کرد وقتی از مسافرت برگشتیم دقیقا ۱ مرداد بود پسرم همون شب تب کرد من با استامینوفن کنترل کردم دو روز بی‌حال افتادبعد روز بردم دکتر اطفال یکم سرماخوردگی جزیی داشت دارو داد نزدیک ۱۰ روز طول کشید سرماخوردکیش خوب بشه دوبار طی ۱۰ بار بردم دکتر بدنش داغ میشد ولی تب سنج میزاشت دکتر تب نداشت فقط بدنش داغ بود ۱۲ مرداد تولدم بود امسال بدترین سال تولدی بود که برام گذشت و تجربه خیلی تلخی شد برام

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
حالا پسرم ۳ ماهه شده بود با خودم فکر کردم اگه قرار باشه هر ماه پسرم تشنج کنه من ببرم بیمارستان بستری سرم و دارو هربار نوار مغز ام آر ای وکلی بچه اذیت بشه سوراخ سوراخ بشه چون بزرگ نیست که قانع کنی دستتو تکون نده بزار سرم بره سوزن درنیاد نوزاد بود بالاخره یا شیر ندی گشنه بمونه درسته سرم می‌رفت ولی خب بالاخره بچه بود دیگه شیر میخواست گشنش میشد هربار با خودم همه این هارو مرور میکردم کلی سوال تو ذهنم بود چرا تشنج کرد هزار تا چرا تو ذهنم داشتم و جواب هیچ کدوم از سوالاتم رو نگرفتم مامانم با همسرم مشورت کرد یه دکتر خوب پیدا کنین ببرید مطبش ببینید چی میگه بیمارستان نبرید منم موافق بودم تصمیم گرفتیم دیگه بیمارستان نبریم همون ۲ باری که بستری کردن قد ۲ سال گذشت برام هیچکس جز مادر نمی‌فهمه اون لحظه ها رو اون صحنه هارو مخصوصا نوزاد باشه دیگه فاجعه میشه واسه مادری که فقط ۲ ماه از زایمانش می‌گذشت هنوز خوب اونجوری که باید خستگی در نکرده بود هنوز از لحاظ روحی خسته بود جسمی که دیگه بماند .یه دکتر خیلی خوب پیدا کردیم که همون موقع هایی که بچم بستری بود اونجا میومد به مریض هاش سر میزد اونجا همه تعریف میکردنش وقت گرفتیم بردیم مطب.
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
مرداد امسال برام خیلی ماهی شد که با سختی گذشت دیگه اینقدر گریه کردم از بی‌حالی پسرم به باباش گفتم بردار ببریم دکترش ببینیم چرا اینطوری شده آخه اردیبهشت یه دکتر مغز واعصاب دیگه ای بردیم همونی که تو تاپیک های قبلیم گفتم دکتر اطفال معرفی کرده بود و گفت خیلی سریع باید آزمایش ژنتیک بدید اون دکتر مغز واعصاب قرص تشنج پسرم رو قطع کرد و به جاش یه شربت داد دوز شربت بالا بود ۴ سی سی گفته بود بدم ، گفتم شاید بخاطر دارویی که دکتر داده بچه اینجوری بی‌حال شده بردار ببریم پیش دکتر مغز واعصاب قبلی همونی که تشخیص داد بچم مشکل داره و شروع به نوشتن ازماش ها کرد بردیم و بهش گفتم پیش یه مغز و اعصاب دیگه ای بردم داروی شمارو قطع و شربت دادن دکتر کلی ناراحت شد چرا دکترش رو عوض کردید چرا داروی منو قطع کرده پس ببرید پیش خودش من مسئولیت قبول نمیکنم دکتر از ناراحتی یه حرفایی گفت .
گفت این بچه هیچوقت درست نمیشه مغزش آسیب دیده مشکل ژنتیکی داره چون پسرم خیلی لمس وبیحال بود گفت هیچوقت مثل بچه های عادی نمیشه فقط کنترل میکنیم با دارو ، خدا می‌دونه من چه قدر کوه صبر بودم اون حرفارو تحمل کردم دراخر دکتر گفت بازم باید جواب آزمایشش بیاد من قطعی از روی جواب آزمایش جواب بدم و گفت دیگه دکترش رو عوض نکنین دفعه ی بعد دیگه نمی‌بینم ومابا حال بعد اومدیم بیرون من گریه اومدم خونه ۳ روز بعد به باباش زنگ زدن جواب ازمایشتون آماده است رفتیم گرفتیم و سریع نوبت اینترنتی گرفتم و فرداش بردم پیش دکتر جواب آزمایش رو .
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
آره امسال بدترین سال تولدم بود غمگین بی روح مضطرب امیدوار ادامه دهنده و ادامه دهنده ، راستش بچم خرداد ماه ۸ ماهه که بود می‌خندید میخواست به پهلو برگرده تلاشش رو میدیدم شیر که میخورد بعدسیر میشد بلند میکردم بگیرم بغلم می‌خندید به نشانه خوشحالی که سیر شده اینقدر باهوش بود الآنم باهوشه قشنگ به صداهای ما عکس والعمل نشون میدادمیخندید حرف میزد به زبون خودش زرنگ وتیز بود فقط گردن نمی‌گرفت حرکت نمی‌داد تنبل بود ولی مرداد به کلی پسرم انگار شده بود یه تیکه گوشت بی حس انکار یه عروسک خوابیده بود فقط فرقش با عروسک این بود که نفس می‌کشید فقط حتی گریه هم نمی‌کرد اون مرداد ماه لعنتی برام با گریه وناراحتی گذشت و من شب و روز گریه میکردم غصه می خوردم هزارتا فکر بد میومد تو ذهنم که نکنه فیلم بچه ای که تو اینستاگرام دیدم فلج مغزی بود پسرمنم فلج مغزی باشه همش فکرای بد مرور میشد تو ذهنم . آخه بچه ای که خرداد ماه می‌خندید زرنگ بود حرف می‌زدی با زبون خودش جواب میداد به پهلو تلاش میکرد برگرده چیشد تو این فاصله یک ماهه که کلا ازاین رو به اون رو شد بچه ...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
وقتی پارسال ۹ آذر واکسن ۲ ماهگی پسرمو زدن اومدیم خونه اینقدر بی تابی میکرد که میخواستم قلبمو از جاش بکنم قبل واکسن هم خیلی بچه ای بود که شب و روز گریه میکرد و هردکتری که میبردیم میگفتن کولیک داره اون ۲ ماه به شدت سختی که داشت گذشت ۵ روز بعد از زدن واکسن تشنج کرد بردیم دکتر اطفال گفت احتمالا مشکل قلبی باشه ببرید اکو قلب بگیرن ما اومدیم خونه پسرم جلو چشمم تو بغلم لب هاش کبود میشد سیاه میشد تف حباب میومد از دهنش بیرون صداش درنمیومد دیگه چندین بار بچم حالش اینطوری میشد ۷ بار تو یک روز بهش حمله دست داده بود بااینکه بردم دکتر اطفال همون روز هم بردم ولی جوابی نگرفتم و این نگرانی‌ مارو کشوند به بیمارستان کودکان مفید اون شب انگار من خودم نبودم اینقدر حالم بد بود وهیچی آرومم نمی‌کرد فقط یه مادر می‌فهمه من چی میگم رسیدیم بیمارستان بخش اورژانس نوبتمون که شد همه علایم هایی که از صبح داشت گفتیم وگفتن تشنج کرده و بستری باید بشه وقتی شنیدم این حرفو انکار دنیا دور سرم چرخید خیلی حال بدیه بچه ی دوماهت طفلک ضعیف یه بچه ی کوچولو مثل عروسک ها خوابیده بود جیگرم کباب شد میخواستم قلبمو هزار بار از جاش دربیارم ولی پسرم هیچیش نباشه تو اورژانس بستری کردن پسرموگذاشتم رو تخت تا انژیوکت بزنن برای سرم آخ خدا هیچ مادری نبینه این صحنه به من گفتن بیرون باش از لای در میدیدم اینقدر گریه کرد بچم اینقدر اذیت شد دیگه خدا فقط دید که چی به من گذشت آنژیو کت زدن سرم زدن اکسیژن وصل کردن به دهنش ای خدا نیبینه هیچ مادری الهی هیچکس نبینه این صحنه ها فقط خدا می‌دونه چه جوری من تحمل کردم انگار شده بودم کوه قوی صبور استوار......