به خدا قسم قدیم که زیاد بچه می آوردن چون همه با هم زندگی می‌کردن بچه ها با هم بزرگ میشدن
دو روزه جاریم اینا اومدن پایین مادرشوهرم به ما هم گفت بیاین تو این دو روز من فقط جای دخترم عوض میکردم و غذا میدادم همین تازه پیش بچه ها هم شاد تر بود هم اشتهاش خوب شده بود هم سریع خوابش می‌برد

آره دقیقا همینه
حالا شروع ماجرا از اونجاست که برن دوباره
همون‌طور تک و تنها میشید دوباره

پس ان شالله اقدام کن بچه بیار
باهم بزرگ کن

دورهم بودنا خیلی خوبه باید قدرشو بدونیم من طبقه بالای مادر شوهرم اینا میشم خیلی راضیم بخدا یه روز خونه نباشن دلم میگیره پسرم خیلی باهاشون خوبه خیلی دوسشون داره منم ازاین بابت خیلی خوشحالم پسر منم عاشق جای شلوغ و پر جمعیت و بازی و ایناست منم همیشه بع مادر شوهرم و مامانم میگم شماها بچه زیاد داشتین راحت بودین باهم بازی میکردن مشغول میشدن بچه های جاریاشون اینا همه کنار هم بودن خوش به حالشون بخدا قدر باهم بودن رو بدونیم از تنهایی و تنها زندگی کردن هیچی در نمیاد بچه ها وقتی شادن که کنار همن

بچه بیار هم بازی داشته باشه

دقیقا
پسر منم همیشه تنهاست
امرو چند ساعت مهمون اومد برامون انقدر خوشحال شد
دلم میسوزه گاهی براش

چون الان بچه ها تنها هستن تو خونه کوچیک با ی عالمه اثاث دست ب هر چی بزنن مث ببر بالا سرش مادرش ک خطر داره فلان و....بچه با بچه خوش بچه حوصله اش سر میره ک بهانه میگیره مث پسر خودم

منم وقتی میرم شهرستان از بس بچه زیاده پسرم حتی شیرم نمیخوره 😂

دقیقا منم هر وقت خونه مادرم یا مادرشوهرم میرم جمعه ها با بچه های دیگه بازی میکنه و غذا بهتر میخوره

به خدا قسم که حق با شماست😃پسر منم همینه آخر هفته ها ک خونه مادرشوهرم هستیم اونم با بچه ها بازی میکنه و من مثه الان راحتم🦥🦦

آره بیچاره بچه ها تنها ن همیشه