پارت سوم
ماما اومد گفت اجاره معاینه ندارم ولی جیغ نزنی ببینم چندسانتی گفت هنوز ۱سانت ونیمی ما بشه ۴ سانت میایم گفتم توروخدا نرو کمکم کن دلش سوخت وایساد خدایی
گفت هرچی میگم گوش باید بدی پاشو ورزش کن بهم ورزش داد گفت مث قر کمر انجام بده بهم یه سرم جدید وصل کردن دردام شدید شده بود تحمل نداشتم ولی هی ده دقیقه ده دقیقه معاینه میکردن موقع معاینه جیغ میزدم ولی موقع انقباض با دم وبازدم کنترلش میکردم خلاصه شد ساعت ۶ صبح دکتر اومد گفت ۲ سانتی میخواستم سرمو تودیوار بکوبم دکتر گفت پیشرفت نداری بچه سرش بالاست تو لگن نیست گفتم چکار کنم گفت مینویسم سزارین ورفت
منم پا رو چهارپایه گذاشتم خودمو جلو میکشم بعد پامو عوض میکردم
پامو تا سینه می‌آوردم بالا بعد پای بعدی ولی تند تند
طوری بود که سرپا خوابم می‌برد ماما نمیزاشت میگفت زود انجام بده
خلاصه نوشت سزارین دست ماما رو گرفتم گفتم کمکم کن ۷ ساعته درد میکشم الان برم سزارین بخدا نمیتونم
رفت با دکتر حرف زد گفت دوساعت وقت بده اگه پیشرفت نکرد بره قبول کرد
دیگه دردام وحشتناک شده بود

۳ پاسخ

چطور با تنفس دردات کم میشد؟ 😂😂منکه نفس عمیق میکشیدم بدتر میشدم.

بقیش🥺

خب بعدش منم شکمم بالاس🤕

سوال های مرتبط

مامان جانا مامان جانا روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم
ساعت ۸ دکتر اومد گفت ۴ سانتی رفت ماما گفت کمکت میکنم نترس خودش هم تند تند معاینه تحریکی می‌کرد که باز بشه ولی درد داشت .سرپا nstبه شکمم وصل بود ورزش میکردم سرمم دستم بود ماما گفت الکی میگن ۴ سانتی پنج سانتی امید داشته باش برام توپ آورد با توپم ورزش کردم دیگه سخت بود کم آورده بودم همش حس دستشویی داشتم شدید نمیزاشتن برم دستشویی زیرانداز انداختن وسط اتاق گفتن ورزش کن وهمینجا دستشویی کن ساعت ده بود ماما گفت ۸ سانتی تا ساعت ده ونیم شدم ۱۰ سانت ولی سربچه تو لگن نیومده بود از ده ونیم ماما گفت زور بزن انقد زور زدم تا گفت موسرشو دیدم بعد دکتر رو خبر کرد مرگ رو به چشام دیدم اومدن ولی بازم سرش کامل تو لگن نبود گفتن زور بزن انقد زور زدم ک گلوم درد میکرد توانایی نداشتم لرز میکردم تا اینکه ماما اومد رو شکمم با دست انقد فشارش داد که بچه نیاد عقب انگار رو شکمم بود تا اینکه حس خالی بودن کردم یهو گفتن به دنیا اومد
بقیشو شب میگم مهمون داریم ببخشی
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۵ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۲ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۷ ماهگی
پارت ۵
زنگ زد به زایشگاه متوجه شد ک مکونیوم داریم و منو سپرد به یه دکتر خوب ک اگه سزارین لازم شدم سریع برم سز
من ساعت ۴ رفتم اونجا و لطف کردن ساعت۶ بستریم کردن انقد بین علما احتلاف افتاده بود
رفتم توی اتاق مخصوص خودم و دردامو و با تنفس رد میکردم
یه ماما اومد گفت من مامای مخصوص خودتم اسمم فلان چیزه هرچی خاستی بهم بگو میخای شوهرتو بگم بیاد؟
گفتم اره
شوهرم اومد پیشم
دردام زیاد شده بود ولی تحمل میکردم
شوهرم اومد و یکم صحبت کردیم گفتم محمد خیلی سخته نمیتونم تحمل کنم گفت خودت طبیعی خواستی تحمل کن کم مونده
ساعت ۷ دیگه کامللل دلم میخاست زور بزنم ولی هیشکی نمیومد بالا سرم
گفتم محمد برو مامامو صدا کن برام توپ بیاره حداقل ورزش کنم
دردا خیلی نفس گیر بود
یکی اومد گفت ما داریم میریم شیفت عوض شده
گفتم یعنی چی پس من چی گفت شیفت بعد میان پیشت
شیفت بعد اومد معاینم کرد گفت ۳ سانتی
گفتم حالم بده نمیتونم تحمل کنم خندید گفت تازه اولشی
هیشکی باور نمیکرد من دردام داره نابودم میکنه
تا اینکه ان استی گرفتن و فهمیدن من قشنگ ۳۰ ثانیه یکبار درد دارم و انقباضات شدید دارم
زنگ زدن دکتر جدیدم اومد
من دیگه نمیتونستم ساکت باشم با هردرد جیغ میزدم و گریه میکردم ب شوهرم میگفتم گوه خوردم منو ببر سزارین اون میدونست من چقد تلاش کردم میگفت یکم دیگه صبر کن
مامان ایلماه مامان ایلماه ۲ ماهگی
پارت ۶
اومد معاینه کرد گفت شدی ۵ سانت خیلی خوب پیش رفتی کیسه ابتو میزنم یه ساعت دوساعت دیگه زایمان کرد ساعت ۶و نیم غروب کیسه ابمو پاره کرد ولی شدت دردام بیشتر شد و فقط نفس عمیق میکشیدم بهم گفته بود گاز بی‌حسی هم داریم و یا اپیدارول گفتم ن گاز بی حسی مثه اکسیژن بود موقع دردا بایستی مثل قلیون میکشیدی داخل و نفس عمیق میکشیدی میگفت حس سر خوشی به آدم میده ولی رو من تاثیر نداشت حس حالت تهوع بهم دست می‌داد یه دو سه دفعه استفاده کردم و گذاشتمش کنار دردام خیلی بیشتر شده بود شدتش من همچنان نفس عمیق میکشیدیم خواهر بالاسرم بود خواهرشوهرم رفت و خواهر اومده بود پیشم ماما اومد گفت موقع دردات زور بزن منم همینکار میکردم تا اینکه ساعت ۷ شد و شیفتش و بایستی عوض می‌کرد یه ماما پیر ن خیلی بد اخلاق ن خیلی خوش اخلاق اومد بالای سرم اومد معاینه کرد رو همون ۵ سانت بودم و رفت من موقع دردا زور میزدم دوباره اومد معاینه کرد ۶ سانت شدم و گفتن سرش بالاس باید حالت سجده بشی که بیاد پایین همینکار کردم و موقع دردام شدید زور میزدم بعد یه رب اومد گفت شدی هفت سانت زور نزن ولی من تا چشمشو دور میدیدم زور میزدم معاینه کرد گفت ۷ سانتی دردام دقیقه هاش کمتر از ۱ دقیقه بود ولی مدت زمانش زیاد بود
مامان جانا مامان جانا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم.
معاینه خیلی درد داشت برام چون دستشو خیلی فشار میداد ک باز بشه ولی اوایلش بهتر بود قابل تحمل بود تا یک ساعت. بعد اون اومد یه سرم بهم وصل کرد کم کم دردام بیشتر میشد انقباض های کوچیکی داشتم ولی معاینه میشدم nst هم همش وصل بود حس دستشویی داشتم گفتم ب پرستار گفت هربار بخوای بری قبلش باید معاینه بشی منم معاینه شدم رفتم دستشویی انقد معاینه شده بودم تند تند خون ازم میریخت با دردها گذشت تا ساعت سه .از یازده تا سه خیلی اذیت شدم درد داشتم مخصوصا زمان معاینه ولی چون دوست داشتم طبیعی بیارم هی هیچی نمیگفتم اما دیگه تحمل معاینه شدن نداشتم دستشون رو میچرخوندن که باز بشه ساعت سه پرسیدم گفت خانم همون یک سانت ونیمی اینو گفتن انگار دنیا رو سرم خراب شد ی مامایی اومد دلش برام سوخت گفت میخوای مامات بشم گفتم چقد میگیری گفت ۱۸۰۰ گوشیشو داد با مادرم حرف زدم همسرم گفت بگیر اذیت نشی نگران بچمم بودن دیر ب دنیا بیاد دیگه بدتر خیلی بهم کمک کرد خیلی یعنی همش دارم دعاش میکنم
مامان کیان مامان کیان ۶ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان سورنا 🐣🦋 مامان سورنا 🐣🦋 ۸ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمان
من از ۳۵ هفته ماما همراه گرفته بودم و شروع کردم ب ورزش
۳۷ هفته رفتم معاینه گفت هنوز باز نشدی دوباره اومدم ورزشارو بیشتر کردم و ۳۹ هفته باز رفتم پیشش بازم گفت هنوز باز نشدی😢 و معاینه تحریکی انجام داد برام و گفت چهل هفته بیا زایشگاه شاید بستری کنن شایدم نه برا ۴۱ یک هفته بستری شی
همه کارایی ک برای باز شدن دهانه رحم خوب بود انجام دادم رفتم دوباره معاینه شدم گفت یسانتی و دوباره معاینه تحریکی 🥴🥴🥴
خلاصه ک هیچ دردی نداشتم تا روز ۳۹ هفته و ۶ روز ک رفتم زایشگاه ماما همراهمم اونجا بود ...الکی گفتم حرکات بچم کمتر شده و درد پریودی و اینا دارم ماما اومد معاینم کرد و ضربان قلب بچمو گرفت و گفت بزار تا دکتر بیاد. دکتر ک اومد دوباره ی معاینه انجام داد گفت فقط یسانت بازی و سر بچه نیومده تو لگن بعد سونوگرافی هامو نگاه کرد دید وزن بچم یکم بالاست و دست ب شکمم میزد با تعجب نگاه میکرد و ی سونو وزن برام نوشت گفت برو انجام بده بیا بعد دیگه ماما همراهم گفت تا دکتر سونو بیاد توپ بهم داد گفت بشین ورزش کن ببینم سر بچه نمیاد تو لگن منم ورزش کردم و خیلی گذشت دوباره معاینه کرد گفت دوباره همون یسانتی
رفتم سونو انجام دادم وزن بچه ۴۲۰۰ بود🥲🥲 ماما نگاه کرد گفت خیلی بالاست برو ب دکتر نشون بدع اول رفتم پیش ماما همراهم ب اون گفتم و نشون دادم گفت وزنش بالاست و سرش نیومده تو لگن من میتونم الان امپول فشار برات بزنم و کلی تا شب ورزش کنیم تا حالا ببینیم باز میشی یا نه چون وزنش بالاعه ممکنه شونش در بره گیر کنه وسط دردات مدفوع کنه و ...... دوباره سزارین میشی خودت اذیت میشی و کرنه برا من ک کاری ندارع برو سزارین دیگه درد طبیعی رو نکش گفتم باشه بعد دیگه خودش با دکترا هماهنگ کرد

ادامه دارد....
مامان ~°boy♡girl°~ مامان ~°boy♡girl°~ ۵ سالگی
شب ساعت ۹ ونیم بود ماما یهو گفت ضربان بچه خوب نیست حاضرشو به دکتر بگم احتمالا ببریمت اتاق عمل سزارین بشی بعد رفت پیش دکتر و اومد اکسیژن وصل کرد بهم و ضربان بچه خوب شد تا ساعت ۱۰ ونیم صبرکردن و بعدش آوردن یه قرص زیر زبانی گذاشت زیر زبونم و گفت کم کم دردات شروع میشه ساعت ۱۱ درد و انقباضام شروع شد ولی خیلی کم بود و با فاصله ده دقیقه یبار بود وکم کم شد پنج دقیقه یه بار ساعت ۱۲ ونیم بود ماما اومد معاینه کرد گفت دو سانت شدی خیلی تعجب کرده بود که دهانه رحم کاملا بسته چجور یهو دوسانت شد ساعت ۱ شب اومد سرم وصل کرد وآمپول فشار رو تزریق کرد گفت کم کم دردات بیشتر میشه دوباره یه ساعت بعدش ساعت ۲ شب اومد گفت ۴ سانت شدی و زنگ زد مامای همراه هم اومد ولی گفت اجازه بده تا اون میاد من یه معاینه تحریکی هم بکنم گفتم باشه انجام داد و نیم ساعت بعدش مامای همراه هم رسید دوباره معاینم کردن و گفتن شدی ۵ سانت و کیسه آبم رو ترکوند و تا اینجا دردام خیلی قابل تحمل بودن تنفسارو همش انجام میدادم دردام کمتر میشد مامای همراه برام ماساژ میداد کمر و شکمم رو با روغن زیتون ماساژ میداد بعد گفت پاشو بریم حموم و اونجاهم دوش آب گرم رو گرفت رو شکمم و حرکتای ورزشی رو انجام میدادیم که یهو گفتم من دستشویی دارم گفت دستشویی نیست سر بچس میخواد بیاد بیرون بریم رو تخت حاضرشو