پارت ۵
زنگ زد به زایشگاه متوجه شد ک مکونیوم داریم و منو سپرد به یه دکتر خوب ک اگه سزارین لازم شدم سریع برم سز
من ساعت ۴ رفتم اونجا و لطف کردن ساعت۶ بستریم کردن انقد بین علما احتلاف افتاده بود
رفتم توی اتاق مخصوص خودم و دردامو و با تنفس رد میکردم
یه ماما اومد گفت من مامای مخصوص خودتم اسمم فلان چیزه هرچی خاستی بهم بگو میخای شوهرتو بگم بیاد؟
گفتم اره
شوهرم اومد پیشم
دردام زیاد شده بود ولی تحمل میکردم
شوهرم اومد و یکم صحبت کردیم گفتم محمد خیلی سخته نمیتونم تحمل کنم گفت خودت طبیعی خواستی تحمل کن کم مونده
ساعت ۷ دیگه کامللل دلم میخاست زور بزنم ولی هیشکی نمیومد بالا سرم
گفتم محمد برو مامامو صدا کن برام توپ بیاره حداقل ورزش کنم
دردا خیلی نفس گیر بود
یکی اومد گفت ما داریم میریم شیفت عوض شده
گفتم یعنی چی پس من چی گفت شیفت بعد میان پیشت
شیفت بعد اومد معاینم کرد گفت ۳ سانتی
گفتم حالم بده نمیتونم تحمل کنم خندید گفت تازه اولشی
هیشکی باور نمیکرد من دردام داره نابودم میکنه
تا اینکه ان استی گرفتن و فهمیدن من قشنگ ۳۰ ثانیه یکبار درد دارم و انقباضات شدید دارم
زنگ زدن دکتر جدیدم اومد
من دیگه نمیتونستم ساکت باشم با هردرد جیغ میزدم و گریه میکردم ب شوهرم میگفتم گوه خوردم منو ببر سزارین اون میدونست من چقد تلاش کردم میگفت یکم دیگه صبر کن

۶ پاسخ

دردات خیلی نزدیک بودن بخاطر شیاف گل مغربی بود

وای چه بیمارستان بدی بود 😐اگه خصوصیش اینه وای بحال دولتی.من تو خصوصی زایمان کردم و خیلی خیلی راضیم تا ی مدت که ان اس تی بهم وصل بود بعدشم ماما مخصوصم هر یه رب بالا سرم بود تازه مامانمو شوهرمم کنارم بودن توپم داشتم حموم هم‌میخواست ببره که دیگه فول شدم

وا ینی چی ک تو بچه مدفوع کرده بود باید سز میشدی😧😧😧چ بیمارستان گاااوی قشنگ معلوپه وقتی چندین ساعته تو ۳ سانتی خب نمیشه دیگ خواهرشوهرمنم همین بود تو ۲ سانت بهش اپیدورال زدن بعد بردن سزارین

خودش بااااید میومد😧😧😧😧😧😧😧

عزیزممممم😞😞
واقعا چقدر بعضیا بی مسئولیتن
الان چطوری ؟؟؟؟

چ عذابی ....باید سز اورزانسی میشدیدد یعنی چی اخه.

سوال های مرتبط

مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۲ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان مهدیس و سوگند مامان مهدیس و سوگند روزهای ابتدایی تولد
هنوز حرفش تموم نشده بود که سر گیجه ی داغون و سبکی سر بهم دست داد و اصلا توان باز کردن چشمامو نداشتم
گفتم عه چرا اینجوری شدم گفت چیشدی گفتم چشامو نمیتونم باز کنم میچرخه و و گفت نه بلند شو نه غلط بزن و برام اکسیژن اورد وصل کرد و دردام صفر شدن در حال حاضر تا ساعت ۸ که شیفت عوض شد من گیج بودم و اصلا نمیتونستم چشمامو باز کنم و هیچ دردیم نداشتم
ان اس تی بهم وصل بود و مامای شیفت جدید اومد و گفت به به چقدر انثباض گفتم من هیچی درد ندارم گفت بیا معاینت کنم معاینه کرد و گفت عالی شدی ۵ سانتی و دهانه رحم فوق العاده نرم
گفت بلند شو ورزشکن و گفتم نمیتونم گیجم سرم قند بهم زدن و ساعت ۹ بلندم کرد و گفت راه برو و اسکات بزن تا ده
ده میام معاینت میکنم تا اینجا دردام قابل تحمل بود و نفس میکشیدم رد میکردم
ساعت ده اومد معاینه کرد و گفت عالی بودی و گل مغربی دوتا گذاشت و دوباره بلندم کرد رو توپ بپر بپر کن دیگه
نشستم و شروع کردم و گفتم یه چیزی ازم ریخت و نگاه کرد و اب خون بود و گفت چیزی نیست داری باز میشی ورزش کن تا یازده
دیگه دردام پر قدرت داشت میشد و ساعت یازده گفت برو رو تخت معاینت کنم و نگو نامردا میخاستن کیسه ابمو بزنن و یهو انگشتشو تا ته برد و کیسه ابمو زد و گفت هفت سانتی
مامان مهدیس و سوگند مامان مهدیس و سوگند روزهای ابتدایی تولد
دیگه نمیتونستم تحمل کنم و خودمو اینور اونور میزدم و هی دستامو فشار میدادم همه جا و گفت داری عالی پیش میری مسکن بزنم دردات میخابع زایمانت سخت میشه و یه ذره داخل سرمم زد بتونم تحمل کنم مامام عالی بود مامای خود بیمارستان بود و بنده خدا خیلی برام تلاش کرد و ساعت دوازده معاینه کرد گفت هشت سانتی ولی سر بچه فشار نمیاره حس دفع نداری گفتم نه
مامای جدید اومد و ماما قبلیم گفت خیلی تلاش کردم زایمانتو بگیرم ولی نشد من باید برم گفتم نرو تروخدا گفت نه خانم فلانی بهتر از منه و من الان تایم استراحتمه دیگه اصرار نکردم ولی بنده خدا تا ۱۲/۳۰ واستاد
ماما جدیده معاینم کرد و گفت پاشو بشین رو تخت گفتم نمیتونم گفت چرا دراز کشیده فقط بیشتر درد میکشی پاشو بشین زودتر زایمان کنی
نشستم و نمیتونستم تحمل کنم واقعا
از ساعت یازده تا یک خیلی دردام بد بود و واقعاً قابل تحمل نبود
ساعت یک گفتم من دسشویی دارم و گفت دراز بکش دراز کشیدم نگو سر بچه کامل تو واژنه گفت دسشویی کن
گفتم نه زشته میخام برم سرویس گفت اصلا نمیشه من تمیز میکنم دسشویی کن اونجا اصلا دردام قطع نمیشد دردای زیادم هر دو دیقه بیست ثانیه میگرفت ولی اون درده اصلا ول نکرد و دکتره جلوم واستاد و گفت دسشویی کن منم دلو زدم به دریا و گفتم دسشویی کنم بهتر از تحمل درده زور زدم تا دسشویی کنم ولی کاش زور نمیزدم
مامان علیسان مامان علیسان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 4

دیگه دردام قابل تحمل نبودن و من هی التماس میکردم ساعت 12شب شد دکتر گفت تا صبح زایمان نکنی می‌فرستم سزارین باید تلاش کنی ورزش کنی و دردام جوری بود من نمی‌تونستم پامو دراز کنم به زور تونستم روی توپ بشینم دردام میرفتن میومدن و من از درد میشستم زمین زار میزدم ساعت شد 2شب دکتر گفت سر بچه دیده میشه هر وقت درد اومد سراغت زور بزن وقتی دردام میومد از پشت ران پامو می‌گرفتم سرمو میاوردم بالا محکم زور میزدم 10دقبقع بود دکتر گفت لباسامو بپوشم بیام برو بالای تخت زود همه چیزو آماده کردن گفت فقط زور بزن دردام دیگه غیر قابل تحمل بود واقعا احساس میکردم الانه ک بمیرم چشامو بستم گفتم خدایا دیگه تحمل ندارم خواهش میکنم تموم شه همین که اینو گفتم دکتر گفت بی حسی میزنم آروم باش بی حس و زد یه صدای قیچی شنیدم که پاره کرد گفت فقط یه زور بده یه زور زدم بچه اومد گذاشتن روی سینم و کل دردام رفت گفت سرفع کن جفت بیاد دوتا سرفه کردم جفت هم اومد و شروع کردن بخیه زدن و یکی هم هی با دوتا دستاش روی شکمم فشار میداد و واقعا درد داشت یکی دوتا از بخیه هامم دردشو فهمیدم موقع زدن بعدش دیگه لباسامو پوشوندن بچه رو هم دادن بردن بخش هر سوالی داشتین میتونین بپرسین بهتون میگم

این لحظه شیرین و به تمام چشم انتظارا آرزو میکنم
مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت چهار

انقدر تو سرویس بهداشتی موندم که ماما اومد سراغم گفت پس چی شدی گفتم درد دارم گفت خب بمون همینجا آب گرم بگیر رو خودت منم گوش دادم ولی بعد چند دقیقه حس کردم از شدت درد دارم بیهوش میشم
به هر زوری بود بلند شدم رفتم سر تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که هرچی زودتر تموم شه حتی میگفتم خدایا منو بکش تا دردم تموم شه آخه فکر میکردم این تازه شروعشه و قراره تا فردا صبحش این دردارو تحمل کنم بعد ماما اومد گفت میخوام برات مسکن بزنم دردات کمتر شه تا مسکن و زد یهو دردام شدید تر شد و بالا آوردم ماما گفت خیلی خوبه یعنی داری پیشرفت میکنی بعد دکترم اومد گفت چرا خوابیدی بیا معاینه ات کنم بعد پاشو ورزش کن معاینه ام که کرد یهو چشاش چهارتا شد گفت فول شدی بچه داره بدنیا میاد همون لحظه ماماهمراهم اومد من دستام خشک شده بود اصلا دستامو حس نمیکردم گفتن فشارت افتاده و برام سرم زدن بعدش مامای بخش دوباره اومد بهم گفت بچه داره میاد زور بزن منم تا جون داشتم زور زدم
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
دیگه بعد ۱ساعت دیدم ن انگار ی دردایی داره میاد هی تحمل کردم چیزی نگفتم اوند گفت نزدیک ۵سانتی ولی دردام قابل تحمل بود ....سرم امپول فشار رو بیشتر کرد بعد نیم ساعت هی داشتم ناله میکردم خدا خدا میکردم اومد گفت چیه درد داری گفتم اره ولی تحمل میکنم جیغ نمیکشم گفت افرین بعد رفت ..ازتخت اومدم پایین رفتم دسشویی کیسه ام پاره شد ماما اومد حالم داشت بعدنیشد گفت بخاب نوارقلب بگیرم ...گرفت دید بچه ضربان قلبش افت داره ...سریع ب دکتر خبرداد اومد ماینه گرد همچنان ۵بودم ولی دردام بیشتر گفتم امپول بی دردی میخام برام زدن ...اروم شددردام بعد ۱ساعت ماینه شدم بازم ۶بودم دکترگفت دردت گرفت زور بزتی گفتم باشه ...هی دردام میومد زور میزدم ولی دکترمیگفت زور نمیزتی بیشتر بده ... همراه دردام دکترهی ماینه میکردتحریکی که عجیب وحشتناک بود هی جیغ زدم ...امپول بی دردی دوباره زدن ولی فایده تداشت زور میومد بهم زور میزدم ولی بچه نمیومد...قلب بچمم افت کرد دوباره گفتن سریع ببرین اتاق عمل من چنان خوشحال شدم انگار دنیارو دادن تا دردم رفت سریع بلندشدم گفتم بریم بریم ولی ماماها میگفتن ن حیفه ۷سانتع زور بزن بیاد گفتم ندارم ولی دغوام میکردن گفتن زور بده زور بده ولی من ب حرفشون گوش نکردم
مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
.زد و ساعت ۱ و نیم اومدن شیفت ها داشت عوض میشد..مامای شیفت بعد از قبلی خیلی مهربون تر بود..یکی اومد معاینه ام کرد گفت رسیدی تقریبا ۸ سانت...یکربع بعد ماما شیفت اومد گفت تحمل کن من معاینه کنم کمکت کنم تموم شه.تو این فرصت اون تخت زایمان رو کاملا اماده کردن برام و من میگفتم دکترم اونا میگفتن توراهه..دیگه مامای شیفت اومد و گفت بذار کمکت کنم تموم شه زودتر...همه همش میگفتن پیشرفتت عالیه..
دیگه رفتم دوباره روتخت.اونم موند انقباضم اروم شد بعد معاینه کرد.دستشو که برد داخل گفت ۸ سانت ولی چرا...گفتم چرا چی؟یهو اب گرم ریخت روم و همزمان گفت کیسه ابش تخلیه نشده؟؟
وای اینکه لجنه...و من اون لحظه داد زدم نگید که مدفوع کرده و سزارین شم..و درجا وحشتناک ترین دردا داشت میومد سراغم..ماما فقط دوید رفت زنگ زد دکترم.خانوادمو بیرون کردن و دیدم سوند دستشه گفتم وای خدا درد اینو چطور تحمل کنم اما انقدر خوب وصل کرد که قابل تحمل بود..و منو در عرض ده دقیقه اماده کردن و بردن و من در اون لحظه وحشتناک ترین دردا رو داشتم.۱ دقیقه به ۱ دقیقه و یسره.بچه همش خودشو سفت میکرد‌.انقدر سریع بردن اتاق عمل که دکترم اومد بالاسرم و با کلی غصه چرا این بلا سرم اومده.دید دارم داد میزنم گفت این چرا جیغ میزنه مگه چند سانته؟معاینه کرد و گفت وای ۹ سانته که...اونجا تو اتاق عمل پیشنهاد دادن طبیعی بگیره بچه رو گفت شدت مدفوع بالاست و نمیشه ریسک کرد و فوری یکربعه سزارین کردن و صدای بچه رو که شنیدم اروم شدم...بخاطر خرمایی که ساعت ۱ خورده بودم منو نه میتونستن بیهوش کنن نه چیزی.فقط کمر به پایین کمی بی حس..
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴ ،همینطوری که جیغ میزدم و سعی میکردم با تنفس تحمل کنم دوباره ماما اومد معاینه کرد گفت ۵ سانتی اما آمپول بی دردی تموم شده و نداریم بهت بزنیم (بیمارستان ولیعصر تبریز )تبریزیا حواسشون باشه که چقدر بی مسئولیت این بیمارستان ،اینو که شنیدم دیگه داغون شدم رسما خودمو باختم گفتم چه جوری قراره من این همه دردو تحمل کنم ،چاره دیگه نداشتم اون لحظه تند تند نفس میکشیدم هی میرفتم سرویس رو کمرم آب داغ میریختن و دست و پام میلرزید از درد شدید و موقع دردا انگار از حال میرفتم یه حالی میشدم که معاینه شدم گفت ۸ سانتی رفتم رو تخت زایمان و به دکترم گفتن بیاد و اومد بالا سرم از شدت درد نمیتونستم برم رو تخت زایمان و همسرم پیشم بود و خیلی شدید جیغ میزدم کل بیمارستان صدای جیغ من بود و حس زور داشتم احساس میکردم مقعدم داره پاره میشه ،اما نباید زور میزدم و این خیلی سخت بود تا اینکه دکترم اومد و گفت هر وقت زور داشتی پاهاتو بگیر و سرتو بیار جلو به نینی نگاه کن و زور بده و گفت زور بده اگه مدفوع کنی نینی هم میاد منم یه زور خیلی شدید دادم که مدفوع کردم اما خبری از نینی نبود