۲۰ پاسخ

ی کم وابستگیت کم کن گلم بزار راحت باشه
شاید الان براش لذت بخش باشه اما سنش بالاتر بره اذیت میشه و شماهم اذیت میشی

عزیزم مراقب باش رفاه زدگی اتفاق نیوفته براش
اونوخت روحیه زود رنج پیدا میکنه
از هیچ چیز لذت نمیبره و از همه چیز میرنجه

حالا نمیترسی انقداستخرمیره خدایی نکرده مریض بشه

عزیزم زنده باشه

دقیقا همین وابستگی رو من به پسرم داشتم و دقیقا پسرم بهم گفت مامان دوست ندارم بزرگشم چون دیگه تو بغل جا نمیشم . آنقدر وابستگیم بد بود که دوست نداشتم کسی به پسرم نزدیک بشه یا حتی بغلش کنه و ببوستس و هیچ جا هیچ وقت نذاشتمش که بمونه من به کارم برسم . اما رسیدم به جایی که پسرم تنها شد فقط تو گوشی بود الان که مهد میره براش خیلی خوشحالم اما همچنان جایی نمیذارم بمونه همیشه همراهم می برم کار داشته باشم اما شکر خدا خیلی بهتریم عزیزم .

دخترمنم همش میگه مامان پیرنشو

سلام والا منم همینم .خدا بچه هامون حفظ کنه همیشه سلامت باشن ان شاالله

بهتره خودت ی مشاوره بگیری عزیزم
این حجم از وابستگی و توجه باعث آسیب به پسرت در آینده میشه متاسفانه و فکر می‌کنه همه باید همین توجه رو بهش کنند!

رحم دو شاخ چه ربطی به بچه نموندن داشته
دوست من رحمش دوشاخه الان سه تا بچه داره فقط استرتحت مطلق

منم عزیزم منم.....

منم به شدت به پسرم وابسته ام از روزی که به دنیا اومدم اصلا از هم جدا نشدیم فقط گاهی با باباش میره خریدی جایی یه ساعت من میشینم گریه میکنم لباسش بو میکنم قربون صدقه اسباب بازی‌اش میرم قلبم تند تند میزنه همش منتظرم زود بیاد و از الان میشینم واسه وقتی که قراره چند ساعت نبینمش و بره مدرسه گریه میکنم فکر کنم همه مادرا اینجورین راستی منم رحمم دوشاخه سر بارداری پسرم دکتر هی میگفت طول سرویکس بده وای مردم تا به دنیا اومد خداروشکر سر موقع با وزن ۳۲۰۰، الان باز باردارم اصلا نمیرم خودم به دکترم بگم طول سرویکس و تند تند اندازه بگیر استرسم کمتر شده

به نظرم با حرف من و ایشون و اوشون چیزی حل نمیشه
فقط باید با مشاوره صحبت کنید

باز من برعکس شماها هستم .من دوست دارم پسرم مستقل باشه وابسته نباشه..ولی اینقد وابسته ک کلافم کرده عصبی شدم دیگه..میرم دستشویی اگه دو دقیق بیشتر بشه می‌کنه زیر گریه ک چرا طول کشید..میرم حموم میاد میگه کی میای...صبحا مثلا داره صبحونه میخوره من برکارام میرسم از جلو چشمش میرم تو اتاق میگه کجایی..ینی دلم میخاد بشینم گریه کنم خسته شدم.

همه همینجوریم عزیزم هر کس باشه بچش براش عزیزه ولی وابستگی زیاد براشون خوب نیست اصلا بعدا خودشون صدمه میبینن
یچیزی بگم دعوام نمیکنی😑
من ربطشو به رحم دوشاخ نفهمیدم 🤭

ما هم همینیم دیشب پسرم خونه نبود با مادرم بود چقد گریه کردم ک خونمون نیست هلاک شدم تا صبح شد سریع رفتم پیشش

عزیزم من رحمم دو شاخ نبود ولی کپی شمام😂
من دارم کم کم روی خودم کار میکنم
مثلا بعضی شبها میفرستمش خونه بابام
من جوری بودم که باید دست بچم میگرفتم تا خوابم ببره
البته دوس نداره بهش بچسبم برای همین دستش میگرفتم
الان هم ولم کنن همینم ولی جلو خودم میگیرم

عزیزم بچه همه عزیزه.همه همین‌رو میکنن ومتاسفانه الان جوری شده هممون بچمونو لوس بار میاریم
ولی دیگه از حدش نگذرون

مثلاامروز قراربود زیاد بمونه تومهد ازصبح دوبارزنگ زدم که به پسرمم ناهاربدین ها بقیه میخورن این میمونه

منم خیلی به دخترم وابسته ام خیلی زیاد ولی عزیزم اینطوری بچه ات آسیب می بینه تا آخر عمر به تو تکیه می کنه بزار خودش مستقل بشه خودش حق خودش بگیره بخصوص پسر هم هست

همه همینم پسر منم همینطوره زیاد فکرت در نگیر پسرتم اونطور بار نیار چندسال دیگه ب مشکل میخوری گلم

سوال های مرتبط

مامان نازنین مامان نازنین ۴ سالگی
خانما فردا میرم دکتر نگرانم برام دعا کنید باردارباشم 50روز نشدم ممکنه باردارباشم یانه کمرم خیلی درد داره امروز سمت راستم یه چیز زد و ول کرددیشب زیردلم درد گرفت و پاهام ضعف میرفت کی اینجا تنبلی داره پریود نمیشه یا میشه پریود من وقتی کیست داشت پریود میشدم با تنبلی پریود م بودم تازگیاالان پریودنیستم برای اولین بار 50روز دیر کردم به خاطر قرصانمیشم ممکنه همون اول باقرصا حامله بشم که دکتر داد رفتم پیش دکتر سنتی دلم چرب کرد شاید به خاطر اونه نمیشم من که گیج شدم کسی بوده قرصا بخوره حامله بشه آنی منم یعنی ممکنه بشم حامله آخه هرچی خوردم نشدم پریود دلیلش چیه عزیزان شمام مثل من بودید الان امیدواریم حامله ام الآنم سینه ام میسوزه برام دعا کنید حامله باشم فردا خبر باردارم روبدم عزیزان خدا پدر و مادرتون بیامرزه اگه کمکم کنید من تا فردا میمیرم وزنده میشم از این خبر نگرانم دعا کنید باشم حامله هرکس مثل من بوده جواب بده راهنماییم کنه ممنون عزیزان ببخشید طولانی شد
مامان فرشته ها❤👼👼 مامان فرشته ها❤👼👼 ۱۰ ماهگی
دختر من بیشفعالی داره وقتی دارو شو میدم به گفته حرف دکتر ۱۲ ظهر اگه اون روز ۸ صبح بیدار شده باشه ساعت ۳ خواب الو میشه باید بخوابه ولی این بچه من اگه تو مهمونی باشه اگه همسرم خونه باشه اگه خواهر کوچولوش،بیدار باشه نمیخوابه بعد چی میشه چشم هاش ریز میشه خوابش میاد به جای اینکه خمار بشه شروع میکنه به آزار و اذیت دیگران بعد اون حالت بیشفعالی دو برابر میشه انگار دارو نمیخوره، حتی بعضی اوقات حتی اگه خونه خلوت هم باشه میزارم رو پاهام مجبورم به زور بخوابونم بعد که میخوابه انقدر خوب میشه دوباره مثل صبح میشه شیطنت اما در چارچوب خودش از ساعت ۳ یه بعد بد میشه اگه اون روز نمیخوابه که واویلا تا شب دیونه میشم مگه بریم بیرون تو ماشین میخوابه ،یه راه دیگه هم اینه ساعت ۱۰ صبح بزارم بخوابه که بازم قرض ۱۲ ظهر بدم ساعت ۶ غروب اذیت میکنه خوابش میاد ساعت ۸ شب نهایت باید بخوابه که اونم اگه مهمونی با جایی باشیم بهم می ریزه ،یه چیزی هم درباره دخترم فهمیدم با بچه ها باشه اصلا منو باباش اذیت نمیکنه بعد کلاس ورزشی اینا هم بردم فایده نداشت اخه ضعیفه فقط جسمی خسته میشد ولی باید از لحاظ مغزی خسته بشه مثلا وقتی با بچه ها نقاشی بکشه آب بازی و خاک بازی کنه بهتر میشه براش خیلی خوبه گوشی خیلی پرخاشگرش میکنه که خداروشکر به گفته دکترش قطع کردیم ولی وقتی بعضی اوقات این حالت های دخترم میبینم خیلی غصه میخورم چرا نمیتونه بخوابه یا شاید هم نیاز به خواب نداره دارو به زور میخوابونه،ولی اگه نخوره هم هم خودش آسیب میبینه هم دیگران دکتر گفت باید تا وقتی که عقلش برسه خوب و بد تشخیص بده بخوره😔😔😔😔😔😔😔😔
مامان 😍 eşgim مامان 😍 eşgim ۴ سالگی
سلام خانما ه موضوعی می‌خوام براتون تعریف کنم ببینید حق با کیه اگه واقعاً حق با من نیست دوباره برم و دلجویی کنم اوایل مهر یعنی حدوداً ۳ مهر اینا من و پسرم رفتیم مدرسه جدید چون پسرم نمی‌موند منم می‌نشستم پشت کلاس داخل کلاسشون یه پسری بود که خیلی خیلی شلوغ و بی‌تربیت بود عنی یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوی بیچاره معلم از دستش به ستوه اومده بود بعد چون پسر من تازه رفته بود من به معلم می‌گفتم اینو با یکی دوست بکن که جذب کلاس بشه معلم پیش هر کسی که می‌برد پسر من بشینه اون پسره می‌رفت تو گوش اونی که پیش پسرم نشسته می‌گفت اگه با هاکان دوست بشی دیگه من با تو دوست نمی‌شم و کم کم دیگه اجازه نداد هیچکس با پسر من دوست بشه و پسر منم گریه می‌کرد که این اجازه نمیده من با کسی دوست بشم من رفتم با مهربانی بهش گفتم این کارا رو نکن بزار با هم دوست باشیم براش خوراکی بردم و گفتم ببین اینو هاکان برای تو آورده تا با هم دوست بشین پسره اونقدر بی‌تربیت بود که برگشت به من گفت من احتیاجی به خوراکی شما ندارم کلاً الکی با پسر من لج افتاده بود زم من به آرامی خوراکی رو براش باز کردم و گفتم حالا اینو بخور حالت جا بیاد بعد پسر من که می‌خواست نقاشی بکنه می‌رفت تمام مداد رنگی‌هاشو دونه دونه پرتاب می‌کرد علم از هر طرف کلاس مداد رنگی‌ها رو جمع می‌کرد و می‌آورد ادامه توکامنت