۱۸ پاسخ

اخی عزیزم قبول باشه ٫

عزیزممم قبول باشه

قبول باشه التاسیس دعا

ای جانم قبول باشه التماس دعا

قبول باشه گلم

خودا قبول باشه

قبول باشه عزیزم التماس دعا
اجرت با حضرت زهرا

واااای عزیزمممم منم پارسال مهر مشهد بودم قبلش بچم سقط شده بود انقد توحرم گریه کردم از خدا و امام رضا خواستم باردار باشم به محظ برگشتن از اونجا دیدم پریود نشدم و باردارم نذرمم پول تو خود حرم هست و گندم برا کبوترا که گفتم تا یکسالگی پسرم با خودش میرم نذرمو ادا میکنم

قبول باشه التماس دعا

قبول باشه 🥰

قبول باشه گلم

عزیززم ندرت قبول باشه چه خواب قشنگی بود احساساتی شدم

عزیزم نذرت قبول.التماس دعا گلم .برا منم دعا کن برا همه بیمارها

خداروشکر همیشه تنش سلامت باشه و حاجت روا باشی

خيلی هم عالی قبول باشه گلم

نذرت قبول عزیزم
مارو هم دعا کن

ای خدااااا

قبول باشه

سوال های مرتبط

مامان عشق مامان مامان عشق مامان ۱۰ ماهگی
سلام امروز ماهان ۸ ماهش کامل شد پارسال دقیقا ددم اسفند رفتم برای سرکلاژ
شب قبلش اصلا خوابم نبرد از استرس من تا حالا اصلا اتاق عمل نرفته بودم بیهوش نشده بودم میترسیدم از طرفی ام نگران بچه ام بودم
ولی در هر صورت به جون خریدم شب قبلش خونه را کامل تمیز کردم چون بعد از سرکلاژ قرار بود استراحت مطلق بشم البته من قبل از سرکلاژ هم استراحت نسبی میکردم به خواست خودم چون قبلا دخترمو تو ۲۲ هفته از دست دادم خیلی میترسیدم که این بارداریم هم اتفاقی بیوفته بدون اینکه کسیو ببرم همراهم صبح زود اماده شدم و با شوهرم رفتیم بیمارستان
کارای بستریمو انجام دادم لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم اتاق عمل همونجور که با دکتر صحبت میکردم دیگه چیزی نفهمیدم و ویتی چشمامو باز کردم تو مراقبت های ویژه بودم و ی اتاق دیگه ماسک اکسیژن رو دهنم بود ی پتو روم بود دلم یکم درد میکرد سرم به دستم بود و ی دستکاه بالا سرم برا کنترل و چک کردن ضربان قلب و فشار خون و اکسیژن و اینا
اصلا وفتی بیهوش بودم چیزی نفهمیدم یعنی روحم کجا بوده به نظر خودم دو ساعتی بیهوش بودم اینجور که ساعتو یادم بود خلاصه رفتن تو بخش عصری مرخصم کردن و از اون روز که ۱۸ هفته و چتد روز بودم تا ۳۶ هفته و ۰ روز که زایمان کنم هر هفته امپول پرولوتون میزدم نا گفته نماند از اول بارداری تا موقع زامیان هم روزی ۲ عدد شیلف میزدم خلاصه من دهانه رحمم خیلی نرم بود و باز میسد و زایمان زود رس 🫠
دکتر میگفت حین عمل سرویکست یکی دو بند باز بود
و زیر ۳ سانته طول سرویکست
من شدم استراحت مطلق خوابیده غذا خوردم از اسفتد تا تیر
دقیقا ۴ ماه خونه موندم
بعد از ظهر که مرخص شدم شوهرم مجبور بود با ماشبن ینگین بره خانوادمم
عروسی پسر عموم
مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۱ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده