فاصله داشت شوهرمو فرستادم دنبال مامانم دکترم اومد بالا یرم گفت نوارت خوب نیست معاینه کرد گفت باید سزارین بشی با این دهانه رحمی که داری و با ابن سختی که کشیدی ریسک بخای طبیعی بیاری با ابنکه تو مطب گفته بود میتونی طبیعی بیاری اما نمیدونم چی شد همون لحظه گفت اماده اش کنید برا سزارین رفتم اتاق عمل هنوز مامانم و شوهرم نیومده بودم از سرتا پایین بی حس شدم حالم بهم میخورد ی پارچه سبزم جلوم بود پسرم به دنیا اومد با دو دور بند ناف صدا گریه اش اومد بی اختیار اشکم میریخت و میگفتن کریه نکن خوب نیست برات شکر خدا بچه ام سالم بود بردنش بخش منم بعد از اتمان کارم و باز کردن باقی نخ سرکلاژم بعد از اینکه بردنم مراقبت های ویژه اتقالم دادن به بخش مامانم و شوهرمم نازه رسیده بودن یادمه شوهرم تو مسبر که میرفت مامانمو بیاره میگفت صبر کنن تا برسبم اصلا سزارین نکن میگن ضرر داره گفتم نمیشه دکتر میگه بابد همبن الان عمل بشم حتب رضابت همسرمم دیکه اون لحظه نکرفت وقتی شوهر و مامانمو دیدم اشک ریختم یختی هام تموم شد پسرمو دادن بغلم شیر میخورد با ابنکه همه جام بی حس بود و درد داشتم ذوق مادرشدنم همه چیو از یاد میبرد با تموم درد و بدبختی فردا شبش مرخص شدم و اومدم خونه خدایا شکرت که درودنم الان تو بغلمه
خدایا کرمتو شکر❤️❤️❤️
بود رفته بودن اونجا فقط مادرشوهرم اومد خونه ام و شب پیشم موند چند روزی هوا داری کرد شام و ناهار بقیه ساعتا کسی پیشم نبود و موقع خواب خواهر شوهرم پیشم میموند .
به جز اون چند روز توی اون ۴ ماه همه کارامو خواهرام و مادرم انجام دادن همه کارا را شوهرمم که اصلا کارای خونه را نکرد چند روز به چند روزم که ماشبن میرفت و مادرم پیشم میموند
خیلی سختی کشیدم تمام امیدم به یک ماه ۴۰ روز ی باری بود که میرفتم دکتر از خونه میزدم بیرونو الا جز اون از خونه جایی نمیرفتم تا ۲۳ هفته بودم دکترم گفت چون درد شکمی داری پساری ام بزار پیاری ام گذاشتم امیدی نبود که بچم بمونه
میگفت دهانه رحمت خیلی نرمه
فقی برسون به ماه ۷ قبلش هم امپول ریه هاتو بزن من با هزار جور نکرانی رسوندم ماه ۷ من ۹ تا امپول ریه زدم
دوز اول امپول ریه بستری شدم چون ۲۴ ساعت بهم سرم سولفات وصل بود و قندمم رفته بود بالا مرخصم نکردن و دو روز بیمارستان موندم تا قندم کنترل بشه اما پایین نیوند و باید رژیم قندی میگرفتم دو روز تنها موندم بیمارستان شوهرم اجازه نداشت شب پیشم بمونه و فقط بقیه یاعت کنارم بود منم از کسی نخواستم بیاد چون نخواستم اذیت بشن خلاصه گذروندم تا۳۶ هفته و ۰ روز که پساریمو در اوردم و رفتم بیماریتان برای چک کردن انقباض که اگه انقباض داشتم سرکلاژمو باز کنن که گفتن بله انقباضت شروع شده دوتا از پریتار های نفهم سرولاژ منو به صورت ناشیانه باز کردن جوری که نصفش موند داخل .من رفته بودم دکتر و اصلا بی خبر از همه جا که قراره زایمان کنم
بهم گفتن انقلاض داری نمیتونی مرخص بشی شب بود
به مامانمم زنگ زدم گفت اگه میدکنی زایمان میکنی میام گفتم والا اینجور میگن خونمون تا بیمارستان ی ساعت
خدا حفظش کنه حالا من برعکس دهانه رحمم بسته بود طول سرویسکمم خیلی بالا بخاطر دیابت ۳۸ هفته زایمان کردم هی معاینم میکردن میکفتن دستم نمیرسه ببینم چند سانتری انقد دهانه رحمم بالا بود بعد ۱۷ ساعت درد با امپول فشار اخرشم با وکیوم بچه رو بیرون اوردن 🤦دو ساعت زور زدم اونم هزار مدل ،تا چند روز صورتم انقد ورم کرده بود خودمو نمیشناختم
خداروشکر عزیزم به سلامتی فارغ شدی خیلی سختی کشیدی مامان قوی
منم از ۳ ماهگی رفتم خونه مامانم هر شب آمپول تهوع میزدم تا ۸ ماهگی ،
۷ ماهگی هم استراحتی شدم و ۴ تا آمپول ریه زدم تا ۳۶ هفتگی بعدشم ۴۰ هفتگی دردام شروع شد و رفتم طبیعی
خداروشکرت برا بچت
خداحفظش کنه برات
وای چه جالب بود
خداروشکر خدا پسرتو برات حفظ کنه
خدا برات حفظش کنه 😍تو قوی ترین مادری
خداروشکر بخیر گذشت منم ۹ ماه رو خوابیدم 🤦♀️از اول روزی دوتا شیاف
از حدودا ۲۴ هفته با گریه و اصرار خودم پساری گذاشت دکترم و روی شیب خوابیدم پرولوتون هفتگی و انوکساپارینم اضافه شد برام و زیرمم باید لگن میذاشتن
دهانه رحمم باز بود و طول سرویکسمم ۱ سانت بود 🤦♀️🤦♀️🤦♀️ واقعا خدارو شکررررر
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.