۹ پاسخ

عزییزم
یه آبیمیو شیرین وخنک بخور، به پهلو دراز بکش
و یه تیکه طلا بنداز تو یه لیوان آب بعد یه کم از اون آب بخور
نگرانم نباش همه مون تو بارداری ترس رو تجربه کردیم، خدا خودش محافظ نی نی ها هست
آیت الکرسی هم بخون آروم بشی

نگران نباش ماهم یک دفعه ماشین دیوانه از بغل محکم کوبوند به ماشین مون خیلییی ترسیدم دستام میلرزید ولی کاری نشد

ما دزفولیم

منم از تو خواب دیدم میزو آیینه پر صدا دارن تکون میخورن اول فکر کردم شوهرم داره تخت رو تکون میده بعد متوجه شدم

بلا به دور عزیزم
منم حسش کردم داشتم سر جام تکون میخوردم فک کردم نی نیه چون قبلش نی نی داشت ضربه میزد بعد دیدم وسیله های آویزون هم دارن تکون میخورن

من داشتن صبحانه میخوردم.خونمون طبقه چهارمه ادامه دادم به صبحانه خوردن.ولی نی نی فهمید فکر کنم تکونی خورد😅

یاد زلزلع. اینجا افتادم حدود ماه پیش ۴/۸دهم. سقف خونه ترک خورد. یه قدا مهیبی داشت. مرده بودم. از ترس فقد جیغ میکشیدم. ۳بار پشت عم. تکوند 🤦🏻‍♀️درکت میکنم چیزیش نمیشه. بچه ،مام مام ساعت۵صب بودهوا تاریک نت و برقام همزمان قط شدن من ام تک تنها تو خونه هیچوقت اون روز یادم نمیره

وای عزیزم اروم باش انشالله نی نی چیزیش نمیشه

من امیدیه م
زمین لرزید بچم داشت شیر میخورد
خیلی وحشتناک بود

سوال های مرتبط

مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۷


چشامو بسته بودم ک خانومه گفت خوابیدی؟ چشامو باز کردم دیدم نینیم رو اوردن 🥹لای یه پتو صورتی پیچیده بودنش اندازه یه نوخود بود 😭خدایا بهترین حس دنیا بود فقط صورتش مشخص بود حتی موهاشو ندیدم ماسک اکسیژن رو دهنم بود و فقط گونم بیرون بود صورتش رو چسبوندم ب گونم 🥹😭خیلی حس خوبی بود صورتش داااغ بود لباش غنچه بود گفتم خدای من تو چقد کوچولویی مامان 🥹پرستاره گفت همشونم فک میکنن قراره یل بزان 😂و نینی رو بردن و پنج دقیقه بعدش گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن ریکاوری کل تایمی ک تو ریکاوری بودم بیدار بودم و همه خواب بودن یه مانیتور بود رو ب روم شوهرمو میدیدم ک از جلوی در تکون نمبخورد و خیلی نگران بود 🥹یه ماما اومد ماساژ رحمی داد بیحس بودم و هیچی نفهمیدم هر پنج الی ده دقیقه میومد ماساژ میداد همه درد داشتن ولی من درد نداشتم با اینک پمپ درد نداشتم هنوز خلاصه ک من سه چهار ساعتتو ریکاوری بودم و خودم خواستم ک دیر برم بخش چون قبلش میدونستم ک نباید حرف بزنم و سرمو تکون بدم گفتم بهترین فرصته ک حداقل یکی دوساعت اول کسیو نبینم ک بتونم رعایت کنم
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۴ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان پگاه مامان پگاه ۳ ماهگی
من اصلا نمی‌تونستم توی بیمارستان بمونم و حتی ی درصد اجازه بدم ک بهم آمپول فشار بزنن
ب همسرم گفتم منو باید ببری و اونم با رضایت شخصی منو برد خونه مامان خودش
وای ک چقد ترسیده بودم و توی مغزم یهو سزارین اومده بود ولی دلم اونو هم نمی‌خواست خیلی دردم گرفته بود بابت معاینه و لکه بینی داشتم بخاطرش اون روز با همسرم در موردش خیلی حرف زدیم و دیگه واقعا خیلی دیر بود برای سزارین چون بچه سرش توی لگن بود ولی تمام روش های بی حسی رو شوهرم رفت گشت ک ببینه کدوم بهتره من انجام بدم ک بی خطر ترین باشه .
من همینجور روزا می‌گذشت و دردام منظم نبودن و فقط الکی همش دردهای کمی داشتم دلم گرم نمیشد بهشون
شب دوشنبه تصمیم گرفتم برم پیش مامانم و باهاش حدود ۲ساعت راه برم و برم بجایی ک پله خیلی داشته باشه و هوا آزاد باشه و رفتم
ی عالمه پله بالا و پایین رفتم و پیاده روی کردم و توی پارک تاب بازی کردم
ب شوهرم گفتم بیاد دنبالم بریم خونه دردام همچنان نامنظم بود و دردهای ضعیفی بود
مثل درد پریودی اما قوی تر بود
اومدیم خونه من شروع کردم غذا درست کردن و خونه تمیز کردن و ب شوهرم گفتم منو ببره حموم رفتیم
بعد اومدیم و شام خوردم و فیلم نگا کردم و کارای خونرو انجام میدادم
تصمیم داشتم صبح ک۳شنبه میشد بریم بیمارستان چون دردام بیشتر شده بود
راستی ماما همراه دیگه ای هم گرفته بودم ک خیلیا گفته بودن خوبه و منم باهاش حرف زده بودم ک اون منو توی بیمارستان چک کنه و بهم برسه
ساعتهای ۳شب بود درخواست رابطه کردم از شوهرم و ساعت۳نیم شب کیسه آبم پاره شد
و شدید ازم آب میومد
زنگ زدیم ب مامانم ک بریم بیمارستان..
ادامه