تجربه زایمان سزارین ۷


چشامو بسته بودم ک خانومه گفت خوابیدی؟ چشامو باز کردم دیدم نینیم رو اوردن 🥹لای یه پتو صورتی پیچیده بودنش اندازه یه نوخود بود 😭خدایا بهترین حس دنیا بود فقط صورتش مشخص بود حتی موهاشو ندیدم ماسک اکسیژن رو دهنم بود و فقط گونم بیرون بود صورتش رو چسبوندم ب گونم 🥹😭خیلی حس خوبی بود صورتش داااغ بود لباش غنچه بود گفتم خدای من تو چقد کوچولویی مامان 🥹پرستاره گفت همشونم فک میکنن قراره یل بزان 😂و نینی رو بردن و پنج دقیقه بعدش گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن ریکاوری کل تایمی ک تو ریکاوری بودم بیدار بودم و همه خواب بودن یه مانیتور بود رو ب روم شوهرمو میدیدم ک از جلوی در تکون نمبخورد و خیلی نگران بود 🥹یه ماما اومد ماساژ رحمی داد بیحس بودم و هیچی نفهمیدم هر پنج الی ده دقیقه میومد ماساژ میداد همه درد داشتن ولی من درد نداشتم با اینک پمپ درد نداشتم هنوز خلاصه ک من سه چهار ساعتتو ریکاوری بودم و خودم خواستم ک دیر برم بخش چون قبلش میدونستم ک نباید حرف بزنم و سرمو تکون بدم گفتم بهترین فرصته ک حداقل یکی دوساعت اول کسیو نبینم ک بتونم رعایت کنم

۶ پاسخ

دارم میخونم قلبم درد گرفت🥺🥺
پشتم یه جوری شد

چه حس قشنگیه

ای خدا بازم مبارکه قدم سید جانم🥹💙🧿

🥹🥹🥹🥹

وای چ حس قشنگی کی میشه منم ب این مرحله برسم خدا حفظش کنه برات 🧿🥰 کدوم بیمارستان بودی

خوابتم میومد؟ سه چارساعت بیکار بودی توریکاوری چیکار میکردی؟

سوال های مرتبط

مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 ۳ ماهگی
مامان جانان🤍 مامان جانان🤍 روزهای ابتدایی تولد
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۸

خلاصه که اومدن منو هل دادن رو یه تخت دیگه و بردن بیرون جلوی در دوست صمیمیم و مادرم و شوهرم رو دیدم خیلی سرحال و شنگول بودم حال بچه رو پرسیدم ازشون 🥹گفتم مو داشت یا کچل بود ؟ شوهرم گفت خیلی نازه یه عالمه ام موهای مشکی داره 🥹😍با حال خوب همگی سوار اسانسور شدیم رفتیم بخش
اتاقمون چهار تخته بود سه نفرمون سزارین بودیم ک یکیشون با دکتر من بود یکی دکترش فرق میکرد و یه نفرم رحمش رو برداشته بود ک اونم بیمار دکتر من بود بینمون پرده بود
منو با همکاری شوهرم گذاشتن رو تخت بخش یکم زیر سرمو با تخت اوردن بالا (بالشت زیر سرم نبود ) چنتا دارو زدن تو سرم و وصل کردن ب انژیوکت و گفتن هر وقت درد داشتی این دکمه پمپ دردو ده ثانیه نگه دار و سرتو تکون نده و حرف نزن یه امپول چرک خشک کن عضلانی زدن چون بیحس بودم به همسرم گفتن یه دستمو گرفتو زانومو کشید تا یکم به پهلو بشم به باسنم امپول زدن و بعدش نینی رو اوردن 🥹لباس تنش کرده بودن سرهمی جوراب دار و دستکش و کلاه و یه دورپیچ
واکسنشو زدن به پاش و نینی گریه کرد منم کلی باهاش گریه کردم 😂
مامان آراز مامان آراز ۷ ماهگی
من هیچی نمی‌فهمیدم فقط می‌دیدم ک لرزشم خیلی قویع و حالت تهوع دارم و ی اشتباهی ک من کردم سرمو تکون دادم که متاسفانه الان از سر درد دارم میمیرم وسطای عملم بود که دیدم واقعا حالم بهم میخوره سرمو میکوبیدم ب صندلی بعد ۵دقیقع دیدم پرستارا ی چیز سفید آوردن گذاشتن کنارم تو گهواره دارن تمیز می‌کنه صدایی از نی نی در نمی اومد ب پرستار گفتم گفت الان گریه می‌کنه چنتا ب پاش زدن ک شروع ب گریه کرد واقعا ی حس ناب هست و‌ آدم و مست می‌کنه بعد برام آمپول خواب آور زدن دیگه هیچی نفهمیدم و آخرای بخیه موند بود و ماساژ رحمی ک با ی لرزش بدی تو بدنم بیدار شدم همش سردم بود انگار در از جون همه تو سرد خونه بودم از ماساژ رحمی هیچی نفهمیدم من و آوردن ریکاوری و متاسفانه اونجام سرمو تکون دادم همسرم اومد با مامانم همش بهشون میگفتم بچه کو دیدین مامانم گفت آره رفت بخش نوزادان الان میاد یدونه هم تو ریکاوری ماساژ رحمی دادن ک نفهمیدم بردنم بخش گذاشتن رو تخت ب همسرم میگفتم پس گل من کو می‌گفت میارم فردا وقت ملاقتع عزیزم 😂😂یدونه هم بخش ماساژ دادن و نفهمیدم بعد نوزاد آوردن ولی بخاطر خس خس سینش و استفراغ خلت مانندش ی شب بخش نوزادان بود و صب آوردن پیشم 🥺💙من از ۴/۶بستری بودم امروز مرخص شدم و حال نینی هم خوبه ولی تند تند ازم شیر میخاد و خدا رو شکر شیرم دارم و پرستارا کمک کردن بچم بگیره شیر منو🥺💙
این حال خوب قسمت همه مامانا
و پسر من آراز کوچولو ساعت ۱۰:۳۰دقیقه روز جمعه 14۰۳/۴/۷بدنیا اومد 🥺💙💙
۳۸هفته و ۳روز بودم وزن نینی هم ۳۵۰۰ بود و قدشم فک کنم ۴۵ هستش 🥺🥺❤️❤️
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 روزهای ابتدایی تولد
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم