تجربه زایمان ۸

خلاصه که اومدن منو هل دادن رو یه تخت دیگه و بردن بیرون جلوی در دوست صمیمیم و مادرم و شوهرم رو دیدم خیلی سرحال و شنگول بودم حال بچه رو پرسیدم ازشون 🥹گفتم مو داشت یا کچل بود ؟ شوهرم گفت خیلی نازه یه عالمه ام موهای مشکی داره 🥹😍با حال خوب همگی سوار اسانسور شدیم رفتیم بخش
اتاقمون چهار تخته بود سه نفرمون سزارین بودیم ک یکیشون با دکتر من بود یکی دکترش فرق میکرد و یه نفرم رحمش رو برداشته بود ک اونم بیمار دکتر من بود بینمون پرده بود
منو با همکاری شوهرم گذاشتن رو تخت بخش یکم زیر سرمو با تخت اوردن بالا (بالشت زیر سرم نبود ) چنتا دارو زدن تو سرم و وصل کردن ب انژیوکت و گفتن هر وقت درد داشتی این دکمه پمپ دردو ده ثانیه نگه دار و سرتو تکون نده و حرف نزن یه امپول چرک خشک کن عضلانی زدن چون بیحس بودم به همسرم گفتن یه دستمو گرفتو زانومو کشید تا یکم به پهلو بشم به باسنم امپول زدن و بعدش نینی رو اوردن 🥹لباس تنش کرده بودن سرهمی جوراب دار و دستکش و کلاه و یه دورپیچ
واکسنشو زدن به پاش و نینی گریه کرد منم کلی باهاش گریه کردم 😂

۶ پاسخ

مبارکت باش عزیز دلم با دل خوش انشالله و بهترینا رقم بخوره

من یکی که سزارینم اینقد وحشتناک بود که بهش فکرم نمیکنم چه برسه به اشتراک گذاشتنش 🫣

آخییییی

لباس رو‌ خود بیمارستان داد؟

😍😍😍آخیی

من دوساعت پیش رفتم اومدم هنوز. تموم نشد این تجربه خدا قوت🤣خوبه طبیعی نبود

سوال های مرتبط

مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۷


چشامو بسته بودم ک خانومه گفت خوابیدی؟ چشامو باز کردم دیدم نینیم رو اوردن 🥹لای یه پتو صورتی پیچیده بودنش اندازه یه نوخود بود 😭خدایا بهترین حس دنیا بود فقط صورتش مشخص بود حتی موهاشو ندیدم ماسک اکسیژن رو دهنم بود و فقط گونم بیرون بود صورتش رو چسبوندم ب گونم 🥹😭خیلی حس خوبی بود صورتش داااغ بود لباش غنچه بود گفتم خدای من تو چقد کوچولویی مامان 🥹پرستاره گفت همشونم فک میکنن قراره یل بزان 😂و نینی رو بردن و پنج دقیقه بعدش گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن ریکاوری کل تایمی ک تو ریکاوری بودم بیدار بودم و همه خواب بودن یه مانیتور بود رو ب روم شوهرمو میدیدم ک از جلوی در تکون نمبخورد و خیلی نگران بود 🥹یه ماما اومد ماساژ رحمی داد بیحس بودم و هیچی نفهمیدم هر پنج الی ده دقیقه میومد ماساژ میداد همه درد داشتن ولی من درد نداشتم با اینک پمپ درد نداشتم هنوز خلاصه ک من سه چهار ساعتتو ریکاوری بودم و خودم خواستم ک دیر برم بخش چون قبلش میدونستم ک نباید حرف بزنم و سرمو تکون بدم گفتم بهترین فرصته ک حداقل یکی دوساعت اول کسیو نبینم ک بتونم رعایت کنم
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان 😺فسقلی😺 مامان 😺فسقلی😺 ۶ ماهگی
مامان ماهلین😘 مامان ماهلین😘 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂
مامان یاسین❤️ مامان یاسین❤️ ۸ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۴ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان نیلا‌ 🍓🍬 مامان نیلا‌ 🍓🍬 ۹ ماهگی