تجربه سزارین بیهوشی
داشتم خواب میدیدم ک بیدار شدم...گفتم نینیم کو گفتن پیش بقیه نینی ها...سرم یکم‌گیج بود و خوابم میومد..ولی اصلا اونطور ک میگفتن یهو درد بهت همون میاره نبود...یه حس درد خفیف زیر شکمم داشتم ...گفتن میخوایم بزاریمت رو اون یکی تخت...گفتم بزارید خودم بیام،آروم آروم خودمو کشیدم رو اون تخت...یا آهنگم گذاشته بودنو هی دس میزدن میگفتن چ بیمار قشنگی..در واشد و گل اومد مریضمون خوش اومد🥲😍😂بعد اومدیم تو یه اتاق دیگه...اینجاهم اجازه دادن خودم آروم آروم بیام رو این یکی تخت...سرم وصل کردن،کار با‌پمپ دردو یادم دادن...گفتم شیاف با مهربونی گفت چششششم خانوووووم...رفت برام شیاف آورد خودش میخواست بزاره گفتم نه خودم میزارم...ینفرم اومد کمک کرد پوشک و لباس زیر پوشیدم..یه لباس صورتی هم بهم داد و کمک کرد پوشیدمش...مادرشوهرم و مادرم و شوهرم‌پیشم بودن...با اینکه تایم‌ملاقات نبود عموها و دایی ها و عمه های نینی اومدن تو اتاق...اهنگ گذاشتن و هیچکی هم نگفت سروصدا نکنید

۶ پاسخ

بسلاامتی
از بیمارستان راضی بودید؟منم چند روز دیه زایمان دارم اینجا

دکترت کی بود عزیزم؟

چه خوب بسلامتی عزیزم

مبارکت باشه عزیزم
چرا بیهوشی گرفتی خودت خواستی؟

😍به به

چه خوب کدوم بیمارستان بودی

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان نوخودی مامان نوخودی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۳
بعد دیدم همشون حعی گفتن وای نازی و فلان ولی صدا بچم نمیومد 😂 گفتم زندس بعد دیدم صدا ریز گریه اومد 😂 پتو پیچیدن دورش و آوردنش گذاشتنش رو صورتم خیلی حس قشنگیه واقعا ایشالله همه تجربه کنند 🥹
بعدم دیگ گفتم برام پمپ درد بزارین گفتن باشه تو ریکاوری میزاریم بچمو بردن و یه ربع بعد هم دکترم رفت و اومدن کشوندنم رو ی تخت دیگه بردنم قسمت ریکاوری یه برام پمپ درد وصل کردن و تغریبا دوساعت تو ریکاوری بودم زنگ میزدن بخش زایمان میگفتن هنوز اتاق خالی نیست تو اون دوساعت حعی میومد میگفت حس پاهات برگشته یا نه یا مثلا پاهات رو تکون بده خودم ک هیچی حس نمیکردم تو اتاق عمل زنه شکممو فشار داد و گفت ک خون نداره ولی باز وقتی رفتم ریکاوری اومد فشار داد ک بعد اون درد شکممو شروع شد ولی باز پاهام زیاد حس نداشت دفه دوم ک اومد فشار بده نزاشتم اونم ول کرد رفت ولی تا اومدن ببرنم بخش زایمان به پرستاره گفت همکاری نکرده و اونم نامردی نکرد همون موقع شکممو فشار داد ک حس میکردم جونم زیر دستاشه

اول ک اومد گفت بیا از تخت پایین گفتم نمیتونم گفت مگه بیهوش نبودی گفتم نه شوهرم صدا کرد با پارچه زیرم کشیدنم رو تخت ک درد داشت ولی نه خیلی بعد بردنم تو اتاق خودم و باز تخت جا به جا کردن و اینجا واقعا خدارو شکر کردم ک بیهوش نشدم وگرنا با این دردم باید ۳ تا تخت بالا و پایین میرفتم 😐😂
و میدیدم چقدر اونایی که بیهوشی رو انتخاب کردن اذیت شدن بابت این کار چون بعد کار تو معدن سخت ترین کار اینکه با اون همه پارگی و بخیه از تخت بالا و پایین رفتن و دراز کشیدن و نشستنه 🥲👌🏻

ادامه داره …
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۸

خلاصه که اومدن منو هل دادن رو یه تخت دیگه و بردن بیرون جلوی در دوست صمیمیم و مادرم و شوهرم رو دیدم خیلی سرحال و شنگول بودم حال بچه رو پرسیدم ازشون 🥹گفتم مو داشت یا کچل بود ؟ شوهرم گفت خیلی نازه یه عالمه ام موهای مشکی داره 🥹😍با حال خوب همگی سوار اسانسور شدیم رفتیم بخش
اتاقمون چهار تخته بود سه نفرمون سزارین بودیم ک یکیشون با دکتر من بود یکی دکترش فرق میکرد و یه نفرم رحمش رو برداشته بود ک اونم بیمار دکتر من بود بینمون پرده بود
منو با همکاری شوهرم گذاشتن رو تخت بخش یکم زیر سرمو با تخت اوردن بالا (بالشت زیر سرم نبود ) چنتا دارو زدن تو سرم و وصل کردن ب انژیوکت و گفتن هر وقت درد داشتی این دکمه پمپ دردو ده ثانیه نگه دار و سرتو تکون نده و حرف نزن یه امپول چرک خشک کن عضلانی زدن چون بیحس بودم به همسرم گفتن یه دستمو گرفتو زانومو کشید تا یکم به پهلو بشم به باسنم امپول زدن و بعدش نینی رو اوردن 🥹لباس تنش کرده بودن سرهمی جوراب دار و دستکش و کلاه و یه دورپیچ
واکسنشو زدن به پاش و نینی گریه کرد منم کلی باهاش گریه کردم 😂
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها روزهای ابتدایی تولد
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم

بستری شدم ،گفت همه لباساتو دربیار هیچی باخودت نمیتونی ببری ،
یه لباس ام دادن با کلاه پوشیدم ،گفتن خرما و آب میوه و دمپایی و لیوان یکبار مصرف و پوشک بچه بزرگ برای من و مای بی بی و لباس برای بچه رو فقط بیار ،که قبل اینکه لباسامو عوض کنم گفتم خودمم برم که با همسرم بگیریم اونارو ،گفتن باشه فقط زودبیا
خلاصه رفتیم پایین هم اونارو گرفتیم و لباس برداشتیم هم اینکه دستبند دستم و برگه های بستریمو با خودم بردم بالا
دیگه رفتیم بالا و منم کلی استرس داشتم ،مامانمم باهام اومد داخل اتاق و لباسامو درآوردم همه چیمو دادم مامانم ،لباس بیمارستانو پوشیدم ،خداحافظی کردم و پرستاره اومد گفت وسایلاتو بیار بریم
بردنم تو اتاق زایمان طبیعیو گفت دراز بکش ، بعد چند تا دختر اومدن تو اتاق که دانشجو بودن گفتم اوه اوه نکنه فقط دانشجو میخواد بالاسر من باشه ،اینا که هیچی بلد نیستن و واویلا...
که دیدم ن ،ماماعه اومد گفت من امشب ماما تو ام و خودشو معرفی کرد و چندتا سوال پرسید ،چه ماما خوبی ام بود همش میگم خداخیرش بده،خلاصه اومدن بزور رگم رو پیدا کردن و سرم وصل کردن و ان اس تی ام وصل کردن، دقیق ساعت ۹ و نیم شب بود و ۳۸ هفته و ۶ روز بودم ،اون شب هیچ بارداری جز من نبود توی هیچکدوم از اتاق های زایمان طبیعی.
دیگه همش دستگاه ان اس تی بهم وصل بود ۲۴ ساعته، و تند تند سرم تموم میشد یکی دیگه وصل میکردن علاوه بر سرم آمپول میاوردن مستقیم میزدن تو رگ فشارم میداد موقع زدن که خییلی درد داشت
مامان حسنا مامان حسنا ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۴ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا روزهای ابتدایی تولد
منم چشامو بستم و اجازه دادم که کارشونو بکنن و دیگه سقفو نگاه نکردم😵‍💫😮 بعد دکتر گفت که میخوام بچه رو دربیارم ،دلمو یه فشار دادن و بعد صدای گریه پسرم پیچید تو اتاق عمل❤️ ساعت ۱۱/۳۰ محمدرضای من به دنیا اومد❤️ بعد اون تاپی که بالا گفتم پوشیدم از زیر لباس یکبارمصرف، پسرمو آوردن گذاشتن داخل تاپم و گفتن تماس پوستی باید برقرار شه و پسرم حدودا ۲ ساعت موند داخل تاپم😁 حدود ۱۲ عملم تموم شد و بردنم ریکاوری ، اونجا یه بار اومدن دور نافمو یه ماساژ دادن که درد داشت، ساعت ۱/۴۵ از ریکاوری درومدم و همسرم جلو در اتاق عمل بود❤️ بعدشم ۶ ساعت رو تخت بودم ، دوباره تو اتاق یه بار اومدن و دور نافمو یه ماساژ دادن که باز درد داشت! بعدش یه چیز سنگینی گذاشتن رو شکمم که اونم درد داشت و یادم‌نمیاد که چقدر موند رو شکمم، بعد ۶ ساعت اومدن سوندمو دراوردن و کمک کردن راه برم ، یکم سخت بود ولی عجله داشتم که راه برم و از رو تخت پاشم ، چون درازکش هم شیردهی سختم بود و هم کثیف کاری شده بود و عجله داشتم پاشم لباسامو عوض کنم. هرچقدر که تند تند پاشید راه برید براتون آسونتره ، انگار هرچی رو تخت میمونی بدنت خشک میشه😑 عصر به مامانم و خواهرم و خواهرشوهرم گفتم برن استراحت کنن ، من و همسرم موندیم بیمارستان ، پسرم شیرشو خورد و خوابید ، ما هم باهاش خوابیدیم کلی حال داد😁 بعد ساعت ۱۰ مامانم اومد همسرم رفت ، تا صبح پروسه شیردهی و آروغ گیری و خواب ، دو سه بار تکرار شد، فرداش ساعت ۱۱ همسرم اومد ، ترخیصم کردن اومدیم خونه و ادامه ماجرا😁
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂