۱۱ پاسخ

دو هفته اصلا نرو خونه مادرت پسرت عادت میکنه به خونتون

به خاطر اینه که زیاد رفتی اونجا یه مدت بمون خونه خودت نرو اونجا دو سه روز بی قراری میکنه بعدش عادت میکنه

سلام عزیزم
ب خاطر اینه که زیاد اونجا بودی
ب نظرم بزار کم‌کم عادت کنه ب خونه خودتون
شاید چند روز بهانه بگیره با بازی و اینا سرکرمش کن تا یادش بره

چند روز نق میزنه بعد عادت میکنه
تحمل کن تا عادت کنه اینجوری بینتون سردی میفته

آخه الان هواسردشده پیاده بخام برم پسرم میترسم سرمابخوره باماشینم که نمیتونم هرروز کرایه ماشین بدم وگرنه روزا خونه مامانم اینا بودم شب میومدم خونه

دقیقا مشکل من همینه دخترم خونه خودمون نرسیده ب اسانسور جیغاش شروع میشد ی چند وقت نرفتم خونه بابام بعد میگفتم اونا بعد از جند روز بیان خونه خودمون ولی تایم کم ب مرور درست شد الان خونه خودمون اینقد ارومه تو طول روزم همش باهاش بازی میکنم سرگرمش میکنم

از شوهرت بخواه که یکم دیگه تحمل کنه و باهات همکاری کنه یواش یواش این فاصله را اونجوری که میخای بکن و روزایی که خونه ای شوهرت بیشتر با بچه بازی کنه اگر نه به پدرش هیچ حسی پیدا نمیکنه

بچه هرشرایطی داشته باشه عادت میکنه مواظب خودتو وزندگی باش شوهرتم نیازی آرامش وخانواده داره

انقدر بمون خونه ات تا عادت کنه سعی کن باهاش بازی کنی دیگه اونجا شب نخواب شوهرت حق داره خب

یه مدت نرو عادت میکنه

باید عادت کنه ایجوری که نمیشه زندگی ت خراب میشه
براش تلویزیون روشن کن تماس تصویری بگیر فیلم های خانوادگی نشونش بده بگو دایی تو تلویزیون نگاه کن کم کم عادتش بده به خونه شوهرت گناه داره و کلا مردا نباید زیاد تنها گذاشت

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۲ ماهگی
پارت ۱ـ
زایمان💥💥
بچها من کلا بارداری پر خطری داشتم از ۴ ماهگی تا ماه آخر استراحت مطلق بود تو یه ماه کلا سرویکسم ریزش کرد اومد باید دکتر گف باید بخواب همه چه از اینجا شروع شد که من از سیزده بدر درد داشتم ببخشید همش اسهال بودم کلا حالم جالب نبود دکترم نامه سزارین اختیاری بهم داده بود برای ۲۴ فروردین گذشتتت هی من جدی نگرفتم دردمو تا ۲۰ که اتفاقا مهمونی دعوت بودیم من گفدم نمیتونم نرفتم رفتم حموم و شروع کردم حموم شستن🤣🤣آقا نگو مامانم اینا آمده بودن ترسیده بودم چرا در باز نمیکنم انقد جیغ زدن هی گیر دادن بیا بریم بیمارستان دردت هیچیت عادی نیس مامانای گهواره هم میگفتن تو خیلی همیشه در داری خدا خیر بده مامان آوینا رو تو گهواره همیشهه میگف تروخدا برو بیمارستان منم به مامانم اینا گفتم ۴ روز موندههه کوچ یه هفتس برا خودش همسرم اومد خونه و داشتم راجب این حرف میزدم بعد زایمان میرم خونه مامانم اونم لج کرده بود نه باید بیای خونه خودمون تخت داره حموم تو خونس دستشویی خونس منم میگفتم خونه ما پله داره نمیتونم دو طبقه بیام بالا خلاصه دعوامون شد من عصبیییی شدم حالم بدتر از اونی که بود شد جوری شک بهم وارد شده بود که رنگ روم از درد سفید شده بود