پارت ۱ـ
زایمان💥💥
بچها من کلا بارداری پر خطری داشتم از ۴ ماهگی تا ماه آخر استراحت مطلق بود تو یه ماه کلا سرویکسم ریزش کرد اومد باید دکتر گف باید بخواب همه چه از اینجا شروع شد که من از سیزده بدر درد داشتم ببخشید همش اسهال بودم کلا حالم جالب نبود دکترم نامه سزارین اختیاری بهم داده بود برای ۲۴ فروردین گذشتتت هی من جدی نگرفتم دردمو تا ۲۰ که اتفاقا مهمونی دعوت بودیم من گفدم نمیتونم نرفتم رفتم حموم و شروع کردم حموم شستن🤣🤣آقا نگو مامانم اینا آمده بودن ترسیده بودم چرا در باز نمیکنم انقد جیغ زدن هی گیر دادن بیا بریم بیمارستان دردت هیچیت عادی نیس مامانای گهواره هم میگفتن تو خیلی همیشه در داری خدا خیر بده مامان آوینا رو تو گهواره همیشهه میگف تروخدا برو بیمارستان منم به مامانم اینا گفتم ۴ روز موندههه کوچ یه هفتس برا خودش همسرم اومد خونه و داشتم راجب این حرف میزدم بعد زایمان میرم خونه مامانم اونم لج کرده بود نه باید بیای خونه خودمون تخت داره حموم تو خونس دستشویی خونس منم میگفتم خونه ما پله داره نمیتونم دو طبقه بیام بالا خلاصه دعوامون شد من عصبیییی شدم حالم بدتر از اونی که بود شد جوری شک بهم وارد شده بود که رنگ روم از درد سفید شده بود

۲ پاسخ

خب ادامه ماجرا

وااااای عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۰ ماهگی
مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۰ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعد اصلاً کلاً خیلی حالم بد بود نمی‌تونستم حتی یه لباس ساده رو تن کنم همسرم گرفت لباسامو تنم کرد بعد خوشحال بود از اون طرفم دست و پاشو گم کرده بود می‌ترسی بعد شروع کرد موهامو بستن و چه بدونم تو اون موقعیت واکس می‌زد و می‌گفت باید امروز تو خوشگل بری بیمارستان من می‌دونم امروز آخرین روزیه که ما میریم بیمارستانو با بچمون برمیگردیم منم خندم گرفته بود برو بابا من هنوز ۳۷هفته ام کفشامو پام کردو یواش بردم پایین منم رنگم عین گچ دیوار شده بود شانس آورده بودیم من ساک بچه ساک خودمو جلو تر جمع کرده بودم خلاصه ما ساعت ۷:۲۵دقیقع راه افتادیم ۸:۰۰رسیدم بیمارستان همسرم گفت پرونده هاتو بیارم گفتم نبابا میرم سر میزنم میام وسط راه ترسم گرفت نکنه معاینه ام کننن گفتم نامه سزارینمو بیار خلاص گف تو بر بالا منم میام من دیگه از اونجا به بعد همسرم و ندیدم🫥😶رفتم اتاق زایمان گفت بخواب معاینه کنم گفتم من سزارینمیم چی میگی داد زد تو که انقد بلدی میموندی خونت معاینه کرد باز نبودم آن استی گرف رنگش پرید سریع دستگاه اکسیژن و آورد و یه عالمه پرستا رو سرم بودن من یکدفعه بستری شدم بازم من فک میکردم یه شب مراقبت فردا مرخص میشم🤣همه دستور پاهاشونو گم کرده بودن زنگ زدن دکترم آقا نگو دکترم گفته حاضرش کنید سریع بره اتاق عمل ضربان قلب بچه پایین بود سطح اکسیژن خون خودم پایین بودو شرایط داشت بدتر می‌شد تااا....
مامان مهراب / شهاب مامان مهراب / شهاب ۱۶ ماهگی
سلام مامان ها
من از درد لگن بیچاره شدم آخه😭 سر بارداری شهاب اون اواخر که به صورت طبیعی مثل اکثر باردارا درد لگن و دنبالچه و واژن رو داشتم، میگفتم زایمان که کنم خوب میشم، بعد زایمان چند روز اول خوب بودم، اما نمیدونم چون به خاطر زردی شهاب که بستری شد بیمارستان و اونجا استراحت نکردم و زیاد سرپا موندم از اون شد یا چی که از وقتی برگشتیم خونه دوباره موقع غلت زدن و اینا درد شدید لگن و دنبالچه داشتم، موقع نشستن و پا شدن هم همچنین
هی منتظر موندم بلکه چهل روز بگذره خوب بشم، نشدم
دوماه گذشت خوب نشدم، دیگه گفتم ۶ ماه بگذره حتما خوب میشم، شوهرمم هی میگفت برو دکتر منم میگفتم نه بزار ۶ ماه بگذره اگه خوب نشدم میرم🤦🏻‍♀️
چه خوب شدنی، زد و مجدد باردار شدم الانم که ۱۷ هفتمه، هی بدتر و بدتر شده و الان خیلی خیلی وضعیتم فجیع تر از ماه های آخر بارداری شهابه🥺 درد لگن، دنبالچه، واژن خودشم دیگه موقع راه رفتن اینا هم قفل میکنم اصلا انعطاف ندارم دردشم که خیلیییی بد موقع خواب و غلت زدن و ...
به دکتر گفتم همون اول گفت کاری نمیشه کرد الان دیگه صبر کن از هفته ۱۵ به بعد کلسیم اینا میدم، الان دو هفتس که کلسیم و مگنیفورت و کلی تقویتی دیگه دارم میخورم اما هیچی به هیچی، رفته رفته بدتر میشم
یه بار از دکترم پرسیدم که اینکه من طبیعی زایمان کردم باعث شده؟ گفت آره نه صددرصد ولی اونم تاثیر داره
اگه اینطوریه که من غلط کردم طبیعی زایمان کردم😭
کسی تجربه اینچنینی داشته؟
چیکار کرده؟
برم پیش ارتوپد چاره ای میتونه بکنه یا میگه برو زایمان کن بعد بیا؟
مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۰ ماهگی
پارت پنجم زایمان 💥💥💥
دکتر اومدواقا من تازه اونجا از زبون دکتر شنیدم میگف آره بچها گفتن ضربان قلب بچه رو نود هستش مادرم حالش جلب نیس تا گفتن یزره بخاطر اکسیژنی که بهش وصل کردن بچه یکم ضربان قلبش اومده بالا گفتم سریع ببرین اتاق عمل هی تو حین عمل می‌پرسیدن خوبی من میگفتم آره یکدفعه حالت تهوع وحشتناکی بهم دست دادند وحشتناک بچه اینو جا انداختم من شام خورده بودم اما بخاطر حال بدیام بالا آوردم بخاطر این زود عمل شدم. خلاصه گل پسرم آقا شاهان دنیا اومد بند ناف گره زده بود دور گردنش با وزن ۲۶۰۰بچم لاغر بود ماشالاا چشماا درشتتت اصلا به صورت لاغرش نمی‌خورد تماس پوستی برقرار کردنو دکتر گف چیه بچه شیطون ضعیفییی مامانا من ویارای وحشتناکی نمی‌تونستم چیزی بخورم بخاطر همین بچم انقد ضعیف بود خلاصه بخیه زدن فرستادن ریکاوری من ساعت ۷: ۲۵دقیقع راه افتادیم سمت بیمارستان ۸:۰۰رسیدم 8:30بستری شدم ۹:۰۰ آقا شاهان به دنیا اومد منو دادن ریکاوری من انقد خستهه بودم از اتاق عمل اومدم بیرون باز همسرم و فرستاده بودم دنبال لباس بهشون اینا باز من همسرم و ندیدم ...🥲خلاصه رفتیم بخش شاهان اون موقع خیلی ساکت بود بر عکس تخت بغلیم بچش خیلی جیغ میزد مامانم مثلا همراش بود ولی فک کنم اون همراه نیاز داشت خرو پفش هم جارو برداشته بود بعد زایمان راه رفتنمم اصلا اذیت نشدم تختم برقی بود آوردن رو زمین دوتا پرستا یواش کمکم کردن اصلا اذیت نشدم صد بار برگردم عقب باز سزارینمو انتخاب میکنم رو سوممم سر پا شدم اما پدرم در اومد تا ۵۸ روز خونریزی داشتم 😂همسرممم همش میترسید من چیزیم شده باشه به جا بچه هی میگف خانوم خوبه خانوم خوبه هی به مامانم می‌گفته زمین داره میلرزه 😂😂😂اینم از خاطر زایمان حمایت کنید خاطره عمل صفرام هم میگم😂😂😂