۱۶ پاسخ

مال من اولش منفی زد اندلختم تو سطل اومدم خابیدم یساعت بعدرفتم دستشویی یهو چشمم خوردبعش دیدم دوخط پررنگ شده گفتم عه چرااینحوری شد شک کردم دوباره زدم دیدم باز منفیه ولی باز بعد دیقه هی پررنگ میشد نگو عدد بتام پایینه که اینجوره عصرش رفتم‌ بازار دوتا کفش ویه لباس خریدم بردم دادم یه رستوران به شوهرمم گفتم اعصابم خیلی خورده که پریودشدم شب بریم بیرون شام.رفتیم همون رستوران اقاعه اورد دادشوهرم🥺🥺🥺🥺🥺🥺

من داشتم میرفتم سرکار ساعت شیش صبح بود ک فهمیدم حس و حالش عالی بود

اخی اشکم دراومد باگفته های قشنگتون .انشاالله همه پدرمادراکه چشم انتطارن دامنشون سبز شه و خدابه همه بچه های سالم بده

من شوهرمو دور زده بودم که روز تخمک گزاریم نباشه اقداممون ، پریودم که عقب افتاد ، بی بی چک زردم که شوهرمو سر به سرش بزارم، دیدم مثبته، از تعجب دهن خودم باز مونده بود ، اصلا فکر نمیکردم وروجک خان منو دور زده باشه، کلی گریه ،،

من دقیقا روز تاسوعا متوجه شدم

من فک کنم تا ۱۰ روز داشتم بی بی چک میزدم😆😆چون از ۳ روز قبل پریودیم هاله انداخت و بعد هم عدد بتام ۱۰۰ بود دکترم گف ممکنه پوچ باشه باید ۳ ۴ روز بعد پریودیت بری😝😆من ۱۰ روز روزی دوبار بی بی ۰ک میذاشتم اگ کمرنگ تر قبلی میشد زار میزدم ک حتمن پوچه😆😆😆😆

من بعد از یه سقط بود
اولین اقداممون بود، به همسرم گفته بودم پریود شدم و بدون اینکه بهش بگم بی بی چک خریده بودم
وقتی مثبت شد از هیجان میلرزیدم از طرفی خاطرات بارداری قبلی تو ذهنم بود و استرس داشتم
چند روز بعد دوباره زدم و بازم مثبت شد
یه کلیپ درست کردم از زبون نی نی و فرستادم واسه همسرم
آخه همسرم شهر دیگه کار میکنه و دور بود

چه حس خوبی🥺😍😍
من شب خونه خواهر شوهرم دعوت بودیم
بعد من موقع شام حالت تهوع گرفتم پاشدم رفتم دسشویی بعد بالا اوردم
وقتی امدم داخل دیدم همه دست میزنن
جیغ وااای حامله ای
بعد شوهرم گفت تو غذا موبوده حتما باورش نمیشد🤣🤣🤣خواهر شوهرمم میگفت نه دختر مردم حامله کردی بعد میگی مو بوده تو غذا همه میخندیدن😂😂
بعد صبحش رفتم بی بی چک زدم مثبت بود.
بعد رفتم ازمایش خون دادم اونم مثبت بود🥺بعد تا امدم خونه بس که خوشحال بودم
زنگ زدم به شوهرم اون اونطرف گریش گرفته بود منم اشک میرختم بقول شما انگار بعد چندسال حامله شدم درصورتی دوما بعد عروسی بود😐بعد رسیدیم خونه مادرشوهرم واسم قربونی کرد بابامم شب مهمونی گرفتن منم خجالت میکشیدم دست خودم نبود😂😂😏

منم روز تاسوعا حالم بد شد دقیقا روز نذری فامیلمون که خونشون بودیم...من سالها نازایی داشتم...
بعداز چندوقت حالم بدترشد عقب انداختم بیبی چک زدم هیچی نشون نداد..امیدی هم نداشتم البته...بعد نیم ساعت بیبی چک رو نگاه کردم مثبت بود... رفتم یه بیبی چک دیگه رو امتحان کردم درجا مثبت شد....دیگه باید بفهمید بعد سال ها نازایی و دوا درمون و ای وی اف چه حالی داشتم
اومدم بیرون شوهرمو صدا کردم نشونش دادم
شوهرشم یه بند گریه میکرد اشک میریخت

اخی من ک دستام میلرزید🤣

من چون قبلش چندتا بارداری ناموفق داشتم خیلی ترسیدمو از ترس گریه کردم چون هربار سر سقط اذیت میشدم یه بچمم پنج ماهگی از دست دادم تا موقعه زایمانمم باورم نمیشد ک مادر شدم بعداز ۱۳سال وقتی دیدمش خیلی گریه کردم از خوشحالی🥹

من خودم مطمئن بودم باردارم چون یه کمر دردی گرفته بود نمیتونستم راه برم خودم رفتم ازمایش دادم اونجا گفتن میدونی بارداری؟گفتم اره بابا😅خیلی عادی بود برام انگار نه انگار اولین بچم بود😂تولد مامانمم بود کادوشو با یه پستونک دادیم بهش اولش پستونکو دید گفت این چیه دیگه بعدش دوهزاریش افتاد چه خبره😁

من که اونموقع مادرشوهرم فوت کرده بودنمیدونستم حامله ام رفتم ازمایش دادم گفت مثبته هیچکدوممون حسی نداشتیم ولی وقتی دنیا اومدکلی ذوق کردیم

وای من و تووووو بخدا مث هم‌شدیماااااااا منم دقیقا از زمان بی بیچک ک رفتم یهویی زدم بعد سریع رفتم‌ازمایشگاه و بعد ب مامانم زنگ‌زدم‌از خوشحالی فقط جیغ میزدم ک مادرشدم دقیقاااا تو محرم بودم یعنی داستان‌من و شما مث همه

آخی.
منم دقیقا همینطور تو شوک بودم باورم نمیشد باردارم..خداروشکر چه روزای شیرین و خوبی گذروندم

اخی😍😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
پارت ۱ـ
زایمان💥💥
بچها من کلا بارداری پر خطری داشتم از ۴ ماهگی تا ماه آخر استراحت مطلق بود تو یه ماه کلا سرویکسم ریزش کرد اومد باید دکتر گف باید بخواب همه چه از اینجا شروع شد که من از سیزده بدر درد داشتم ببخشید همش اسهال بودم کلا حالم جالب نبود دکترم نامه سزارین اختیاری بهم داده بود برای ۲۴ فروردین گذشتتت هی من جدی نگرفتم دردمو تا ۲۰ که اتفاقا مهمونی دعوت بودیم من گفدم نمیتونم نرفتم رفتم حموم و شروع کردم حموم شستن🤣🤣آقا نگو مامانم اینا آمده بودن ترسیده بودم چرا در باز نمیکنم انقد جیغ زدن هی گیر دادن بیا بریم بیمارستان دردت هیچیت عادی نیس مامانای گهواره هم میگفتن تو خیلی همیشه در داری خدا خیر بده مامان آوینا رو تو گهواره همیشهه میگف تروخدا برو بیمارستان منم به مامانم اینا گفتم ۴ روز موندههه کوچ یه هفتس برا خودش همسرم اومد خونه و داشتم راجب این حرف میزدم بعد زایمان میرم خونه مامانم اونم لج کرده بود نه باید بیای خونه خودمون تخت داره حموم تو خونس دستشویی خونس منم میگفتم خونه ما پله داره نمیتونم دو طبقه بیام بالا خلاصه دعوامون شد من عصبیییی شدم حالم بدتر از اونی که بود شد جوری شک بهم وارد شده بود که رنگ روم از درد سفید شده بود