۲۴ پاسخ

ای خدا چقدر ماهه. خداروشکر که هردو سالمین

الهی عزیزممم اشکم در اومد.خدارو هزار بار شکر بخاطر سلامتی پسرت ومعجزه خدایش.خدایا مواظب همه بچه ها باش🙏

اینم از اقا پسر گلم

تصویر

خلاصه حس وحال وحشتناکی تجربه کرده بودم بعد 25روز من وپسرم خوشحال به خونمون برگشتیم من معجزه رو با چشای خودم دیدم هیچ وقت از خدا نا امید نشید در هر نا امیدی بسی امید است .خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم بخاطر داشته هام .اون تایپک یه خانوم از تجربه زایمانش دگر گونم کرد امشب

72ساعت گذشت پسرمو بردن واس اسکن ریه دیدم پچ پچ دکتراست نگران شدم با دلی شکسته جلو رفتم دیدم دارن میگن معجزه شده گفتم چیشده گفتم بهم خانم باور کن معجزه شده اصلا باورمون نمیشه اصلا 90درصدی درکار نیست الان کتر از ۳۰درصد عفونت داره واقعا شوکه شدم دکترا خوشحال منم گریه فقط گریه خدا رو صدا زدم گه مچکرم خدا جونم گنیزتم خدا جونم وگریه میکردم

من هی میگفتم ۱۰درصد خیلی کمه خدایا توروخدا بچمو بهم برگردون افتاده بودم دم در اتاق پسرم دیدم لباسم خیس شد نگ بخیه هام دارن خون میاد ازشون اصلا قابل توصیف نیست که بتونم حسمو بگم

دکتر گفت تو تمام داروخانه ارومیه فقط یه جا پیدا میکنی فقط دوساعت وقت دارین ته دلم خالی شدحال پسرم خیلی بد بود شوهرم رفت شکر خدا پیدا کرد ودکتر یه قطره فقط یه قطرشو به پسرم دادو گفت 72ساعت آینده مشخص میشه وضعیت بیمار 72ساعت برای من حکم 72سال وداشت زمان اصلا برام نمیگذشت اما هربار که میپپرسیدم جواب محکمی نمیدادن پسرم فقط 10درصد زنده بود

خب بعدش گلم چبشد قربون خدای مهربون بشم که تورو دست خالی نذاشت برگردی خونه

خداروشکرکه هردوسالم وسلامتین

اگه خواستید ادامشو بشنوید میگم

اما من از دعا کردن دست نکشیدم از عمی وجودم خدارو صدا زدم من دو روز بود سز شده بودم از یه طرف درد عملم از یه طرف پسرم .خلاصه دکتر به شوهرم گفت من یه قطره بنویسم میتونی بگیری قیمتش خیلی بالاست گفتم خانوم دکتر شما بنویسید دارو ندارمون ومیدیم

درکت میکنم منم پسرم وبه علی اصغرامام حسین مدیونم بچه منم ۳ روزنگه داشتن ساکشن کردن یعنی بابخیه وبدن دردحال خیلی بدی داشتم

خبر بد

خبر بد

دکترا پسرمو چندین بار اسکن کردن هر بار خبر بد

مشکل پسرمو این بود که من مجبور شدم دوهفته به عمل کلیمو عمل کنم بازگشت ادرار داشتم وضعیت کلیم افتضاح بود دکترا جواب کرده بودن که فورا باید عمل شم اما ریسک عمل بالا بود پنجاه پنجاه بود یا من یا پسرم .که همسرم تعهد داد که من زنده بمونم اما من زیر بار نمیرفتم خلاصه بیهوشم کردن ومن وبردن اتاق عمل عملم کردن همون لحظه دوباره معجزه رو با چشام دیدم دوباره خدا پسرمو بهم بخشید ودوتامون صحیم وسالم از عمل بیرون اومدیم اما پسرم 90درصد ریه سمت راستش وبخاطر عفونت کلیم از دست داده بود

خدا با من یار بود اون روز یه دکتر همون روز صبح از کانادا اومده بود به دوستاش یسر بزن دکتر وطن خواه اسمش بود نگو وقتی پسرم داشت جون میداد💔💔💔💔😭😭😭😭اون همون لحظه سر میرسه فورا دست به کار میشه با هزارتا مکافات پسرمو نجات میده وقتی من بیحال افتاده بودم هرلحظه منتظر خبر بد بودم خدا بهم معجزشو نشون داد من شدید به معجزه ایمان دارم

مرخصم کردن مجبور شدم برم خونه مامانم دوروز بود سز شده بودم صبح روز بعد از بیمارستان بخص ان ای سیو بهم زنگ زدن گفتم مامان آوات گفتم بله گفتن دکترش بالا سرشه یه لحظه با دکترش بحرف گوشیرو دادن دکترش بهم یه حرفی زد که درجا خشکم زد گفت بهم خانم پاشو بیا واس آخرین بار پسرت وببین ای خدا چه حالی شدم ساعت ۸.۳۰صبح بود انقدر تو سرم زدم پاشدم اسنپ گرفتم همراه خواهرم رفتم بیمارستان همه دکترا بالا سر پسرم بودن هزارتا شلنگ تودهنش بود افتادم دم در اتاق پسرم

خب بعدچی شد؟؟

بخیه هامو زدن وخلاصه بردنم تو اتاق منتظر پسرم بودم اما نیاوردن یه روز دوروز اما نیاوردن پاشدم رفتم پذیرش گفتن بهم بچت زیر دستگاه گفتم چرا گفتن بخاطر زردی اما ای دل غافل

پسرم صدای نداشت ترسیدم داشتم پامیشدم دکترا من وبه زور گرفتن که خانوم زیر عملی پاهام توان نداشتن زدم زیر گریه پسرم کو چرا صداش نمیاد دکترم اومد بالا سرم داشت دلداریم میداد که نگران نباش الان صداش میاد ته دلم خالی شد جیغ کشیدم پسرمو صدا کردم دیدن ارومو قرار ندارم پسرمو آوردن گذاشتن رویه سینم بوسش کردم صداش زدم یهو دیدم صداش اومد دکترم فورا پسرمو برداشتو خوشحال شدن

بقیه اش

درخواس میدی گلم من پرم

اگه تمایل به شنیدن ادامش دارید بگید تا بگم

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعد اصلاً کلاً خیلی حالم بد بود نمی‌تونستم حتی یه لباس ساده رو تن کنم همسرم گرفت لباسامو تنم کرد بعد خوشحال بود از اون طرفم دست و پاشو گم کرده بود می‌ترسی بعد شروع کرد موهامو بستن و چه بدونم تو اون موقعیت واکس می‌زد و می‌گفت باید امروز تو خوشگل بری بیمارستان من می‌دونم امروز آخرین روزیه که ما میریم بیمارستانو با بچمون برمیگردیم منم خندم گرفته بود برو بابا من هنوز ۳۷هفته ام کفشامو پام کردو یواش بردم پایین منم رنگم عین گچ دیوار شده بود شانس آورده بودیم من ساک بچه ساک خودمو جلو تر جمع کرده بودم خلاصه ما ساعت ۷:۲۵دقیقع راه افتادیم ۸:۰۰رسیدم بیمارستان همسرم گفت پرونده هاتو بیارم گفتم نبابا میرم سر میزنم میام وسط راه ترسم گرفت نکنه معاینه ام کننن گفتم نامه سزارینمو بیار خلاص گف تو بر بالا منم میام من دیگه از اونجا به بعد همسرم و ندیدم🫥😶رفتم اتاق زایمان گفت بخواب معاینه کنم گفتم من سزارینمیم چی میگی داد زد تو که انقد بلدی میموندی خونت معاینه کرد باز نبودم آن استی گرف رنگش پرید سریع دستگاه اکسیژن و آورد و یه عالمه پرستا رو سرم بودن من یکدفعه بستری شدم بازم من فک میکردم یه شب مراقبت فردا مرخص میشم🤣همه دستور پاهاشونو گم کرده بودن زنگ زدن دکترم آقا نگو دکترم گفته حاضرش کنید سریع بره اتاق عمل ضربان قلب بچه پایین بود سطح اکسیژن خون خودم پایین بودو شرایط داشت بدتر می‌شد تااا....
مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
پارت ۱ـ
زایمان💥💥
بچها من کلا بارداری پر خطری داشتم از ۴ ماهگی تا ماه آخر استراحت مطلق بود تو یه ماه کلا سرویکسم ریزش کرد اومد باید دکتر گف باید بخواب همه چه از اینجا شروع شد که من از سیزده بدر درد داشتم ببخشید همش اسهال بودم کلا حالم جالب نبود دکترم نامه سزارین اختیاری بهم داده بود برای ۲۴ فروردین گذشتتت هی من جدی نگرفتم دردمو تا ۲۰ که اتفاقا مهمونی دعوت بودیم من گفدم نمیتونم نرفتم رفتم حموم و شروع کردم حموم شستن🤣🤣آقا نگو مامانم اینا آمده بودن ترسیده بودم چرا در باز نمیکنم انقد جیغ زدن هی گیر دادن بیا بریم بیمارستان دردت هیچیت عادی نیس مامانای گهواره هم میگفتن تو خیلی همیشه در داری خدا خیر بده مامان آوینا رو تو گهواره همیشهه میگف تروخدا برو بیمارستان منم به مامانم اینا گفتم ۴ روز موندههه کوچ یه هفتس برا خودش همسرم اومد خونه و داشتم راجب این حرف میزدم بعد زایمان میرم خونه مامانم اونم لج کرده بود نه باید بیای خونه خودمون تخت داره حموم تو خونس دستشویی خونس منم میگفتم خونه ما پله داره نمیتونم دو طبقه بیام بالا خلاصه دعوامون شد من عصبیییی شدم حالم بدتر از اونی که بود شد جوری شک بهم وارد شده بود که رنگ روم از درد سفید شده بود
مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۱ ماهگی
مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
پارت پنجم زایمان 💥💥💥
دکتر اومدواقا من تازه اونجا از زبون دکتر شنیدم میگف آره بچها گفتن ضربان قلب بچه رو نود هستش مادرم حالش جلب نیس تا گفتن یزره بخاطر اکسیژنی که بهش وصل کردن بچه یکم ضربان قلبش اومده بالا گفتم سریع ببرین اتاق عمل هی تو حین عمل می‌پرسیدن خوبی من میگفتم آره یکدفعه حالت تهوع وحشتناکی بهم دست دادند وحشتناک بچه اینو جا انداختم من شام خورده بودم اما بخاطر حال بدیام بالا آوردم بخاطر این زود عمل شدم. خلاصه گل پسرم آقا شاهان دنیا اومد بند ناف گره زده بود دور گردنش با وزن ۲۶۰۰بچم لاغر بود ماشالاا چشماا درشتتت اصلا به صورت لاغرش نمی‌خورد تماس پوستی برقرار کردنو دکتر گف چیه بچه شیطون ضعیفییی مامانا من ویارای وحشتناکی نمی‌تونستم چیزی بخورم بخاطر همین بچم انقد ضعیف بود خلاصه بخیه زدن فرستادن ریکاوری من ساعت ۷: ۲۵دقیقع راه افتادیم سمت بیمارستان ۸:۰۰رسیدم 8:30بستری شدم ۹:۰۰ آقا شاهان به دنیا اومد منو دادن ریکاوری من انقد خستهه بودم از اتاق عمل اومدم بیرون باز همسرم و فرستاده بودم دنبال لباس بهشون اینا باز من همسرم و ندیدم ...🥲خلاصه رفتیم بخش شاهان اون موقع خیلی ساکت بود بر عکس تخت بغلیم بچش خیلی جیغ میزد مامانم مثلا همراش بود ولی فک کنم اون همراه نیاز داشت خرو پفش هم جارو برداشته بود بعد زایمان راه رفتنمم اصلا اذیت نشدم تختم برقی بود آوردن رو زمین دوتا پرستا یواش کمکم کردن اصلا اذیت نشدم صد بار برگردم عقب باز سزارینمو انتخاب میکنم رو سوممم سر پا شدم اما پدرم در اومد تا ۵۸ روز خونریزی داشتم 😂همسرممم همش میترسید من چیزیم شده باشه به جا بچه هی میگف خانوم خوبه خانوم خوبه هی به مامانم می‌گفته زمین داره میلرزه 😂😂😂اینم از خاطر زایمان حمایت کنید خاطره عمل صفرام هم میگم😂😂😂
مامان سید توحید مامان سید توحید ۱۱ ماهگی
☘️ ترفند من برای جذب آرامش 🍀
بچه ها من خیلی اینجا گفتم به همه، مشاوره ها میگن وقتی که از بچه داری خانه داری و... خسته و کلافه شدی صبح ها یکساعت زودتر از بچه ات بیدار شو و صبحانه بخور به خودت برس، یا چیزی که وقتی بچت بیداره، بیشتره همه بابتش اذیت میشی مثل غذا پختن، رو قبل بیدار شدنش انجام بده!
من خیلی از بچه دار شدن، مستقل بودن و... راضی بودم و خیلی بهش فکر کرده بودم و از خواهرم تجربه بچه داری مخصوصا اولی رو داشتم، خلاصه با این اوصاف منم دچار افسردگی شده بودم تا اینکه این ترفند و اجرا کردم و به طرز معجزه آسایی روحیه ام شاداب شد و به طبع با پسرمم رفتار خوبی داشتم.
(قبلشم باهاش خوب بودم الحمدلله 🫀، خودم فقط حال روحیم بد بود)
خب حالا شاید بگید کسی که تا صبح نخوابیده چطور میتونه بیدار بشه؟ درسته ،این خیلی سخته ولی فقط چاره اش یک روز تحمل کردنه!!!!
_ الان که دارم واسه تون مینویسم ۲ شبه که اصلا نخوابیدم، دیروز دوبار اومدم با خوابیدن توحیدم بخوابم گوشی زنگ خورد و... بیدار شد و من بار دوم چشمام گرم شده بود تا پسری بیدار شد منم گریه کردم.
_ خلاصه الان ساعت ۱ نشده، من ۸ پاشدم بالکن و شستم، کابینتام و تمیز کردم، ناهار خودمون و پسری آمادست صبحانه ام که خوردیم و نشستیم باهم دست دسی میکنیم 😍
(دیروز با بیدارشدن توحیدم بیدار شدم و همش کلافه بودم، حس بد داشتم، حوصله ناهار پختن نداشتنم، خودم صبحانه نخوردم و...)

الهی شکرت 🧿😇