۳۱ پاسخ

چهارمین روز پوست بدنم سرخ شد دون دون قرمز و بعضی هاش حالت جوش ک توش خون باشه......
منم خیلی ب پوستم حساسم ب شدتتت ، نشستم گریه ک من پوستم خراب شده .از دکتر دلیراد (پوست و مو) وقت گرفتم و با همسرم رفتیم . دوتامونم رفتیم تو دکتر نگاه کرد با ذره بینش و بدون هیچ حرفی گفت برو بیمارستان امام ازمایش بده این سرطان پوسته، ب بچه شیر نده و فقط برو ازمایش بده
همسرم پر شد چشاش هیچی نگفت یدونه فقط شنیدم گفت یا ابلفض دیگ هیچی نگفت
خودم نیهاد اومد جلو چشمم ،چشام سیاهی رفت دیگ نفهمیدم دکتر چی گفت . ولی پیش همسرم خودمو نشکستم بغضمو قورت دادم اومدیم بیرون
تو ماشین ک نشستم گهواره و روبیکامو پاک کردن چون بیشترین ارتباطم با اینا بود . گفتم دیگ زندگیم تموم شد و خیلیی بد بود ب شدتتتت انگار اب جوش ریخته بودن سرم همسرم صداش میلرزید حرف نمیزد و من هی حرف میزدم ک ضعف نشون ندم ....
رفتم ازمایش و اینا گفتن چیزی نشون نمیده میفرستیم تهران و تبریز تا ده دوازده روز طول میکشه تا جواب بیاد این ده روز نگم چطور گذشت 🙂
نیما اش نذز کرده بود ک هیچی نشه میبرم کربلا و.... شبا گریه میکرد فکر میمرد نمیدونم خودم حالم خیلی بد بود ب نیهادم با قطره چکان شیر خشک میدادم شیر خودمم میدوشیدم ک خشک نشه .....هووفففف یادم میاد دییونه میشم.
جواب ازمایش اومد و گفتن حساسیت دارویی و غذایی
همون روز . سه شنبه وسایل اش نذزی رو گرفتیم و فرداش نذری دادیم ..

خلاصه طولانی بود ببخشید ولی این بود ماجرا
و نیهادم بعد ۱۰ روز باز سینمو گرفت و خوشحال ترینم😂😍❤️

و یک حنای قوی تر🙂❤️

لایک کنید اون بالا بمونه❤️❤️❤️

خدارو صدهزار مرتبه شکر که سالمی🙂‍↕️🥰

خدا نصیب هیشکی نکنه
خوشحالم ک سلامتی

الهی بگردم چی کشیدی تو

خداروشکر که الان حال خودتو کوچولو خوبه🥺🥺💗💗

خدا لعنت کنه دکتر رو با تشخیص اشتباهش
حداقل تودار نبوده صبر کنه جواب ازمایش بیاد😑😑😑😑

خداروشکر چیزی نبوده

خداروشکر چیزی نبوده عشقم 🥺❤️

وای خدا رو شکر چیزی نبوده ان شاءالله همیشه سلامت باشین و شاد 🌺🌺🌺

خداروشکر بخیر گذشته بغضی شدم خوندنی😢😖

وایی دختر مور مورم شد
خدارو هزااااار مرتبه شکر هیچی نبوده حتی منم حس بد گرفتم چه برسه به تو🥲💔

خداروشکر مشکلی نبود عزیزم 😘

خدارو شکر هزار مرتبه انشالله همیشه تنتون سالم باشه

سلام خداروشکر که مشکلی نیست الهی همیشه سالم و سلامت باشی گلم

ولی حناااا..🥺🥺
قدر شوهرتو بدون...
عزیزم باز خداروشکر بخیر گذشته..

ااای وااای..🥺
خداروشکر ک چیزی نبوده..انشالله بلا همیشه دور باشه

عجب دکتر احمقی 😐😐😐

ای خدا خوشحالم ک حالت خوبه عزیزم❤️

باشوادونم ن چکیب سن🥺

خدارو شکر که حالت خوبه 😍😘

خب خداروشکر که هیچی نبوده

عزیزم 😔چه سخت خداروشکر که خوبی

خداروشکر چیزی نبوده عزیزم😘😘😘💋💋💋💋

ای وای موهای تنم سیخ شد
چی کشیدی تو این چندروز خدارو هزار مرتبه شکر ک حساسیت بوده ایشالا ک سایت همیشه بالا سر نیهاد کوچولو باشه

عزززیزم خوشحال شدم برگشتی😍
از این ناراحتم که اصلا نشخیص دکترامون اشتباهه فقط دلهره دست میده از سمتشون

برو مطبشو بیار رو سرش

چه دکتر احمقیییییی

وای خدالعنت کنه این دکترارو ک اینطوری استرس و الکی مریضی میبندن به مردم

سلام جانم جیریم

الهی بگردم چی کشیدی عزیزم … بازم خدا رو شکر به خیر گذشته

سوال های مرتبط

مامان فنچ مامان فنچ ۵ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان آریشا❣️👶🧿❣️ مامان آریشا❣️👶🧿❣️ ۴ ماهگی
پارت2زایمان
خلاصه نمیدونم یه دفعه چی شد چجوری یه فکری اومد تو ذهنم پاشدم رفتم دستشویی با سرم فشار بهم وصل بود رفتم یکم سرم خالی کردم بعد پرستار اومد بهش گفتم بابا من دردم نمیگیره ببین چقدر از سرمم. رفته هنوز دردم نگرفته 🫣😂گفتم توروخدا ببرید منو سزارین دکتر میگفت نمیشه به ما گیر میدن باید دلیل داشته باشی. منم گفتم خب دلیل ازاین بهتر من بچم مدفوع میکنه خطر داره میگفت ن چون بچه اولت هست تایم داری یه شب دیگ هم بستری باشی سرم فشار بگیری اینو ک گفت من سکته داشتم میکردم بعد دستمو سرمو درست کردن قطره قطره میرفت منم تا پرستار از اتاق میرفت بیرون سرم قطع میکردم بعد هواسم بود نزدیک اتاقم میشدن سرم وصل میکردم😂😂خلاصه این کارو چند بار کردم تا دردم نگیره چون واقعا میترسیدم و توان زایمان طبیعی نداشتم دوتا زایمانم ک انجام شد شنیدم صداشون بدتر شده بودم خلاصه من این کارو هي تکرار کردم نذاشتم سرم بره تو بدنم دکتر غروب ساعت 7شب اومد گفت چه خبر گفتم هیچی درد ندارم اصلا... 😂🫣بعد دیدم پچ پچ میکنن باهم دکتر معاینه کرد دید 2سانت باز شدم گفت حاضر بشید بریم اتاق عمل سزارین اینو ک گفت انگار دنیارو به من دادن خلاصه رفتم اتاق عمل دکتر اومد آمپول بی حسی بزنه کمرم بهش میگفتم توروخدا کجا میخوای بزنی درد داره؟؟؟ دکتر می‌خندید زد آمپول من بی حس شدم خیلی بد بود اعصابم ریخته بود بهم سرفه میکردم پاهام تکون نمی‌خورد به دکترا میگفتم توروخدا یه ذره پاهامو تکون بده خلاصه ک باهام همکاری کردن بعدم یه رب بعد ساعت ده دقیقه به8شب پسرم به دنیا اومد من از شدت استرس و ذوق زدم زیر گریه و کلی آوردن بوسش کردم این شد بهترین روز زندگی من..... 😂❣️🥰🧿🧿❣️