پسرم از ساعت ۱۱ صبح که اومدیم تو بخش تا شب اصلا شیر نخورد نگران شده بودیم میگفتن شاید سیره نمیخوره هرکاری کردن شیر نخورد شب دیدم بچه اوق میزنه رنگش زرد بود صبح بینیش زرد بود ولی شب حالش یجوری شد فقط اوق میزد اصلا صداشم در نمیمود گریه هم نمی‌کرد مثل عروسک خوابیده بود طفلک هنوز فیلمشو میبینم جیگرم کباب میشه چشماشو کوچولو باز بسته میکرد اوق میزد پرستار گفت شاید مدفوع خورده باید شستشو کنیم مامانم برد اتاق بغل داد پرستار اون شب تا صبح بیقرار بودم ای خدا من اصلا درست حسابی بچمو ندیدم همش از صبح درد داشتم نتونستم بچمو بغل کنم نگاهش کنم یه دل سیر حسرتش تو دلم موند شب سوند و برداشتن منو بلند کردن راه رفتم خدایا همش گریه میکردم واسه پسرم که کجا بردنش من نتونستم قشنگ نگاش کنم بوش کنم دستاشو نتونستم بگیرم اصلا دردام یادم رفته بود هم تختی بغلمو می‌دیدم به پسرش شیر میداد خداروشکر خیلی قشنگ شیر میخورد خانومه از درد زخم سینه هاش گریه میکرد اونو میدیدم صدای بچه ای رو می‌شنیدم گریه ام میومد چرا بچه ی من شیر نخورد خدایا یعنی چی شده بالاخره اون شب لعنتی تموم شد فردا صبح دوباره با سختی که داشت اومدم پایین یکم راه رفتم بعد رفتم بیرون پسرمو پرسیدم گفتن ان آی سیو بستری کردن همون دیشب ومن خوش خیال فکر میکردم اتاق بغلی پرستارا خودشون شیر خشک میدن نمیدونستم که تو دستگاه بستریش کردن با زور خودمو رسوندم اون بخش رفتم دیدم پسرمو لخت کردن چشماشو بستن به بینیش پاهاش دستاش سرم و نمی‌دونم وسیله وصل کرده بودن حالم اینقدر بد شد گریه کردم خدایا به هیچکس نشون نده ادامه داره...

۴ پاسخ

دنبال میکنم

الهی بمیرم چه روزایی داشتی آبجی من بارداری خیلی سختی داشتم خودم مریض شدم چه بلاهایی که سرم نیمد اوف یادم میفته دیونه میشم 🥺🥺🥺

الهی بمیرم

عربز مشکل بچت چیه

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
فکر کن بعد ۷ سال اولین بچت اینجوری بشه اومدم بیرون اصلا درست نمی‌تونستم راه برم کمرم خم شده بود درد داشتم سزارینی ها تجربه کردن خیلی بده نتونستی صاف راه بری اومدم تو اتاق تا ظهر شد دوباره رفتم پسرم رو دیدم حالم بد شد منو با ویلچر رسوندنم اتاق بالاخره وقت ترخیص شد بدون بچه راهی خونه شدم توراه با هر تکون ماشین جیغ میزدم از درد دیگه از سردردم نگم که از دیروزش که فشار روحی وتحمل کردم گریه کردم داغون بودم رسیدم خونه سردرد وحشتناک داشتم یه دوش سرپایی گرفتم خیلی حس بدی داشتم بدون بچه تو خونه میچرخیدم نمی‌تونستم بخوابم خواب نداشتم حال بدی بود انکار خونه دور سرم می‌چرخید اون شبم گذشت همش عکس وفیلمای بچه مو میدیدم گریه میکردم فرداش ظهر به شوهرم گفتم منم ببر بیمارستان با چه شوقی رفتیم دوباره بچمو دیدم ای خدا جوجه مامان بیا نمیدونی من دیروز باچه حال بدی بدون تو رفتم خونه هیچکسم تو خونه نبود آرومم کنه جز مامانم هیچکس اون روزای بد کنارم نبود ۴ روز پسرم بستری بود اون ۴ روز کلا من اصلا نتونستم استراحت کنم بیقرار بودم درست خوابم نمی‌برد حالم بد بود فکرکن درد شکم خون ریزی سردردهای وحشتناک ازاین طرف فکر بچت که حالش چطوره شیر خورده نخورده کلا بهم ریخته بودم ۴روزم به بدترین شکل گذشت جمعه ظهر زنگ زدن که بچتون ترخیصه با خوشحالی لباساشو ساکس رو بستم رفتیم وای خدا عروسکم لباسش رو پرستار پوشوند داد بغل مامانم اومدیم خونه شب گوسفند قربانی کردن دوباره بچم شیرمو نخورد سینم پر از شیر بود کم کم شیرم داشت بیشتر میشد خیلی خوب داشت سینه هام ولی اصلا پسرم نخورد ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بعداز اینکه صورت پسرمو پرستار چسبوند به صورتم چه حس عجیبی خوشحالی ذوق وای 😢خدا این همون فرشته کوچولو هست که ۹ ماه من تو شکمم بود هربار رفتم سونوگرافی شیطونیاشو میدیدم ذوق میکردم کاش فیلم می‌گرفتم از روی اون مانیتور که روبه روم بود و من پسرمو میدیدم تو سونوگرافی انجام دادنی چه قدر حس عجیب و غریبی یه موجود کوچولو تو شکمت تشکیل بشه رشد کنه هرروز برزرکتر بشه این یه معجزه اس از طرف خدا 😍 خدا قربونت برم قربون بزرگیت معجزت حکمتت برم ، حین عمل نمی‌دونم چرا نفسام بالا نیومد به سختی نفس می‌کشیدم ماسک گذاشتن ولی کفتم بردارید نمیتونم حس خفگی میکنم یه حس غریبی داشتم انگار یه سنگ بزرگ رو سینم گذاشته بودن نفسام سخت شده بود فقط دعا میکردم زودتر تموم بشه من ازاین اتاق سرد وغریب برم بیرون بالاخره نمی‌دونم یک ساعت شد یا کمتر عملم تموم شد منو بردن ریکاوری چنددقیقه ای موندم لرز داشتم لرزش بدنم شروع شده بود نمی‌دونم چرا کدوماتون اینجوری شدید ؟ بعد عمل لرز داشتم ببینیم گرفته بود صدام مثل سرماخورده ها شده بودم لبم باد کرد بعدچندروز تبخال زده بودم یه هفته طول کشید خوب بشم به هرحال بعد چند دقیقه ای پرستار اومد شکمم رو فشار داد ولی فشار شکمی شروع شد خدایا درد دارم توروخدا درد دارم فشار نده پرستار دستمو گرفت آروم باش چیزی نیست دخترم بخاطر خودتونه خون نمونه تو رحمت خطرناکه اکه فشار ندیدم پسرم رو آوردن کنارم واکسن زدن بالاخره اومدن مارو بردن بیرون رفتیم تو بخش پرستارا اومدن منو بلند کردن گذاشتن رو تخت لباسم رو عوض کردن جامو درست کردن سرم زدن همه چیز و کنترل کردن رفتن پسرمم کنارم رو تخت خودش خوابیده بود پرستار اومد پسرمو گذاشت بغلم تا شیر بخوره ولی اصلا نخورد فقط کوچولو میک زد ولی اصلا نخورد ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
فکر کن هنوز خستگی زایمان از تنم نرفته بود حال بد روحی درد جسمی فکر کنم ۱۱یا ۱۲روز از زایمانم گذشته بود رفتم کلینیک اول دکتر معایینه کردن وگفتم که ۱۱ روز پیش زایمان داشتم دیروز بخیه کشیدم عمل لیزر در کل راحت بود فقط قبلش بی حسی زدن وحشتناک درد داشت پرستاره فکر میکرد از ترس دارم خودمو لوس میکنم هرچی میگفتم زایمان کردم درد دارم میکفت بخواب رو به شکم باید بی حسی بزنم شاید الان خیلیاتون بگید چرا ماه بعد نرفتی چرا بیشتر استراحت نکردی ببینید نمیشد من هرروز درد سوزش به زور تحمل کردم نمی‌تونستم منتظر بمونم تا یکم بگذره بعد عمل لیزر برم دیگه پماد هم اثر نمی‌کرد وحشتناک روزای بد وسختی و گذروندم بعد بی حسی رفتم دوباره اتاق عمل دکتر اومد گفت بالش بزارید این خانوم زایمان کرده بالاخره عمل کردن راحت بود اصلا درد نداشت فقط همون دردش چندین بار بی حسی زدن دور مقعد بود موقع عمل هیچی نفهمیدم عمل تموم شد من خون ریزی کردم به شکمم فشار اومده بود درد خون ریزی لباس زیرم خون فاجعه پرستار کمکم کرد آبمیوه داد بهم حالم بد بود لباسم رو پوشوند کمکم کردن من اومدم بیرون شوهرم دستمو گرفت اومدیم پایین سوار ماشین شدیم من تمام اون مسیر و درازکشیدم تامپون تو مقعدم گذاشتن درد داشتم اومدم خونه تا فردا صبح خوابیدم فرداش نتونستم تامپون رو دربیارم دوباره رفتم کلینیک برداشتن پرستار اومدم خونه رفتم سرویس اینقدر سوزش درد داشتم فقط گریه میکردم یعنی مرگ و جلو چشمام میدیدم بالاخره اون روز گذشت و کل مهر ماهم با درد گذشت بعد عمل لیزر بواصیر ۲۰ روز طول کشید تا خوب بشم دوره نقاهتم طول کشید فقط بعد سرویس هربار باید تو لگن مخصوص آب گرم مینشستم تا دردم کم بشه اون آب گرم تسکین میداد دردامو ادامه داره
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
یک هفته ۱۰ روز میشه تنظیم خوابش بهم خورده شب ها کلا بیدار میمونه وروزا می‌خوابه دوروز بود کلا گریه میکرد شبا بی‌قراری میکرد که دارو شکم درد میدادم چون ( کولیک داره ) از نوزادی تا الان دادم و آروم شد روزای قبل آهنگ لالایی میزاشتم کنارش گوش میداد گریه نمی‌کرد ولی خب بیدار میموند دوروزه کلا نزدیکای صبح که میشه گریه می‌کنه دیشب هم ساعت ۲/۵ خوابوندمش ۳ بیدار شد تا صبح ساعت ۸ بیدار بود ساعت ۶ تا ۸ گریه میکرد دارو شیر خورد خوابید به لثه هاش دارو زدم گفتم شاید دندون در میاره آروم شد خوابید امروز کلا از ۸؛صبح خوابیده بود تا ۶ عصر که صبح بیدار کردم دارو هاشو دادم خورد خوابید عصر بیدار کردم آب پرتقال دادم بیسکوییت دادم خورد دوباره خوابید دیگه ساعت ۸ دلم گرفت گریه کردم ۹ بیدارشد داروشو دادم غذاشو دادم اینقدر خوشحال شدم بیدارشد چشماش رو باز کرد نمیدونین چه قدر سخته وحشتناکه بچم جلوی چشمم خیلی شرایط و وضعیت بدی قرارگرفتم توروخدا دعاکنین برای پسرم ازاین وضعیت نجات پیدا کنه خدا معجزه کنه خوب بشه یه غم بزرگ تو گلوم تو سینمه، خیلی خیلی سخته ببینم بچم همش می‌خوابه موقع هایی که تشنج نمی‌کرد سرحال بود حرف میزد می‌خندید با صدای خودش بازی میکرد ولی امروز که کلا دوباره مثل آبان خوابید گفتم خدایا واسه همین وضعیت شکر که بااینکه نمیتونه بشینه گردن نگرفته حتی نمیتونه برگرده وضعیت چشماش هم که بینایییش خیلی کمه بااین وضعیت ولی خب حداقل همون جوری خوابیده بازی میکرد با صدای خودش صدا میداد حرف میزد الان که بیدار شد گفتم خدایا شکرت بیدار شد به اینم شکر وراضی هم من بین وضعیت بد وبدتر قرار گرفتم خدایا پسرمو خودت معجزه کن خوب بشه خدایا رحم کن به این بچه معصوم اون گناهی نداره مامانا دعاکنین برام
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
ادامه تاپیک های قبلیم؛ مهرماه باهمه سختی هام دردایی که داشتم فکر کن تنها درد سزارین چه قدر خسته کنندس همون یدونه سزارین تاچندوقت یه خانوم رو درگیر میکنه حالا تو همون حین یه درد دیگه یه عمل دیکم ۱۰ روز بعد زایمانم برم انجام بدم دیگه کلا جوون تو تنم نمونده بود اینقدر وزنم اومد پایین فقط سوپ کمپوت گلابی آب مایعات می‌خوردم از زندگی کردن یادم رفته بود بچه یادم رفت بیچاره مامانم دوماه کلا اومد خونه ما زندگی کرد بچمو نگه داشت شیر میداد مراقبت میکرد هم پرستاری منو هم پسرم افتاده بود رو دوش تنها مامانم از خدا برای سلامتی می‌خوام و دعای خیر اگه مامانم نبود منم نبودم حقیقت خیلی جاها تنها نمی‌تونستم دوام بیارم اونایی که تنهایی رو تجربه کردید میدونین چه قدر تنهایی سخته دست تنها نه خواهری نه دوستی دیگه اینجور موقع ها فقط مادر همدمم بود و هست مهرماه با همه درداش سختیاش تلخیاش اذیت هاش با همه بدیاش گذشت تموم شدآبان شد بچم‌ شده بود یک ماهه ۸ آبان رفتیم مشهد نذر کرده بودن مادرشوهرم که بچه دار بشم همگی بریم پابوسش بالاخره رفتیم چندروزی هتل بودیم بچم‌بیقراری میکرد قبلش اینکه بریم مشهد بهداشت خراب شده رفتم گفتن کولیک داره از داروخانه دارو خریدم ولی بهتر نمیشد دیگه اون چندروز تو مشهد بچم همش گریه یعنی کلا دو سه هفته بعد بدنیا اومدن پسرم گریه هاش شروع شده بود صبح ها آروم تر میشد با دارو عصر ها تا شب شروع میکرد گریه کردن آبان ماه بیشتر شده بود گریه هاش طوری که بچم کبود میشد از گریه کردن زیاد ادامه دارد ....
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
ادامه یادمه اون اوایل خودمم می‌نشستم گریه میکردم حالم خوب نبود وقتی میدیدم بچم‌ هلاک میشه از گریه کردن اینم اضافه کنم ادامه حرفام من مهرماه بچمو هم مراکز بهداشت هم چندین بار دکتر های اطفال حتی همون بیمارستانی که بدنیا اومد متخصص نوزادان بردم همشون معاینه میکردن میگفتن سالمه مشکلی نداره فقط کولیک داره چندین بار شیر خشک های مختلف عوض کردن بلکه ۱۰ مدل شیر خشک میدادم تا ببینم کدوم بهش میسازه آبان ماه هم باز من چندین بار دکتر های مختلف اطفال دوباره چندبار بیمارستان که بدنیا اومد بردم همشون همون حرفا که سالمه فقط کولیک داره طبیعیه چندماه اول بچه اینجوری میشه درست میشه ۵_۶ ماهه بشه خوب میشه درست میشه بچه همینه همش حرفای تکراری دیگه گوشم پرشده بود ازاین حرفا آبان هم با همه سختی هایی که داشت با گریه های افتضاح پسرم اذیت شدناش گذشت آبان مامانم برد ختنه کرد آبان هم گذشت آذر ماه شد بچم شد دوماهه وقت واکسنش رسید وقتی بردیم واکسن بزنیم اون خانومه یه سری سوال ها پرسید که چشماش دنبال می‌کنه یا نه من گفتم نه اصلا دنبال نمی‌کرد نگران شده بودیم بعد بچه مو بغل کرد برگشت یا خودش زمزمه کرد چرا بدنش شله این بچه دیگه به ما چیزی نگفت تذکری پیگیری هیچی هیچی نگفت ماهم چیزی نپرسیدیم اصلا من نمیدونستم شل یعنی چی، چی میگه این خانومه من متوجه نمی‌شدم واکسن رو زد دوروز بعد واکسن دوباره پسرمو بردم همون بیمارستان پیش دکتر متخصص نوزاد معایینه کرد گفت چیزی نیست طبیعیه چون اصلا تب نکرده بود گفت احتمالا بدنش درد می‌کنه که اینقدر گریه می‌کنه ....ادامه دارد