ادامه تاپیک های قبلیم؛ مهرماه باهمه سختی هام دردایی که داشتم فکر کن تنها درد سزارین چه قدر خسته کنندس همون یدونه سزارین تاچندوقت یه خانوم رو درگیر میکنه حالا تو همون حین یه درد دیگه یه عمل دیکم ۱۰ روز بعد زایمانم برم انجام بدم دیگه کلا جوون تو تنم نمونده بود اینقدر وزنم اومد پایین فقط سوپ کمپوت گلابی آب مایعات می‌خوردم از زندگی کردن یادم رفته بود بچه یادم رفت بیچاره مامانم دوماه کلا اومد خونه ما زندگی کرد بچمو نگه داشت شیر میداد مراقبت میکرد هم پرستاری منو هم پسرم افتاده بود رو دوش تنها مامانم از خدا برای سلامتی می‌خوام و دعای خیر اگه مامانم نبود منم نبودم حقیقت خیلی جاها تنها نمی‌تونستم دوام بیارم اونایی که تنهایی رو تجربه کردید میدونین چه قدر تنهایی سخته دست تنها نه خواهری نه دوستی دیگه اینجور موقع ها فقط مادر همدمم بود و هست مهرماه با همه درداش سختیاش تلخیاش اذیت هاش با همه بدیاش گذشت تموم شدآبان شد بچم‌ شده بود یک ماهه ۸ آبان رفتیم مشهد نذر کرده بودن مادرشوهرم که بچه دار بشم همگی بریم پابوسش بالاخره رفتیم چندروزی هتل بودیم بچم‌بیقراری میکرد قبلش اینکه بریم مشهد بهداشت خراب شده رفتم گفتن کولیک داره از داروخانه دارو خریدم ولی بهتر نمیشد دیگه اون چندروز تو مشهد بچم همش گریه یعنی کلا دو سه هفته بعد بدنیا اومدن پسرم گریه هاش شروع شده بود صبح ها آروم تر میشد با دارو عصر ها تا شب شروع میکرد گریه کردن آبان ماه بیشتر شده بود گریه هاش طوری که بچم کبود میشد از گریه کردن زیاد ادامه دارد ....

۲ پاسخ

عزیزم🥺چ عملی دوباره انجام دادی؟

الان پسرت هست؟

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
ادامه یادمه اون اوایل خودمم می‌نشستم گریه میکردم حالم خوب نبود وقتی میدیدم بچم‌ هلاک میشه از گریه کردن اینم اضافه کنم ادامه حرفام من مهرماه بچمو هم مراکز بهداشت هم چندین بار دکتر های اطفال حتی همون بیمارستانی که بدنیا اومد متخصص نوزادان بردم همشون معاینه میکردن میگفتن سالمه مشکلی نداره فقط کولیک داره چندین بار شیر خشک های مختلف عوض کردن بلکه ۱۰ مدل شیر خشک میدادم تا ببینم کدوم بهش میسازه آبان ماه هم باز من چندین بار دکتر های مختلف اطفال دوباره چندبار بیمارستان که بدنیا اومد بردم همشون همون حرفا که سالمه فقط کولیک داره طبیعیه چندماه اول بچه اینجوری میشه درست میشه ۵_۶ ماهه بشه خوب میشه درست میشه بچه همینه همش حرفای تکراری دیگه گوشم پرشده بود ازاین حرفا آبان هم با همه سختی هایی که داشت با گریه های افتضاح پسرم اذیت شدناش گذشت آبان مامانم برد ختنه کرد آبان هم گذشت آذر ماه شد بچم شد دوماهه وقت واکسنش رسید وقتی بردیم واکسن بزنیم اون خانومه یه سری سوال ها پرسید که چشماش دنبال می‌کنه یا نه من گفتم نه اصلا دنبال نمی‌کرد نگران شده بودیم بعد بچه مو بغل کرد برگشت یا خودش زمزمه کرد چرا بدنش شله این بچه دیگه به ما چیزی نگفت تذکری پیگیری هیچی هیچی نگفت ماهم چیزی نپرسیدیم اصلا من نمیدونستم شل یعنی چی، چی میگه این خانومه من متوجه نمی‌شدم واکسن رو زد دوروز بعد واکسن دوباره پسرمو بردم همون بیمارستان پیش دکتر متخصص نوزاد معایینه کرد گفت چیزی نیست طبیعیه چون اصلا تب نکرده بود گفت احتمالا بدنش درد می‌کنه که اینقدر گریه می‌کنه ....ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
فکر کن بعد ۷ سال اولین بچت اینجوری بشه اومدم بیرون اصلا درست نمی‌تونستم راه برم کمرم خم شده بود درد داشتم سزارینی ها تجربه کردن خیلی بده نتونستی صاف راه بری اومدم تو اتاق تا ظهر شد دوباره رفتم پسرم رو دیدم حالم بد شد منو با ویلچر رسوندنم اتاق بالاخره وقت ترخیص شد بدون بچه راهی خونه شدم توراه با هر تکون ماشین جیغ میزدم از درد دیگه از سردردم نگم که از دیروزش که فشار روحی وتحمل کردم گریه کردم داغون بودم رسیدم خونه سردرد وحشتناک داشتم یه دوش سرپایی گرفتم خیلی حس بدی داشتم بدون بچه تو خونه میچرخیدم نمی‌تونستم بخوابم خواب نداشتم حال بدی بود انکار خونه دور سرم می‌چرخید اون شبم گذشت همش عکس وفیلمای بچه مو میدیدم گریه میکردم فرداش ظهر به شوهرم گفتم منم ببر بیمارستان با چه شوقی رفتیم دوباره بچمو دیدم ای خدا جوجه مامان بیا نمیدونی من دیروز باچه حال بدی بدون تو رفتم خونه هیچکسم تو خونه نبود آرومم کنه جز مامانم هیچکس اون روزای بد کنارم نبود ۴ روز پسرم بستری بود اون ۴ روز کلا من اصلا نتونستم استراحت کنم بیقرار بودم درست خوابم نمی‌برد حالم بد بود فکرکن درد شکم خون ریزی سردردهای وحشتناک ازاین طرف فکر بچت که حالش چطوره شیر خورده نخورده کلا بهم ریخته بودم ۴روزم به بدترین شکل گذشت جمعه ظهر زنگ زدن که بچتون ترخیصه با خوشحالی لباساشو ساکس رو بستم رفتیم وای خدا عروسکم لباسش رو پرستار پوشوند داد بغل مامانم اومدیم خونه شب گوسفند قربانی کردن دوباره بچم شیرمو نخورد سینم پر از شیر بود کم کم شیرم داشت بیشتر میشد خیلی خوب داشت سینه هام ولی اصلا پسرم نخورد ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
یک هفته ۱۰ روز میشه تنظیم خوابش بهم خورده شب ها کلا بیدار میمونه وروزا می‌خوابه دوروز بود کلا گریه میکرد شبا بی‌قراری میکرد که دارو شکم درد میدادم چون ( کولیک داره ) از نوزادی تا الان دادم و آروم شد روزای قبل آهنگ لالایی میزاشتم کنارش گوش میداد گریه نمی‌کرد ولی خب بیدار میموند دوروزه کلا نزدیکای صبح که میشه گریه می‌کنه دیشب هم ساعت ۲/۵ خوابوندمش ۳ بیدار شد تا صبح ساعت ۸ بیدار بود ساعت ۶ تا ۸ گریه میکرد دارو شیر خورد خوابید به لثه هاش دارو زدم گفتم شاید دندون در میاره آروم شد خوابید امروز کلا از ۸؛صبح خوابیده بود تا ۶ عصر که صبح بیدار کردم دارو هاشو دادم خورد خوابید عصر بیدار کردم آب پرتقال دادم بیسکوییت دادم خورد دوباره خوابید دیگه ساعت ۸ دلم گرفت گریه کردم ۹ بیدارشد داروشو دادم غذاشو دادم اینقدر خوشحال شدم بیدارشد چشماش رو باز کرد نمیدونین چه قدر سخته وحشتناکه بچم جلوی چشمم خیلی شرایط و وضعیت بدی قرارگرفتم توروخدا دعاکنین برای پسرم ازاین وضعیت نجات پیدا کنه خدا معجزه کنه خوب بشه یه غم بزرگ تو گلوم تو سینمه، خیلی خیلی سخته ببینم بچم همش می‌خوابه موقع هایی که تشنج نمی‌کرد سرحال بود حرف میزد می‌خندید با صدای خودش بازی میکرد ولی امروز که کلا دوباره مثل آبان خوابید گفتم خدایا واسه همین وضعیت شکر که بااینکه نمیتونه بشینه گردن نگرفته حتی نمیتونه برگرده وضعیت چشماش هم که بینایییش خیلی کمه بااین وضعیت ولی خب حداقل همون جوری خوابیده بازی میکرد با صدای خودش صدا میداد حرف میزد الان که بیدار شد گفتم خدایا شکرت بیدار شد به اینم شکر وراضی هم من بین وضعیت بد وبدتر قرار گرفتم خدایا پسرمو خودت معجزه کن خوب بشه خدایا رحم کن به این بچه معصوم اون گناهی نداره مامانا دعاکنین برام
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
پسرم از ساعت ۱۱ صبح که اومدیم تو بخش تا شب اصلا شیر نخورد نگران شده بودیم میگفتن شاید سیره نمیخوره هرکاری کردن شیر نخورد شب دیدم بچه اوق میزنه رنگش زرد بود صبح بینیش زرد بود ولی شب حالش یجوری شد فقط اوق میزد اصلا صداشم در نمیمود گریه هم نمی‌کرد مثل عروسک خوابیده بود طفلک هنوز فیلمشو میبینم جیگرم کباب میشه چشماشو کوچولو باز بسته میکرد اوق میزد پرستار گفت شاید مدفوع خورده باید شستشو کنیم مامانم برد اتاق بغل داد پرستار اون شب تا صبح بیقرار بودم ای خدا من اصلا درست حسابی بچمو ندیدم همش از صبح درد داشتم نتونستم بچمو بغل کنم نگاهش کنم یه دل سیر حسرتش تو دلم موند شب سوند و برداشتن منو بلند کردن راه رفتم خدایا همش گریه میکردم واسه پسرم که کجا بردنش من نتونستم قشنگ نگاش کنم بوش کنم دستاشو نتونستم بگیرم اصلا دردام یادم رفته بود هم تختی بغلمو می‌دیدم به پسرش شیر میداد خداروشکر خیلی قشنگ شیر میخورد خانومه از درد زخم سینه هاش گریه میکرد اونو میدیدم صدای بچه ای رو می‌شنیدم گریه ام میومد چرا بچه ی من شیر نخورد خدایا یعنی چی شده بالاخره اون شب لعنتی تموم شد فردا صبح دوباره با سختی که داشت اومدم پایین یکم راه رفتم بعد رفتم بیرون پسرمو پرسیدم گفتن ان آی سیو بستری کردن همون دیشب ومن خوش خیال فکر میکردم اتاق بغلی پرستارا خودشون شیر خشک میدن نمیدونستم که تو دستگاه بستریش کردن با زور خودمو رسوندم اون بخش رفتم دیدم پسرمو لخت کردن چشماشو بستن به بینیش پاهاش دستاش سرم و نمی‌دونم وسیله وصل کرده بودن حالم اینقدر بد شد گریه کردم خدایا به هیچکس نشون نده ادامه داره...
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
ادامه من با شیر دوش میدوشیدم دستی بود اونم قطره قطره خیلی طول می‌کشید تا شیرمو بدوشم بعد چندروز از زایمانم چون از قبل بارداریم هموروئید ضائده گوشتی دور مقعدم داشتم تو بارداریمم دوتا در اومد کلا ۳ تا همورویید یاهمون بواصیر میگن دوتا دور مقعدم یدونه داخل بعد زایمانم شربت لاکسی ژل می‌خوردم تا اذیت نشم ولی همچنان درد بواصیر داشتم عذرمیخوام هربار بعد سرویس درد سوزش یعنی گریه میکردم من ده روز بعداز زایمانم رفتم بخیه ام رو کشید دکتر تواون ده روز همش درد بواصیر خیلی اذیتم کرد یعنی هرروز از درد سوزش گریه میکردم اصلا نمی‌تونستم بچه رو بغل منم شیرمم نتونستم بدوشم بچم شیر خشک میخورد اصلا حال نداشتم از درد بی‌حال افتاده بودم چطور بااون حال بد میدوشیدم هنوزم عذاب وجدان دارم که نشد بچم شیر مادر بخوره خلاصه اون ۱۰ روز با درد واذیت گریه وسختی هاش گذشت روزی که بخیه رو کشیدم زنگ زدم کلینیکی که عمل لیزر می‌کردن وقت گرفتم فرداش وقت دادن خیلی حال بدی بود ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بالاخره بعد گذشت ۷ سال چشم انتظاری و این همه انتظار کشیدن وتنها بودن ناراحت بودن صبوری کردن این دکتر اون دکتر رفتن خدا معجزه اش رو خودش هدیه داد غیر قابل باور بود تو تاپیک های قبلی تعریف کرده بودم بالاخره روز زایمانم رسید ۳ مهر وای چه قدر استرس همراه با ذوق خوشحالی شوق دیدن بچت همون هدیه خدا همون معجزه خدا وای که همه انتظار کشیده ها میدونن چی میگم دقیقا میدونین چه قدر شیرینه درسته استرس ترس داری واسه اولین بار میخوایی بری اتاق عمل ترس داشتم همش میترسیدم صبح ساعت ۶ بیدارشدم وسریع آماده شدیم و رفتیم بیمارستان پرونده تشکیل دادم همه مدارک بارداری و دیدن بررسی کردن لباس مخصوص پوشیدم سرم زدن نوار قلب گرفتن وای من چه استرسی داشتم همراه با شوق و ذوق که زودتر بچم بدنیا بیاد ببینم روی ماهش رو نوبت من شد اومدن سوند ادرار زدن یکم سوزش درد داشت ولی من هردردی وسختی و فقط بخاطر پسرم تحمل میکردم بالاخره مادر شده بودم باید ازاین به بعد قوی می‌بودم درد برام معنی نداشت همه فکرم شده بود بچم منو نشوندن روی ویلچر ادامه داره
مامان آدریَن🧸 مامان آدریَن🧸 ۱۶ ماهگی
من دیگه توان ندارم بدبختیه من دوباره شروع شد😭😭 طفلی بچم ۳روز پیش تب کرد۲روز ادامه داشت گفتم حتما بخاطر دندونه آخه لثه اش هم باد کرده .ولی از پریشب سرفه هاش شروع شد اول کمتر بود ولی داره بیشتر میشه همش بی حاله هیچی هم نمیخوره فقط وقتی خوابش میاد بهش شیرمیدم میخورم که اونم از دیروز هرچی که شیرمیخوره تاخوابش میبره سرفه میکنه همه رو بالا میاره😭 الانم بچم دوباره بالا اورد
۲ماه پیشم دقیقا این ویروس لعنتی رو گرفت دو هفته ی تمام پدرم دراومد بچم آب شد🥺🥺دوباره شروع شد خدایا من دیگه نمیکشم بمیرم برای بچم انقدر گریه میکنه صداش گرفته😭از طرفی یه مدته انقدر بهم وابسته شده همش گریه میکنه خودشو هلاک میکنه میخواد تو بغلم باشه. الان که مریض شده دیگه بدتر حتی توی خوابم صدبااار تا صبح بیدار میشه گریه میکنه بغلم میکنه حتی دیگه بغل باباشم نمیره نمیتونم یه دستشویی برم از شدت وابسته بودنش قشنگ پوره شدم.قبلا اصلا اینجوری نبود
دارم روانی میشم😭😭😭
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بعداز اینکه صورت پسرمو پرستار چسبوند به صورتم چه حس عجیبی خوشحالی ذوق وای 😢خدا این همون فرشته کوچولو هست که ۹ ماه من تو شکمم بود هربار رفتم سونوگرافی شیطونیاشو میدیدم ذوق میکردم کاش فیلم می‌گرفتم از روی اون مانیتور که روبه روم بود و من پسرمو میدیدم تو سونوگرافی انجام دادنی چه قدر حس عجیب و غریبی یه موجود کوچولو تو شکمت تشکیل بشه رشد کنه هرروز برزرکتر بشه این یه معجزه اس از طرف خدا 😍 خدا قربونت برم قربون بزرگیت معجزت حکمتت برم ، حین عمل نمی‌دونم چرا نفسام بالا نیومد به سختی نفس می‌کشیدم ماسک گذاشتن ولی کفتم بردارید نمیتونم حس خفگی میکنم یه حس غریبی داشتم انگار یه سنگ بزرگ رو سینم گذاشته بودن نفسام سخت شده بود فقط دعا میکردم زودتر تموم بشه من ازاین اتاق سرد وغریب برم بیرون بالاخره نمی‌دونم یک ساعت شد یا کمتر عملم تموم شد منو بردن ریکاوری چنددقیقه ای موندم لرز داشتم لرزش بدنم شروع شده بود نمی‌دونم چرا کدوماتون اینجوری شدید ؟ بعد عمل لرز داشتم ببینیم گرفته بود صدام مثل سرماخورده ها شده بودم لبم باد کرد بعدچندروز تبخال زده بودم یه هفته طول کشید خوب بشم به هرحال بعد چند دقیقه ای پرستار اومد شکمم رو فشار داد ولی فشار شکمی شروع شد خدایا درد دارم توروخدا درد دارم فشار نده پرستار دستمو گرفت آروم باش چیزی نیست دخترم بخاطر خودتونه خون نمونه تو رحمت خطرناکه اکه فشار ندیدم پسرم رو آوردن کنارم واکسن زدن بالاخره اومدن مارو بردن بیرون رفتیم تو بخش پرستارا اومدن منو بلند کردن گذاشتن رو تخت لباسم رو عوض کردن جامو درست کردن سرم زدن همه چیز و کنترل کردن رفتن پسرمم کنارم رو تخت خودش خوابیده بود پرستار اومد پسرمو گذاشت بغلم تا شیر بخوره ولی اصلا نخورد فقط کوچولو میک زد ولی اصلا نخورد ادامه دارد
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
فکر کن هنوز خستگی زایمان از تنم نرفته بود حال بد روحی درد جسمی فکر کنم ۱۱یا ۱۲روز از زایمانم گذشته بود رفتم کلینیک اول دکتر معایینه کردن وگفتم که ۱۱ روز پیش زایمان داشتم دیروز بخیه کشیدم عمل لیزر در کل راحت بود فقط قبلش بی حسی زدن وحشتناک درد داشت پرستاره فکر میکرد از ترس دارم خودمو لوس میکنم هرچی میگفتم زایمان کردم درد دارم میکفت بخواب رو به شکم باید بی حسی بزنم شاید الان خیلیاتون بگید چرا ماه بعد نرفتی چرا بیشتر استراحت نکردی ببینید نمیشد من هرروز درد سوزش به زور تحمل کردم نمی‌تونستم منتظر بمونم تا یکم بگذره بعد عمل لیزر برم دیگه پماد هم اثر نمی‌کرد وحشتناک روزای بد وسختی و گذروندم بعد بی حسی رفتم دوباره اتاق عمل دکتر اومد گفت بالش بزارید این خانوم زایمان کرده بالاخره عمل کردن راحت بود اصلا درد نداشت فقط همون دردش چندین بار بی حسی زدن دور مقعد بود موقع عمل هیچی نفهمیدم عمل تموم شد من خون ریزی کردم به شکمم فشار اومده بود درد خون ریزی لباس زیرم خون فاجعه پرستار کمکم کرد آبمیوه داد بهم حالم بد بود لباسم رو پوشوند کمکم کردن من اومدم بیرون شوهرم دستمو گرفت اومدیم پایین سوار ماشین شدیم من تمام اون مسیر و درازکشیدم تامپون تو مقعدم گذاشتن درد داشتم اومدم خونه تا فردا صبح خوابیدم فرداش نتونستم تامپون رو دربیارم دوباره رفتم کلینیک برداشتن پرستار اومدم خونه رفتم سرویس اینقدر سوزش درد داشتم فقط گریه میکردم یعنی مرگ و جلو چشمام میدیدم بالاخره اون روز گذشت و کل مهر ماهم با درد گذشت بعد عمل لیزر بواصیر ۲۰ روز طول کشید تا خوب بشم دوره نقاهتم طول کشید فقط بعد سرویس هربار باید تو لگن مخصوص آب گرم مینشستم تا دردم کم بشه اون آب گرم تسکین میداد دردامو ادامه داره
مامان چشم بادومی💙 مامان چشم بادومی💙 ۱۶ ماهگی
مامان آرتین مامان آرتین ۱۵ ماهگی
سلام خانومااا شبتون بخیر
سیزده بهتون خوش گذشته ؟
ما روستا بودیم برای ۱۳ از قبل اینقدر برنامه ریزی داشتیم
ولی واقعااا دیشب شب سختی بود تداکنه دیگه هیچوقت تکرار نشه
دیشب یکی از اقوام از کرج اومده بود من حدودا ساعت ۹ اینا بود ک متوجه شدم
ارتینو تنهاش گذاشتم پیش بابام و واقعااا چه اشتباهی کردم
ارتین یکم یبوست داره از شانس من وقتی میرم شروع میکنه به زور زدن ....
کلا عادت داره موقع زور زدن من بغلش میکنم و نازش میکنم ماساژش میدم
بلخره کارشو انجام میده زنگ همسرم میزنم ک برو دنبال ارتین و بشورشو اینا ( خانواده همسرم هم مهمون داشتن اونم پیش نبود ، و داشت با بابام بازی میکرد خودش همراه هیچکدوممکن نشد ماهم راحتش گذاشتیم ک بازیشو کنه )
بلخره همسرم میره دنبالش و کاراشو انجام میده منم حدود نیم ساعت بعدش رفتم پیششون
کلا ۱ ساعت بیرون بودم
واااای از وقتی ک منو دید اینقدر گریه کرد و جیغ کشیددد
تتهاش گذاشته بودم ناراحت شده بود نمیددنم اصلا واسه ی چی بود
بلخره از ۱۰ونیم شب تا ۱ شب مداااام گریه کرد جیغ میزدا
هرکااار کردم اروم نشد
ساعت ۱و ۲۰ دیقه بودم دیگه وسایلامونو جمع کردیم و برگشتیم خونه
حدودا ساعت ۳ بود رسیدیم
دیگه خداردشکر از وقتی نشستیم تو ماشین ک برگردیم اروم شد و خواب رفت
البته قبلش هم تو تایمی ک گریه میکرد ۲ بار بردمش بیرون ولی اروم نشد
و تاصبح حدود ۱۲ خواب بودیم و کلا خونه بودیم امروز ۱۳
خداردشکر گذشت خیلی شب سختی بود واسه هممون
بچم خیلی اذیت شد
مامان هلنا جان مامان هلنا جان ۱۷ ماهگی
سلام و یه خسته نباشید به مامانای گل گلاب
دخترم از دیروز تب داشته ومن دیشب فهمیدم تبش خیلی بالا بود و تو تب داشت میسوخت تا خود صبح با عمه اش بالای سرش بودیم و داشتیم غصه میخوردیم صبح عمه اش رفته نوبت دکتر گرفته بود که ببریمش دکتر و قبل اینکه ببریمش متوجه شدیم دخترم یه مروارید در کرده خیلی خوشحال شدیم خدا روشکر صبح حالش خوب اما الان یکمی بدنش داغ کرده دوباره که مثل دیشب دارم پاشویه میکنمش و سخت ترین شبی بود که پشت سر گذاشتیم هر سه تامون چون نه شیاف تب بر و نه قطره استامینوفن و نه شربت بیوپروفین تبشو پایین نمیوردن و تنها با پاشویه کردن تبشو یکم میوردیم پایین و تا خود صبح ناله میکرد بچم البته تا تبش میومد پایین شارژ میشد و بلند میشد بپر بپر کردن اما دوباره تب میومد سراغش و بی جون میشد هنوزم درگیر پاشویه هستم و رو لثه هاش شربت بیوپروفن زدم تا کمتر درد بکشه و اذیت بشه دندون عقب که میخوان در بیارن واقعا کوچولو هامون اذیت میشن خدا کمکشون کنه و صبر ما رو هم زیاد الهی آمین🤲