سلام خانومااا شبتون بخیر
سیزده بهتون خوش گذشته ؟
ما روستا بودیم برای ۱۳ از قبل اینقدر برنامه ریزی داشتیم
ولی واقعااا دیشب شب سختی بود تداکنه دیگه هیچوقت تکرار نشه
دیشب یکی از اقوام از کرج اومده بود من حدودا ساعت ۹ اینا بود ک متوجه شدم
ارتینو تنهاش گذاشتم پیش بابام و واقعااا چه اشتباهی کردم
ارتین یکم یبوست داره از شانس من وقتی میرم شروع میکنه به زور زدن ....
کلا عادت داره موقع زور زدن من بغلش میکنم و نازش میکنم ماساژش میدم
بلخره کارشو انجام میده زنگ همسرم میزنم ک برو دنبال ارتین و بشورشو اینا ( خانواده همسرم هم مهمون داشتن اونم پیش نبود ، و داشت با بابام بازی میکرد خودش همراه هیچکدوممکن نشد ماهم راحتش گذاشتیم ک بازیشو کنه )
بلخره همسرم میره دنبالش و کاراشو انجام میده منم حدود نیم ساعت بعدش رفتم پیششون
کلا ۱ ساعت بیرون بودم
واااای از وقتی ک منو دید اینقدر گریه کرد و جیغ کشیددد
تتهاش گذاشته بودم ناراحت شده بود نمیددنم اصلا واسه ی چی بود
بلخره از ۱۰ونیم شب تا ۱ شب مداااام گریه کرد جیغ میزدا
هرکااار کردم اروم نشد
ساعت ۱و ۲۰ دیقه بودم دیگه وسایلامونو جمع کردیم و برگشتیم خونه
حدودا ساعت ۳ بود رسیدیم
دیگه خداردشکر از وقتی نشستیم تو ماشین ک برگردیم اروم شد و خواب رفت
البته قبلش هم تو تایمی ک گریه میکرد ۲ بار بردمش بیرون ولی اروم نشد
و تاصبح حدود ۱۲ خواب بودیم و کلا خونه بودیم امروز ۱۳
خداردشکر گذشت خیلی شب سختی بود واسه هممون
بچم خیلی اذیت شد

۳ پاسخ

ما از اول عید خونه مادرشوهرم نرفتیم اوایلش که شمال سمت رشت بودن ویلا خودشون همش میگفت حالم بده اضطراب دارم دلهره دارم بعدم که اومدن میگفت خیلی حالم بده ولی همش عکسش تو مهمونیا بود بعدم که شوهرم زنگ زد گفت ۱۳ بدر میایم خونتون گفت مانیستیم رفتیم مازندران دست جمعی شوهرمم گفته اگر مرضیه بفهمه ناراحت میشه اینا هم هیچ جا نرفتن به ماام میگفتین حتی من بارها گفتم اگر رفتین مازندارن ما رو حتما بگید اونجا امکاناتش واسه منه بچه دار بیشتره خلاصه دیشب دیدم مادرشوهرم ۵۰۰ تومن زده عیدی عید فطر منم پولشو پس دادم تو دلم گفتم مگه منو میخوای بخری؟! حتی عید اولین نوه که بچه من باشه خونه خواهر شوهرش داد که یه قشقرق بپا کردم که خونه مردم عیدی میدی این دیگه چه مدلشه انداخت به گریه زاری که نه تو مراعات منو میکنی منم خواستم عیدی بدم خیلی فاصله نیوفته از عید

دلش تنگ شده بود شاید😔
پسر من دیروز تو مسیر نیم ساعته به خونه عموم به محض اینکه سوار ماشین شدیم دوست داشت پیاده بشه.
ولی ما مقاومت کردیم و کل نیم ساعت رو گریه کرد طفلی.
وقتی رسیدیم هم تا یه ساعت داشت گریه میکرد و عقده داشت .. انگاری از دلش بیرون‌نمی‌رفت 😔😔

وقتی داشتیم برمیگشتیم تب هم کرده بود
نمیدونم واسه گریه ها بود یا واسع دندون
خیلی شب عجیبی بود 😑😑

سوال های مرتبط

مامان زهرا کوچولو مامان زهرا کوچولو ۱ سالگی
تجربه_مریضی_دخترم

از جمعه هفته گذشته گاهی دخترم تو طول روز بی قراری میکرد و بهونه میگرفت، چند شب هم تو خواب تب میکرد که با استامینوفن کنترل میشد. هیچ علائم دیگه ای نداشت ، نه آبریزش نه سرفه نه خلط نه اسهال نه استفراغ..‌
روز چهارشنبه که عروسی دعوت بودیم از صبحش خیلی بی قرار بود و اذیت میکرد، خودم حدس میزدم از دندونش باشه.
اشتها تقریبا صفر شده بود! بجز شیر خودم!
تو مراسم هم حال و حوصله نداشت و بهونه می‌گرفت،
ما هم بعد شام سریع برگشتیم خونه،
اون شب همسرم مسافر بود و من تنها خونه موندم،
اما تا صبح دخترم تب داشت و اصلا با استامینوفن کنترل نمیشد.
شیاف و بروفن هم نداشتم.
خیلی شب سختی بود، حدود ساعت ده صبح بود که پدرشوهرم اومد و رفتیم اورژانس بیمارستان و اونجا بود که فهمیدم یکی از گوش های دخترم عفونت داشت و علت همه بی قراری ها و تب بالاش همین عفونت گوش بوده نه چیز دیگه ای!!!

چقدر از خودم ناراحتم که دخترم یه هفته اذیت بود و نق میزد و من همه ش فکر میکردم از دندونه!😔
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
یک هفته ۱۰ روز میشه تنظیم خوابش بهم خورده شب ها کلا بیدار میمونه وروزا می‌خوابه دوروز بود کلا گریه میکرد شبا بی‌قراری میکرد که دارو شکم درد میدادم چون ( کولیک داره ) از نوزادی تا الان دادم و آروم شد روزای قبل آهنگ لالایی میزاشتم کنارش گوش میداد گریه نمی‌کرد ولی خب بیدار میموند دوروزه کلا نزدیکای صبح که میشه گریه می‌کنه دیشب هم ساعت ۲/۵ خوابوندمش ۳ بیدار شد تا صبح ساعت ۸ بیدار بود ساعت ۶ تا ۸ گریه میکرد دارو شیر خورد خوابید به لثه هاش دارو زدم گفتم شاید دندون در میاره آروم شد خوابید امروز کلا از ۸؛صبح خوابیده بود تا ۶ عصر که صبح بیدار کردم دارو هاشو دادم خورد خوابید عصر بیدار کردم آب پرتقال دادم بیسکوییت دادم خورد دوباره خوابید دیگه ساعت ۸ دلم گرفت گریه کردم ۹ بیدارشد داروشو دادم غذاشو دادم اینقدر خوشحال شدم بیدارشد چشماش رو باز کرد نمیدونین چه قدر سخته وحشتناکه بچم جلوی چشمم خیلی شرایط و وضعیت بدی قرارگرفتم توروخدا دعاکنین برای پسرم ازاین وضعیت نجات پیدا کنه خدا معجزه کنه خوب بشه یه غم بزرگ تو گلوم تو سینمه، خیلی خیلی سخته ببینم بچم همش می‌خوابه موقع هایی که تشنج نمی‌کرد سرحال بود حرف میزد می‌خندید با صدای خودش بازی میکرد ولی امروز که کلا دوباره مثل آبان خوابید گفتم خدایا واسه همین وضعیت شکر که بااینکه نمیتونه بشینه گردن نگرفته حتی نمیتونه برگرده وضعیت چشماش هم که بینایییش خیلی کمه بااین وضعیت ولی خب حداقل همون جوری خوابیده بازی میکرد با صدای خودش صدا میداد حرف میزد الان که بیدار شد گفتم خدایا شکرت بیدار شد به اینم شکر وراضی هم من بین وضعیت بد وبدتر قرار گرفتم خدایا پسرمو خودت معجزه کن خوب بشه خدایا رحم کن به این بچه معصوم اون گناهی نداره مامانا دعاکنین برام