۱۷ پاسخ

چقدر دلگیر🫠

چقدر سخت

میدونم حق داریا منم جات بودم واقعا غصه میخوردم
ولی میدونی باید به چی فکر کنی؟
به این که وااااقعا قوی ترین مادری هستی که حداقل من تا حالا دیدم و مطمئنم خودتم ندیدی
به خودت یه دنیا افتخار کن که حتی تو سخخخخت ترین روزی که با بچت داشتی هم خودت از پس همه چی بر اومدی و به هیچکس نیاز نداشتی

عزیزم فقط شاید من سه ساعت همراه داشتم و کلا و خدا رو شکر میکنم اینقدر راحت بود چون خودم تلاش کردم و از پس این موضوع بر آمدم مثلا ساعت ده زایمان کردم ساعت 12,داخل بخش بودم و می گفتن خودت حرکت کن منم مونده بودم چطور با شکم پاره حتی دکتر می‌گفت سرت بالا نیاد چطور از روی این تخت برم روی تخت دیگه ولی خدارو شکر خودمو با کمک دستام یه کوچولو حرکت. دادم و خزیدم روی تخت دیگه واسه شیر دادن اول پرستار کمکم کرد ولی ساعت سه بچه بیدار شد از این ورم زن داداشم آمد عیادت و کمک کرد بچه رو شیر دادم دو ساعت یا شاید سه ساعت بود کمی کمک کرد فکر کنم ساعت پنجپرستار آمد سون رو کشید و گفت میتونی چای بخوری بهم چای داد منم یکهو تلاش کردم بشینم چون ترس داشتم بره واز پس خودم بر نیام بعد چای خوردم چون گفتم قندم پایین نباشه بعد خودمو کشیدم جلو و پاهامو آویز کردم زن داداشم گفت چکار می‌کنی گفتم می‌خوام بلند شم تعجب کرد و دستمو گرفت بلند شدم و قدم زدم بقیه مادرای که با من بچه شون بدنیا آمده بودن تعجب کردن و داشتن ناله میکردن که منو دیدن اونا هم ساکت شدن به نظرم ترس گاهی عالیه

چه تلخ😔

من تو بیمارستان تنها بودم از سرخس باشوهرم رفتم مشهد و داخل بخش خانوما مرد راه نمی دادن منم سزارین بودم

ای بابا 😥😥

عزیزم گذشته ورفته بهش فکرنکن ولی بنظرم باید به بیمارستان میگفتی فعلا همراهم نیست منتظرمیمونم فوقش فرداش مرخص میشدی ویک روز بیشترمیموندی بیمارستان ولی ادم تواون لحظه وموقعیت فکرش کارنمیکنه وسریع ترین راه انتخاب میکنه که انتخاب شما اسنپ بوده که برگردی خونه ولی دیگه بهش فکرنکن روزای اول بعدزایمان براهمه یه اتفاقی میفته براهرکس به شکلی ناراحتی به وجودمیاد

عزیزم هی چقدر سختی کشیدی

سعی کن بهش فکر نکنی

چرا تنها عزیزم
هی یادت میاد دلت میگیره ک

خوووب چرا تنها مگ میشه مگ داریم شوهرت مامانت ابجیت ت روزا سخت باید کنارت میبودن

چرا بقیه نیومدن 🥲🥲🥲

ای وای جزو بدترین خاطراتت شد که ... چرا دختر ؟🥲

خیلی سخته که

خونواده شوهرت باید میومدن حتی اگه راهشون دور بوده نزدیک زایمانت میومدن پیشت چون پسرشون امتحان داره

امتحان شوهرت خیلی واجب بود؟
نمیتونست لغوکنه؟
بابات کارش خیلی واجب بود؟
نمیتونست بگه دخترم زایمان کرده؟

سوال های مرتبط

مامان کاوه جانم👑 مامان کاوه جانم👑 ۱۶ ماهگی