۵ پاسخ

چه شیکم درست کردیش 😍

خدا رو شکر😍😍😍😍

ای جانم چه قشنگ درستش کردی😍
تولد دخملی مبارک باشه هرسال همینقدر زود میگذره اینقد ک سرگرمیم باهاشون🥰 خداحفظش کنه❤

عزیزم خیلی زود میگذره منم باورم نمیشه پسرم ماه دیگه تولدش و همه روزای بارداریم و اوایل زایمانم جلو چشامه ،تولد دخملت هم مبارک انشالله عروسیشو ببینی 😍

سلام هنرمند جان خداروشکرررر😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان دو تیکه ابر کوچولو☁️☁️ مامان دو تیکه ابر کوچولو☁️☁️ ۱۳ ماهگی
بچه ها … امشب شب تولد شما دو تاست
پارسال این موقع من بیمارستان بستری بودم و اخرین ساعتایی بود که شما تو دلم بودین و قرار بود فردا صبحش به دنیا بیاین
چه دلم تنگ شد برای اون روزا
چه زود گذشت یکسال
چه سخت و چه شیرین گذشت
چقدر وجودتون قشنگه
فارق از اینکه چقدر سخت بود و چقد بی خوابی کشیدیم و …
میخوام بگم هر لحظه این یکسال که مادر شما بودم ته ته تهش برام عشق بود
ی عشق بی حد و مرز که هیچوقت تجربه نکردی
ی عشقی که انگار نفوذ میکنه تو تنت
عشقی که وقتی بچت تب میکنه تو اشکات میریزه و میگی من مریض شم بجای تو مامان
عشقی که وقتی میخوری به ی جا و خودت دردت نمیگیره مامانت دردش گرفته
عشقی که با هر قدم شما هزاران جون به جونای مامان اضافه میشه
چقدر خوشحالم که یکسال گذشت و بزرگ شدنتونو دیدیم
دیدیم که چجوری آغو گفتید
چجوری غلت زدین
چجوری چهاردست و پا رفتین
و اولین قدم هاتون …
اخ از اولین قدم ها
شکوفه میزنم و گل میدم وقتی میبینم راه میرین بزرگ شدین
خیلی زمان طولانی نگذشته
همش یکسال
ولی چقدر قشنگ رشد کردید
ی روزی همین نزدیکی ها دوتایی تون روی ی مبل یکنفره جا میشدین ولی الان از همون مبل میرین بالا و از موفقیت تون ذوق میکنین
انگار که این روزا خیلی دوست تون دارم
امسال این موقع دیگه تو دلم نیستید ولی تو قلب و جون و وجودمین
یک سالگی تون مبارک
مامان پسرم کیان💙⁦🧿 مامان پسرم کیان💙⁦🧿 ۱۵ ماهگی
سلام‌. در عصبانی ترین حالت ممکنم..یه جمله از مادرشوهرم شنیدم که هرچی تا حالا دوسش داشتم و براش احترام قائل بودم، از چشمم افتاد. قضیه از این قراره که امروز ساعت سه پسرم نوبت آتلیه داشت واسه عکسای یکسالگی. ولی خواب بود پسرم من پیام دادم به عکاس گفتم پسرم خوابه نیم ساعت دیرتر میایم. اونم گفت باشه فقط دیرتر نشه. مجبور شدم تو خواب لباس پسرمو بپوشم و بیدارش کنم. پسرم خیلی گریه کرد بدخواب شد بیچاره. حالا مادرشوهرم تو این گیر و دار میاد بهم میگه دلت اومد بیدارش کنی؟؟ گفتم دلم نمیاد ولی وقتی قول دادم نوبت گرفتم چیکار کنم؟ تازه نیم ساعتم به تاخیر انداختم چون خواب بود. بعد پسرمو بغل کرد بهش گفت مادرت الکی میگه دوستت داره. اگه دوست داشت بیدارت نمی‌کرد. خییییلی با این جملش بهم ریختم. بماند که رفتیم آتلیه و پسرم اینقدر گریه کرد از بغلم جدا نمیشد آخرشم حتی یه عکس تکی نگرفت. فقط تو بغلم عکس گرفت.حتی بغل باباشم‌نمیره. در کل خییییلی داغونم امروز 🥲🥲🥲
مامان ریحانه جانم مامان ریحانه جانم ۱۳ ماهگی
364 روز پیش دقیقا همین شب، همین ساعتها بود دلم درد میکرد، گفتم به شماها، بعضیا گفتن بچه سردش شده خودشو جمع میکنه، پهلو هامو گرم نگهداشتم. ترشحات عجیبی ازم میومد که تاحالا ندیده بودم. یکمی ترسیده بودم واقعیتش.. داشتم به این فکر میکردم هنوز ساک بیمارستان نبستم، هنوز لباسای ریحانه رو که شستم از توی پلاستیک بیرون نچیدم که بوی خوب‌ش حفظ بشه... دلو به دریا زدم، رفتم حموم، به دوش سرعتی گرفتم، یکمی پاهامو شیو کردم.. اومدم بیرون.. بازم دردم آروم نشده بود.. مامای بهداشت میگفت برو بیمارستان ان اس تی بده.. رفتم و گفتن ماه درده..
اون شب، من تا خود صبح راه رفتم... به قدرت خدا که فکر میکنم تعجب می‌کنم....99 درصد درد زایمان رو یه زن توی خونه تحمل کرده و اون زن من بودم... فقط با نفس عمیق کشیدن... فقط نفس عمیق
دم دمای صبح بود، پنجمین روز ماه رمضون، سحری برای شوهرم گرم کردم، بیدار شد گفت تو اصلا خوابیدی؟ با نق نق بهش گفتم دریغ از 5 دقیقه... چشمم مدام به ساعت بود که چقد فاصله ی درد ها داشت کمتر میشد و بجاش ترس و استرس من بیشتر..
ادامه در کامنت