۶ پاسخ

🥺🥺🥺چقدر منییی تو من خودمو کلن فراموش کردم شب روزم بچه داری شده افسرده شدم

من بعد زایمان خونه مامانم بودم تا دیروز. از دیروز اومدم خونه خودم یه حس غریبی دارم همش دلم میگیره نرسیده هم مادرشوهرم وخواهرشوهرم اومدن خونمون اصلا دوس نداشتم کسیو ببینم باز امشب مادرشوهرم پاشده اومده نمیدونم چراتو خونه خودم حس غربت دارم دلم میخاد گریه کنم از یه طرف هم شوهرم مریض شده خودشو تو یه اتاق قرنطینه کرده دلم میخاد این روزا بگذره فقط😭😭😭😭😭😭😭

آدم بعد زایمان خونه خودش راحت‌تر.
من همه میگن برم خونه بابام ولی دلم نمیاد میگم اذیت میشن یوقت.
گفتم همون شب اول ک میام میرم خونه بابام ی مهمونی میدم بعد میام خونه خودم.
الحمدلله خواهرشوهرام اینجا نیستن شاید بیان وبرگردن یکی دو روز.
جاریمم ک اصلا فکر نکنم بیاد.
ولی مادر شوهرم هست.خدایی مهربون و دلسوزه ولی تهش مادرشوهر.دوس ندارم بیاد بمونه بعضی حرفاشون رو مخی.
خواهرام نزدیکمن این ۹ ماه خیلی هوامو داشتن از همه نظر.چ برام غذا میوردن چ میودن خونمو تمیز میکردن.حتی بعضی وقتا ک شوهرم نمیتونست باهام بیاد دکتر اونا میبردنم.

من خیلی بدبختم. خدایا 😭😭😭😭همه ذوق اینو دارن صحیح و سالم بیان خونه ولی من همش دعا میکنم خودم سر زایمان از بین برم

من با اخلاق. شوهر از الان دارم دیونه میشم از حال همش تو فکر اون چندروزی ام که مادرم و فامیلام میخان بیان خونمون. شوهرم. خیلی بد رفتار میکنه از خجالت آب میشم پیش مادرم ی وقتایی میگم کاش اصلا حامله نمیشدم ی وقت همش دعا میکنم. بچه مو به دنیا بیارم و خودم بمیرم تو بیمارستان نیام خونه که بخام پیش خانواده م هی شوهرم بدرفتاری کنه

منم هنوز سختی میکشم

سوال های مرتبط

مامان آقاامیرحسن 💙 مامان آقاامیرحسن 💙 ۱ ماهگی
میگفتن پاهامو جمع کنم تو شکمم سرمم بچسبونم قفسه سینم زور بزنم چندباری فقط حضرت زهرا (س) رو صدا زدم و به مادر متوسل شدم آمپول بی حسی زدن و یه برش اریب دادن دیگه یه ماما از بالا شکممو فشار داد گل پسرم پرید بیرون 😍 به محض بیرون اومدن نی نیم همه دردام تموم شد اصلا یادم رفت که چی کشیدم صدای گریش که اومد اشک از دو طرف صورتم ریخت فقط خداروشکر میکردم و به این فکر میکردم خدا چه توانی به ما خانما داده وچقد بهمون کمک میکنه بعد زایمان دیگه شکممو فشار دادن که جفت و خون و ... تخلیه بشه بعدم شروع کرد بخیه زدن یکم بخیه سمت مقعد رو که میزد حس سوزش داشتم بعدم حالم خوب بود ضربان و فشارمو با دستگاه چک کردن فقط لرز داشتم بخاطر فشاری که زایمان طبیعی آورده بود و خونی که ازم رفته بود ... از مامانم اینا برام خرما و آبمیوه گرفتن آوردن یکم خوردم و اوکی بودم ... در کل از انتخاب زایمانم راضی بودم ... الانم حالم کاملا خوبه فقط یکم بخیه هام میسوزه و حس کشیدگی دارم گاهی که طبیعیه ☺
سوالی بود در خدمتم ❤
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۵ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️