۱۱ پاسخ

حالا لباسه دور از جونش اگه میخورد یا میزد ب دستش و چشاش میگفتی کاش فقط لباسش بود
تو رو خدا توروخدا دایتکس رو بذار یه جای پرت که بچه دستش نرسه
اصلا طبقه بالا نذار چون برا خودتم خطرداره بیفته رو صورتت
همون طبقه پایین پشت وسیله ها بذار
ببین چه قدر دم دست گذاشتی بچه زووود رفته برش داشته

عزیزخداروشکروایتکس نخورده دم دستش اصلانزاروحشتناکه.من هفته پیش بچم مایع لباس کلاروفرش خالی کردشک داشتم خورده یانه.همه راجمع کردم.رولباس ازخرازی استیکراماده هست بچسبون یابدوز

برو بده اتوشوی رنگ کنه

آخخخ ببین من ی پست دیدم اینستا از داروخونه ی محلوله بگیری بزنی درست میشه
میخوای ی سوال کن

کدوم قسمت لباس هست نظر مامان ماهان خوبه اگه میشه به کار ببر

حالا خدا روشکر به چشم و دهنش نریخته 😵😵

مارک بزن

مواد شوینده رو بالا کابینت بزار 🙄😐

بنظرم جگرت نسوزه اسپند دود کن صدقه بده

ای خدا ولا منم بودم میسوختم هم برا زحمت رفتی گشتی هم واس پولش🥲🤒

فکر نکنم بشه کاریش کرد🥲 پسر منم چند روز پیش شلوارش ریخت🥴

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
فکر کن بعد ۷ سال اولین بچت اینجوری بشه اومدم بیرون اصلا درست نمی‌تونستم راه برم کمرم خم شده بود درد داشتم سزارینی ها تجربه کردن خیلی بده نتونستی صاف راه بری اومدم تو اتاق تا ظهر شد دوباره رفتم پسرم رو دیدم حالم بد شد منو با ویلچر رسوندنم اتاق بالاخره وقت ترخیص شد بدون بچه راهی خونه شدم توراه با هر تکون ماشین جیغ میزدم از درد دیگه از سردردم نگم که از دیروزش که فشار روحی وتحمل کردم گریه کردم داغون بودم رسیدم خونه سردرد وحشتناک داشتم یه دوش سرپایی گرفتم خیلی حس بدی داشتم بدون بچه تو خونه میچرخیدم نمی‌تونستم بخوابم خواب نداشتم حال بدی بود انکار خونه دور سرم می‌چرخید اون شبم گذشت همش عکس وفیلمای بچه مو میدیدم گریه میکردم فرداش ظهر به شوهرم گفتم منم ببر بیمارستان با چه شوقی رفتیم دوباره بچمو دیدم ای خدا جوجه مامان بیا نمیدونی من دیروز باچه حال بدی بدون تو رفتم خونه هیچکسم تو خونه نبود آرومم کنه جز مامانم هیچکس اون روزای بد کنارم نبود ۴ روز پسرم بستری بود اون ۴ روز کلا من اصلا نتونستم استراحت کنم بیقرار بودم درست خوابم نمی‌برد حالم بد بود فکرکن درد شکم خون ریزی سردردهای وحشتناک ازاین طرف فکر بچت که حالش چطوره شیر خورده نخورده کلا بهم ریخته بودم ۴روزم به بدترین شکل گذشت جمعه ظهر زنگ زدن که بچتون ترخیصه با خوشحالی لباساشو ساکس رو بستم رفتیم وای خدا عروسکم لباسش رو پرستار پوشوند داد بغل مامانم اومدیم خونه شب گوسفند قربانی کردن دوباره بچم شیرمو نخورد سینم پر از شیر بود کم کم شیرم داشت بیشتر میشد خیلی خوب داشت سینه هام ولی اصلا پسرم نخورد ادامه دارد