سلام خانما کمک دلداری میخام
امروز رفتم مژه بزارم ،کسی نبود پسرمو نگه داره با خودم بردمش
اولیش خواب بود اینا وقتی بیدار شد چنان گریه آیی میکرد و بغض کرده بود که نگو نگزاشت کارم تموم کنه
یه ذره مهر محبت تو دل آدما نیست ،گفت خانم اول بچتو آروم کن ،سرم درد گرفت ،این حتمن یه مشکلی داره که اینجوری می‌کنه از لغات جدا نمیشه ،ببرش روانپزشک ،خوب نیست بچه اینقدر وابسته باشه
اینقدر بغضی شدم که نگو الان اینقدر از شدت بغض گریم گرفته تا اشک میاد شروع می‌کنه چشام به سوختن،اخه من و بچم جز هم کسی نداریم ،صبح تا شب چشم تو چشم هم هستیم به یدونه اجیم گفتم بیاد گفت باشه نوبت بزن بعدش گفت خونه مادر شوهرم شب‌چله ایی دارن نمیام ،خب معلومه بچه کوچیک دارم بهم وابستس آخه ۴ سالش که نیست باهاش حرف بزنم آروم شه
اینقدر از حرفش دلم خونه فقط میخام برم یه گوشه زار بزنم ،یعنی برای روحیم دکترم گفت به خودت برس ،بیا وقتی آدم کسی نداشته باشه ،جهنم هم جاش نیست انگار ،اخ از دلم که انگار ذغال روشه هی داره گر میگیره
بچه های شمام مثل پسرم وابستن ،که حتی من دستشویی هم نمیتونم برم ،هی میگه بغل بغل

۱۴ پاسخ

چقدر آدم نفهمی بوده باید میگفتی شما آدرس روانشناسی که میری رو بده که بفهمه خودش مشکل داره. بعدشم من بچم بدتر از بچه شماست میرگ دستشویی میاد پشت در گریه میکنه من هم همه‌جا با اون میرم چون حتی ده دقیقه هم بدون من نمیمونه

خب تو هم پولش رو نمیدادی باید هرچی هم از دهنت در می اومد بارش میکردی چرا به بچه ات اونطوری بگه،

اتفاقا اتفاق مشابهی مثل شما برای من افتاد منم خیلی ناراحت شدم 🥺🥺 ولشون کن ما خدارو داریم ❤️

دقیقا ادما بد شد دختر منم بیرون بهونه میاره گاهی جیغ میزنه همچین نگاه میکنن یا میگن وای چه جیغی میکشه انکار بچه ندیدن

بنظرم وقتی ازش دور میشی ترس ازدست دادن داره اون زنه هم غلط بیجا کرده اگه اعصاب نداره سرکار نیاد

چقدر مگه میخایم عمر کنیم ک بخاطر حرف ی ادم ک شاید دلش از جایی پر بوده یا اینکه از نفهم گری این حرف و زده غصه بخوریم
من ک ی موقع ناراحتی چیزی داشته باشم اهنگ شاد میزارم و با دخترکم میرقصم

سلام مامان فندق دختر منم شدیدا ب خودم وابسته س با اینکه خونواده م نزدیکم هستن
دوم اینکه چرا بخاطر حرف ی ادم بیشعور داری ب خودت عذاب میدی و غصه میخوری
اصلا بیخیال اینجور حرفا شو
شاید اون طرف ک اینجور حرف زده دلش از جایی پر بوده ک با صدای گریه بچه خودشو رو شما خالی کرده

لطفا خاهشا نشین غصه بخوری برو بقیه چشمتو کامل کن و گور بابای حرف مردم
خوش باش خانمی

اسمش رو خودشه بچه.بچه منم بهم وابسته ست.هنوزم تو یه سری از جمع ها که میرم یهو میزنه زیر گریه .آدم روانی زیاده بهش توجه نکن

بجات بودم بهش میگفتم قیافت دید ترسید

دقیق من دستشویی میرم دخترام گریه میکنن خون میکنن چسبیدن بهم من حتی ازدستشون خونه هیشکی ک نمیرم هچی ارایشگاهم نمیرخاهرم بیچارانجام مید😂

وا این چه حرفیه پسر منم همینجور من دستشویی نمیتونم برم چه برسه به حمام ...ناراحت نباش مذخرف گفته حالیش نیست خودش باید بره پیش روانشناس بچه ها تو این سن خب به مادر وابسته هستن میخواستی بهش بگی پس بیاد به تو وابسته بشه میزدی تو دهنش

عزیزم اصلا برات مهم نباشه دختر من به شدت به من وابسته بود و هر کی یچی می‌گفت بهم من اهمیت نمی‌دادم الان که از شیر گرفتمش اصلا بعضی جاها یادش میره منو همش یه بازه زمانی داره درست میشه به اون خانمم میگفتی شما خودتون حتما قبل از بچه آوردن به روانپزشک مراجعه کنید چون دنیای شما با دنیای اونا فرق داره

ای تو گور باباش کردن چرا ایجور گفته خانوم خودت برو روانپزشک.خب طبیطیه عزیزم تو این سن بچه فقط پیش مامانش هست اونجا هم براش غریب بوده گریه میکرده .والا بچه منم همینجوره داخل دستشویی هم باهام میاد.من حموم ساعت 2 شب که خواب رفتن میرم

عزیزم منم مثل شمام

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ سالگی
مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟