تجربه زایمان پارت چهار
ساعت هشت دردام بشدتتتتت اوج گرفته بود فاصله انقباضام خیلی کم شده بود موقع گرفتن انقباض با تموم قدرت داد میزدم و التماس میکردم
خانوادم توی سالن انتظار بودن و کامل صدامو میشنیدن مادرم فشارش افتاده بود ‌و شوهرم از نگرانی سرشو گذاشت اومد بخش زایمان زنگ زدن پلیسا اومدن جمش کردن بردنش و من هیچی برام مهم نبود توی این دنیا نبودم دکتر اومد رو سرم گفت مگه فقط تو زایمان میکنی این چه وضع داد زدنه اروم باش انرژیتو بزار برای فاز فعال زایمانت الکی انرژیتو هدر میدی گفتم میمیرم نمیتونم ببرینم سزارین هرچی بخاید میدم بهتون گفت سر بچه اومده چه سزارینی اصلا نمیشه فقط تحمل کن و انرژیتو بزار برای زور زدن الکی هدرش نده
کلی گریه کردم انقباض منو گرفت انقدررررر شدید بود که دسته های تختو گرفتم و با تموم وجود داد و هاوار میکردم دکتر هرچقدررر باهام حرف میزد متوجه نمیشدم انقباضم قط شد گفت اینطوری کنی بجای اینکه نیم ساعت دیگه زایمان کنی میری تا دو ساعت دیگه همکاری کن باز انقباض منو گرفت من باز دسته های تختو گرفتم و شروع کردم داد و هاوار انقد بد بود که سرمو میکوبیدم به تخت گفتم خانوم دکتر دستم به دامنت به دادم برس درد دیوونم کرد فوری زنگ زد از بخش برام مخدر اوردن تضریق کرد بازم کارساز نبود توی فاز فعال زایمان بودم....

۳ پاسخ

چ ترسناک🙄😬

🥵🥵🥵🥵🥵🥵🥵🥵

وای منم همین بودم بره اون ساعت ها

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنج
معاینم کرد گفت هشت رو به نهی ازت میخوام همکاری کنی که زودتر راحت بشی اگه همکاری کنی پنج دقیقه دیگه زایمانت تموم شده
همکاراشو‌ صدا زد وسایل های برش و بخیه اینارو اوردن دوتا متحصص و چهار تا ماما رو سرم بود انقباض منو میگرفت همه از داد و بیدادام و التماسام ترسیده بودن انقباضم قط شد دکتر گفت منو ببین با انقباض بعدی داد نمیزنی فقط فشار میدی بچرو رو به پایین من انقباضم شروع شد هیچ همکاری نکردم گفت اینجوری چند ساعت دیگه طولش میدی و خودتو طلف میکنی منم واقعا نا نداشتم گفت سری بعد با انقباض دهنتو میبندی نفستو حبس میکنی فقط زور میزنی منم همین کارو کردم گفت عااالیه موهاشو دارم میبینم گفتم دیگه نمیتونم چقدرش مونده گفت دست توه با زور بعدی بچرو بده بیادانقباض بعدی همه با هم همکاری میکنیم یکی از ماماها رفت رو چهار پایه من انقباضم گرفت گفت چونتو بچسپون به سینت نفس حبس با تموم قدرت زور بزن منم همین کارو کردم همزمان ماما با دوتا دست شکممو فشار داد دکتر گفت عااالیه زور بعدی بچه اومده به همکارش گف برش بزن بتادین کاری کردن فورا امپول بی حسی زدن امپول درد نداشت اصلا تیغو برداشت برشم زد فهمیدم قشنگ اما درد نداشتم موقه برش داد زدم انقباضم گرفت باز گفت ببین با این زور باید بچرو تحویل بدی اماده باش که راحت شی همکاری کن....
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان علیسان مامان علیسان ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 4

دیگه دردام قابل تحمل نبودن و من هی التماس میکردم ساعت 12شب شد دکتر گفت تا صبح زایمان نکنی می‌فرستم سزارین باید تلاش کنی ورزش کنی و دردام جوری بود من نمی‌تونستم پامو دراز کنم به زور تونستم روی توپ بشینم دردام میرفتن میومدن و من از درد میشستم زمین زار میزدم ساعت شد 2شب دکتر گفت سر بچه دیده میشه هر وقت درد اومد سراغت زور بزن وقتی دردام میومد از پشت ران پامو می‌گرفتم سرمو میاوردم بالا محکم زور میزدم 10دقبقع بود دکتر گفت لباسامو بپوشم بیام برو بالای تخت زود همه چیزو آماده کردن گفت فقط زور بزن دردام دیگه غیر قابل تحمل بود واقعا احساس میکردم الانه ک بمیرم چشامو بستم گفتم خدایا دیگه تحمل ندارم خواهش میکنم تموم شه همین که اینو گفتم دکتر گفت بی حسی میزنم آروم باش بی حس و زد یه صدای قیچی شنیدم که پاره کرد گفت فقط یه زور بده یه زور زدم بچه اومد گذاشتن روی سینم و کل دردام رفت گفت سرفع کن جفت بیاد دوتا سرفه کردم جفت هم اومد و شروع کردن بخیه زدن و یکی هم هی با دوتا دستاش روی شکمم فشار میداد و واقعا درد داشت یکی دوتا از بخیه هامم دردشو فهمیدم موقع زدن بعدش دیگه لباسامو پوشوندن بچه رو هم دادن بردن بخش هر سوالی داشتین میتونین بپرسین بهتون میگم

این لحظه شیرین و به تمام چشم انتظارا آرزو میکنم
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر :


فقط ورزش کنین ک رحمتون نرم بشه من ک دردام شروع شد دیگه تندی باز شدم دیگه بین این خابیدنا و درد کشیدنا ماما اومد معاینم کردساعت ۸ بود بهم گفت زور بزن فول شدی دیگه من داد نزدم فقط زور میزدم محکم هی زور میزدم دیگه برام بی حس کردن تیغ زدن دوسه تا زور دیگه زدم ساعت ۸و۱۵دقیقع نینی اومد بیرون اون لحظه دیگه همه هواسم رفت به بچه و هیچ دردی نداشتم فقط نگاش میکردم انگار غریبه بود برام انگار من توی دنیای دیگه بودم وقتی گذاشتنش رو سینم خیلی حس خوبی بود همه دردام رفت بعد بچه رو گذاشتن کنار و گفت اروم اروم سرفه کن جفتت بیاد بیرون دیگه سرفه زدم و جفت اومد و باز با امپول بی حسی تزریق کرد و بخیه زد زایمان طبیعی برای من خوب بود و از بخیه نترسین انقد خوشحال و راحتین ک دیگه درد نمیفهمین بعدشم ک مامان و ابجیم اومدن تو اتاق زایمان و نینی رو دیدن و ماما همراهم کلی عکس و فیلم از نینی فرستاد برای باباییش حتی فیلم بریدن بند ناف و اینا رو برام گرفته بود ماماهمراهم بگیرین خیلی کمک میکنه و تمام
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۲ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان ۲
دم ب دقیقه هم میگفتن کم ورزش میکنی و پیشرفت نداری و جالب اینجا بود که دکتر و پرستاراشمتوجه نشده بودن درد من کاذبه چون با ورزش دردام کاملا از بین میرفت و بعد که ورزش نمیکردم بعد ۵دقیقه از نو دردام شروع میشه خلاصه که من با این دردا دو سه روزی رو گذروندم و پریشب از ساعت دقیقا ۶غروب یه دردی فراتر از هرچی درد که تا اونروز از زایمان توصیف کرده بودن گرفتم و به دکتر پرستارا گفتم دردم خیلی شدیده و خواهش کردم آمپول فشار بزنن تا بتونم زایمان کنم و از درد خلاص شم اما گفتن چون ۳۶هفته و ۴روزم خودم باید زایمان کنم و هیچ کمکی ازشون برنمیاد برام انجام بدن
درد داشت هر لحظه بیشتر از لحظه‌ی قبل میشد و دیگه از توانم خارج شده بود تحمل و فقط داد میزدم هی میومدن و سرم داد میزدن و دعوام میکردن که ساکت باشم اما واقعا دست خودم نبود و درد خیلی خیلی بدی داشتم هر ۲ دقیقه چه با انقباض چه بی انقباض دردای وحشتناک تو شکممو کمرم و مقعدم و لگنم می‌پیچید که فقط زور زدنم میومد و داد میزدم ساعت اصلا برام حرکت نمی‌کرد و من تا خود صبح فقط یه بند داد زدم تا صبح شد و موقع تغییر شیفت و هرچی گفتم دیگه طاقت درد رو ندارم و منو ببرید سزارین قبول نکردن وقتی پزشک اصلی بخش اومد دستشو گرفتم و گریه کردمو بهش گفتم که ۳ ۴روزه بستریم و کلا دهانه ی رحمم ۳سانت بود و همون ۳سانت هم باقی مونده و دردم خیلی شدیده و و گفت این درد برای دهانه ی رحم ۳سانتی نیست
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۳ ماهگی
زایمان ..اخری..گفت برو دستوشیی گفتم وایستا انقباض بگیره ماساژ بده بعد برم بعد انقباض رفتم کارم تموم شد انقباض گرفت امد داخل دستشویی ماساژ داد دستامو شستم دوباره انقباض گرفت باسنمو تکون می‌دادم ماساژ میداد ...بعد معاینه کرد شدم 8 سانت دراز کشیدم یه دارویی دیگه با سرنگ داخل واژنم زد بین انقباضا بعدش حالت سجده رفتم این خیلی سخت بود گفت میخوای انجام نده سخته گفتم نه شنیدم خییلی خوبه انجام میدم گفت آفرین...بین دردا بهش میگفتم خدا خیرت بده بهتر تصمیم عمرم بود بهت گفتم بیا هی دعاش می‌کردم ساعت 12 فول شدم بقیه ماما آمدن پنج بار زنگ دکتر زدن دکتر جواب نداد گفت نترسی خودم بچتو دنیا میارم نمیزارم بقیه بهت دست بزنن تجربشون کمه ...بعد اتاق شلوغ شد پاهام گذاشتم بالا درد خیلی شدید بود گریم گرفت سعی کردم نفس عمیق بکشم میگفت زور بزن گفتم وقت زور زدنه گفت آره عزیزم زور بزن تمام نفسمو جمع میکردم صدامو خفه میکردم زور میزدم بعدش بین دردا با صدای بلند گریه میکردم بقیه میگفتن زور بزن ماما میگفت کارش نداشته باشید گفتم انقباض بگیره زور میزنم باز صدامو خفه میکردم زور میزم طولانی و شدید باز انقباض ول میشد شدید داد میزدم گریه میکردم دوباره انقباض..آخرش زور داد گفتن ول نکن عمیق زور دادم ول نکردم تا دنیاش آوردن ساعت 12 و رب ..گذاشتن رو شکمم گفتم عههههه چقد کوووچووولوووو و زشتههههه🤣🤣🤣🤣بعدش خندیدم گفتم زشت من بالاخره دنیات آوردم دست خودته دنیا نیای جیگرم...بعدش ماما می‌خندید میگفتن دو کیلو و نیم هم نمیشه بعد زایمان جفت هم خودش امد اصلا زور نزدم ...موقع بخیه خییلی درد داشت گفت برات ترمیمی زیبایی می‌زنم گفتم بزن ..ولی خییلی درد داشت
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی پارت اخر
خلاصه با ترافیک بی سابقه و با درد و انقباض های منظم که با تنفس اروم میکردم و کیسه ابی که همچنان در حال خالی شدن بود ساعت 8 به بیمارستان رسیدم(و اشهدمو خوندم و با خودم میگفتم تا شب دستم بنده برا زایمان) و رفتم برای معاینه و تعویض لباس.
تو معاینه هم فقط با ترس میگفتم من واژینیسموس دارم و نمیتونم ولی اونا کار خودشونو کردند وبا سختی معاینم کرد پرستار گفت 4 سانتی
منو بگین داشتم شاخ درمیوردم😐😂سریع بردنم برا بستری و یه امپول فشار هم زدن، زدنش همانا و انقباض ها که مثل درد پریودی بود همش زیاد میشد همانا به حدی رسید که بعد از نمیدونم چند دقیقه انقباض و انبساط های ترقیبا دو دقیقه ای من جایی رسیدم که صدای ناله هام کل بخش زایشگاه رو برداشته بود
(تو پرانتز بگم که اونجا به غیر از من پنج نفر دیگه هم اومده بودن ولی همه برای سزارین و منم اه از نهادم بلند شد که کاش سزارین بودم🤧)
بعد از نیم ساعت ناله هام شده بود داد زدن و فقط میگفتم پس این اپیورال رو کی میزنین، اونا میگفتن میزنیم صبر کن زنگ زدیم دکتر بیاد... دیگه اینقدر بی قراری کردم ماما اومد دوباره معاینم کرد و گفت 6 سانت شدی،.. منم وسط درد فقط تعجب که این داره چی میگه مگه میشه..
ادامه کامنت👇
مامان اهورا💜 مامان اهورا💜 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم:
خونه مادرم بودم من با شوهرم هماهنگ کرده بودم ک باهام بریم پیاده روی دیگ تو راه بود گفتم بگاز فکر کنم کیسه آبم پاره شد
دیگ سریع منو رسوند بیمارستان
انقد از بیمارستان امیر بد گفته بودن ترسيده بودم هول خوردم بیشتر زنگ زدم ماما همراهم گفتم وضعیتم اینطوریه گفت تازه رسیدم دم در خونم از شیفت بر می‌گشت بنده خدا خودشو سریع رسوند
مامایی ک اینجام بود خیلی خوب بود خدماتی هام عالی بودن واقعا تو روحیه دادن خیلی خوب بود خیلی درکم میکردن کمکم میکردن
ماما همراه اومد دردام کم کم شروع شد برام مسکن زد ولی خب افتاده بودم تو فاز فعال زایمان دردام زیاد تنها کاری ک میشع اون موقع کرد زور بزنین من نمیدونستم جیغ میزدم انرژیم رفته بود اخرا یاد گدفتم زور میزدم زود فول شدم
دکترمم از ۳ ۴ سانت خودشو رسوند خداخیرش بده از اول تا آخر کمکم کرد هم ماما همراه هم دکتر خیلی روحیم میدادن منو بردن رو توپ یکم ورزش کردم
باز رفتم دوش آب گرم از کمرم گرفتم فقط زور میزدم
بعدش حدودا ۵ ونیم ابنا بود بردنم اتاق زایمان اونجا ماما همراهم کمکم کرد شکمم فشار داد با زور من و کمک خانوم دکتر بچه حدودا ۶ بدنیا اومد 😍 صورتش گرم و نرم بود .
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۵:

ماما همراهم رفت به دکتره‌گفت بیاین کیسه ابشو بزنین یا امپول فشار براش وصل کنین دکتر گفته بود ن باید با درد خودش زایمان کنه دوباره گفت پاشو ورزش کن دکتره اینجوری گفته گریه میکردم میگفتم نمیتونم گفت پاشو خودت باید تلاش کنی دکتر لج کرده گفتم باش پاشدم دوباره داد میزدم و ورزش میکردم اتقد خسته بودم و درد داشتم دیگه نا نداشتم گریه کنم دیگه دوباره پرستاره اومد گفت بخواب معاینه کنم خابیدم گفت ۵سانتی گفتم توروخدا بی حسم کنین حداقل الکی میگفتن شیفت عوض شده تحمل کن تا دکترش بیاد دوباره سجده رفتم یکم و ورزش کردن اومدن معاینن کردن ساعت ۶صبح شده بود گفت ۶سانتی بازم برام هیچکاری نمیکردن دیگه ماما همراهم رفت یه پرستار اورد یواشکی کیسه ابمو زد دیگه دردام انقد شدید شد میلرزیدم وقتی دردم میگرفت می‌فتم توروخدا بی حسم کنین دارم میمیرم دیگه یه سروم بهن وصل کردن بین دردا هی خوابم میبرد دوباره بیدار میشدم داد میزدم و دوباره میخابیدم و بازم همینجوری