۱۵ پاسخ

زایمان منم دقیقا مثله تو بود تجربه تو رو خوندم با تمام وجودم دوباره اون درد اا رو حس کردم خیلی وحشتناک بود بعد از دو ماه هنوزم بخیه هام خوب نشدن سزارین خیلی بهتره زایمان طبیعی ادم داغون میکنه

وحشت ناک ترین نوع زایمانه، متاسفانه زنارو،مجبور میکنن ب طبیعی ، الله اکبر خودم باچشم خودم دیدم ،مرگ جلو چشمت میاد فقط باید داد بزنی

عزیزم شما قد و وزنتون چند بود موقع زایمان؟

من دست و پام یخ کرد از خوندن تجربت😖،ممنون که تجربتو برامون نوشتی

خواهر چیکار کردی تو😅😅نه تنها خودت عذاب کشیدی مارو هم ترسوندی😂😂شکر خدا صحیح و‌سالم بچتو بفل گرفتی ولی اگه ورزش و تنفس شکمی اینا داشتی قطعا راحت تر میشد

چون گریه میکنی داد میزنی سخت میگذره هااا....من دو روز زایشگاه بودم بیشتر از یکی دو سانت نمیشدم البته‌ درد نداشتم بعد که دردام شروع شد خیییلی گریه کردم داد زدم معاینه میکردن پیشرفت نداشتم همون دوسانت دوباره کلی داد و گریه التماس برای سزارین ...خودم التماسشون میکردم معاینه کنن ولی وقتی گفتن چهار سانت شدی انرژی گرفتم گریه و اینارو کنار گذاشتم ماما هم مدام بالا سرم بود بعد دکتر آمد همش همکاری میکردم با دردا که زور میزدم داد نمیزدم دردو زیاد حس نمیکردم انگار با زور زدن قابل تحمل میشد درده دکتر همش تشویقم میکرد ..ولی قبل چهار سانت خییلی اذییت شدم تو فاز فعال نه زیاد

عزیزم مبارکه زایمان اولت بود

بچه چند کیلو بود؟

عزیزم انشالله قدمش مبارک باشه، خدا حفظ کنه برات،
از قبل امادگی داشتی برای زایمان طبیعی؟ ورزش کرده بودی یا پیاده روی و ماساژ و اینا؟ یا همینجوری یهویی رفتی؟ چون منم میبینم انقد سختی داره از طبیعی پشیمون میشم🤣

وای خیلی هیجانی و جالب بوووود
انشاالله که سالم و سلامت باشی عزیزم

دل مارو ک بردی خواهر اول صبی ضعف کردم😅
طول بارداریت ورزش نمیکردی؟یا پیاده روی نداشتی؟

عزیزم‌ممنون که گذاشتی خدا کمکت کنه برای ما هم دعا کن

مبارکه باشه گلم واقعا دمت گرم بابت تجربتون

چند هفته بودی زایمان کردی

دقیقا شبیه زایمان اول منه فقط من کیسه آبم پاره نشد
خودم با پا خودم رفتم بیمارستان بستری شدم خیلی جیغ و داد میکردم خیلییییییی درد کشیدم تا اومد ولی مرحله بیرون اومدنش ب نظرم راحت ترین مرحله بود

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
حینی ک من زور میزدم دوتا بی حسی بهم زد بعد با قیچی بریدش
دردش در حد سوزش بود در مقابل دردی ک برا زایمان میکشیدم هیییچ بود
برش ک زد یه زور دیگه زدم ک بچه رو در اورد و جقد لحظه خوشی بود اون لحظه
کل دردام یادم رفت ب کل
اتگار از اول دردی نداشتم اصلا
بخیه هم دردی نداشت فقط 3 تای اخری یه مقدار سوز میداد وقتی نخ رو میکشید
بردنم تو بخش
ماما اومد شکمم رو فشار داد ببینه خونریزی دارم یا ن.ک نداشتم
ولی بعد 4 ساعت بلند شدم برم دسشویی ک همینجوری انگار شیلنگ آب بود ک اینجور خون ازم میرفت
اومدن معاینه کردن و شکممو فشار میدادن واااای از دردش نگم
کل اون سه جهار ساعت درد زایمان ب اندازه یک صدم این هم درد نداشت
منی ک با درد زایمان گریه نکردم شکمم رو ک فشار میدادن مث چی گریه میکردم و از درد دست و پاهام میلرزید
دیگه شکمم رو کامل خالی کرد و زیر انداز گذاشت زیرم و رفت نیم ساعت بعد دوباره اومد فشار داد ولی اندفعه زیاد فشار تداد دیگه خونریزیم قطع شده بود
اینم تجربه من
توصیه من بهتون اینه ک نفس بکشید جیغ نزنید
با ماماتون همکاری کنید تا زودتر و راحت تر زایمان کنید
اگه خونریزی داشتید حتما حتما بهشون بگید ک بعدا براتون مشکل ساز نشه
مامان آریا مامان آریا روزهای ابتدایی تولد
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من تو بیمارستان نجمیه تهران :
تو ۴۰ هفته و دوروز با نامه دکترم بستری شدم ساعت ۶ صبح بیمارستان بودم کارامو کردم معاینه شدم نیم سانت باز بودم بعد رفتم تو اتاق لیبر که یه تخت بود و وسایل ورزش و حموم اینا تخت زایمان فقط خودم بودم همراه خانوم میتونستم داشته باشم مامانم اومد آمپول فشار زد برام ساعت هفت و بیس دیقه صبح
دیگه بعد یه ربع کم کم دردام شروع شد یه ربع یه بار میگرفت ول می‌کرد ساعت ۹ صبح شدم دو سانت
ماماهمراهم گرفته بودم گفت ۴ ۵ سانت شدی من میام
دیگه پاشدم را رفتم ساعت ده صبح معاینه شدم بچه اومده بود تو لگن کیسه ابمو پاره کرد بعدش پاشدم ورزشامو توپ اینارو شروع کردم از ساعت ده تا ساعت یازده دردای وحشتناک داشتم که داشتم میمردم مامانم از اه و ناله من گریش گرفته بود ساعت یازده فول شدم ماماهمراهمم بود یکم ماساژ اینا داد یهو گفت فول شدی فول شدی برو رو تخت زایمان سریع دکتر خودمم مثه برق و باد اومد من دیگه دردام همراه زور بود شیش هفت تا زور زدم و برش داد البته سر کرده بود دیگه بچرو کشید بود ماماهمراهمم به زور من کمک می‌کرد شکممو فشار میداد ضربان قلبشم چک می‌کرد خلاصه پسر ما ساعت یازده ونیم صبح به دنیا اومد
با وجود نیم سانت باز بودن بعدم دکتر بخیه زد با اینکه سر کرد ولی یه کوچولو فهمیدم قبلشم که جفتو کشید بیرون و شکممو فشار اینا داد
سوالی بود در خدمتم
مامان جوجو مامان جوجو ۵ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان علی آقا 🩵 مامان علی آقا 🩵 ۱ ماهگی
پارت هشتم

بعد از دین سرش جوووری انرژی گرفتم که حد نداااره
دکتر لبه ها رو دو دستی گرفته بود و بازم کرده بود
از بالا هم ماماهمراهم فشار میداد بچه رو
همزمان خودمم دو تا زور قوی زدم
بچه اومد بیرون 🥲 سریع گذاشتنش رو سینم
نمیدونین چه حسیه
وقتی سنگینیش رو روی قفسه سینتون حس می کنین 🥺❤️
داشتم از ضعف میمردم ولی چشم ازش برنمیداشتم
مامانمم اومد کنارم
دست میکشید رو سرم و نوازشم میکرد
بعد بچه رو بردن روی یه تخت کنارم و کاراشو میکردن
دکتر گفتش ببین خیلی خوب بوده همچی
دو سه تا سرفه بزنی جفتتم دراومده
که با دست خودش کمک کرد و جفتمم در اومد
مامام هم شکممو فشار میداد تا رحمم تا حد امکان تخلیه بشه
من مچ دستاشو محکم میچسبیدم فشارش زیاد بود یخورده اذیت بودم ولی چشمم کامل رو بچه بود

موقع بخیه زدن کلی بی حسی برام زدن
میخندیدن و میگفتن اینم بی حسیه سفارشی واسه دختر صبوری ک خوب همکاری کرد
ورود و خروج نخ های بخیه رو دونه دونه حس میکردم ولی فقط بیرونی ها یکم درد داشتن
داخلی رو نمیدونم بیرونی پنج تا بخیه خوردم
برخلاف انتظارشون پسرم سرش بزرگ بود و تو کانال زایمان یکم فشار اومده بود بهش واسه همین یخورده ورم داشت که تقریبا بیست و چهار ساعت بعد ورمش رفع شد
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۳ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۴👣🤱💕»

بعد دخملی رو شیر دادم ماما گفت باید دستشویی بری و ادرار کنی رفتم دستشویی اومدم بیرون خون زیادی ازم می‌رفت و شیفت هم عوض شده دوباره منو بردن روی تخت و یه ماما جدید اومد شکمم رو فشار داد واون مامای دیگه معاینه میکرد خون زیادی دفع کردم
دوباره خوارکی بهم دادن و هر ۱۰دقیقه شکممو فشارمیدادن که ببینم خونریزی دارم یانه شاید ۱۵بار اومدن شکمم فشار دادن و خیلی دردناک بود
که دیگه ساعت ۱۶:۳۰ برای آخرین بار اومد شکممو فشار داد گفت خونریزی نداری حالا برو دستشویی کارمو انجام دادم
لباس پوشیدم ،دوباره اومد دید که خونریزی ندارم گفت
میتونید برید بخش ، ساعت ۱۷ اینا اومدم بیرون از زایشگاه و رفتم بخش
به خاطر این خونریزی کردم که دیر ادرار کردم وخون جمع شده بود خداروشکر رحمم جمع شده بود و بسته بود
این تجربه زایمان طبیعی من بود درست بود درد کشیدم و اذیت شدم اما این طبیعت زایمان طبیعیه و خداروشکر که من و دخملم الان حالمون خوبه
و نگاه کردن بهش جون میگیرم و دردام واقعا ارزش این فرشته کوچولو رو داشت 💕🧚🏻‍♀️
مامان کیان مامان کیان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت پنج
معاینم کرد گفت هشت رو به نهی ازت میخوام همکاری کنی که زودتر راحت بشی اگه همکاری کنی پنج دقیقه دیگه زایمانت تموم شده
همکاراشو‌ صدا زد وسایل های برش و بخیه اینارو اوردن دوتا متحصص و چهار تا ماما رو سرم بود انقباض منو میگرفت همه از داد و بیدادام و التماسام ترسیده بودن انقباضم قط شد دکتر گفت منو ببین با انقباض بعدی داد نمیزنی فقط فشار میدی بچرو رو به پایین من انقباضم شروع شد هیچ همکاری نکردم گفت اینجوری چند ساعت دیگه طولش میدی و خودتو طلف میکنی منم واقعا نا نداشتم گفت سری بعد با انقباض دهنتو میبندی نفستو حبس میکنی فقط زور میزنی منم همین کارو کردم گفت عااالیه موهاشو دارم میبینم گفتم دیگه نمیتونم چقدرش مونده گفت دست توه با زور بعدی بچرو بده بیادانقباض بعدی همه با هم همکاری میکنیم یکی از ماماها رفت رو چهار پایه من انقباضم گرفت گفت چونتو بچسپون به سینت نفس حبس با تموم قدرت زور بزن منم همین کارو کردم همزمان ماما با دوتا دست شکممو فشار داد دکتر گفت عااالیه زور بعدی بچه اومده به همکارش گف برش بزن بتادین کاری کردن فورا امپول بی حسی زدن امپول درد نداشت اصلا تیغو برداشت برشم زد فهمیدم قشنگ اما درد نداشتم موقه برش داد زدم انقباضم گرفت باز گفت ببین با این زور باید بچرو تحویل بدی اماده باش که راحت شی همکاری کن....
مامان دخترام♥️🧡 مامان دخترام♥️🧡 ۳ سالگی
پارت پنجم♥️
با زدن فنتو دردم تموم نشد همون احساس فشار و مدفوع رو داشتم و درد رو
فقط زمان استراحت دردهام بیشتر شده بود
یکم تایم استراحتم بیشتر شد
ماما همراهم هم ساق های پامو با ناخناش فشار میداد موقع شدید شدن دردام
خلاصه ساعت ۶ و ربع تخت زایمان رو آماده کردن و من متاسفانه با اینکه شکممو خالی کرده بودم کلی رو تخت مدفوع کردم🥴
هر بار که درد می‌گرفتم میگفتن فشار بیار به پایینت
من زور زدن بلد نبودم چون تو زایمان قبلیم تو این مرحله بی حس بودم و خودشون با فشار وارد کردن ب رحم و برش فراوان بچه رو درآورده بودن
خلاصه چند تا زور اول بی نتیجه بود و من اصراااار که برشم بزنین😑😁
دوستم گفت احمق بدون برش باید دربیاد خیلی دم دسته درست زور بزن میاد
یکی دو تا دیگه زدمو فایده نداشت
گفتم پس بیا رحممو فشار بده😁 خودم یه پا دکتر بودم😂 اولش دوستم گفت اذیت میشی بعدا
دیگه بعد از چند تا دیگه زور دوستم اومد از بالا یکم رحمو فشار داد و منم که دیگه درست زور زدن رو یاد گرفته بودم با یه زور قدرتمند بچه رو دادم بیرون🥺 و تمام دردام تموم شد🥺
بچه رو گذاشتن رو سینم
بعد اومد سراغ جفت
دوباره چند تا زور دادم جفت اومد
اومدن جفت راحت بود
دیگه چند تا فشار داد تا رحم پاک شده اونا یه کوچولو درد داشت ولی نه زیاد واقعا
بعد رفت سراغ بخیه،گفت چندتا خراش سطحیه و زیاد نیس
پنج تا بخیه خوردم
خیلی از بخیه میترسیدم
ولی دردش خیلی قابل تحمل بود برام اسپری بی حسی زد
و به این ترتیب من ساعت ۶ و نیم زاییدم😍
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ روزهای ابتدایی تولد
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۸ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان طبیعی
تا تونستم فشار دادم دکترم هم کمکم میکرد شکمم فشار میداد ک بچه زود بیاد ک یهو دیدم سرش اومد🥹سریع کشیدنش بیرون انداختنش رو شکمم اینقدر راحت شده بودم ک حد نداشت اصلا ارامش بعد زایمان با هیچی قابل مقایسه نیست دردام کلا تموم شد بچمو تو بغل دیدم🥺👩🏻‍🍼
دیگه بچه رو برداشتن گذاشتن رو تخت زیر بخاری منم همینجور نگاهش میکردم میگفتم خدایا شکرت🥹♥
ماما بهم گفت حالا سرفه کن فوت کن جفتت هم بیاد ک با چن بار سرفه و فوت کردن جفتم در اومد🫠بعدش ماساژ رحمی داد کلی خون ازم رفت سطلی ک زیر پام بود پر شده بود از خون بخیه داخلی برام زد درد نداشت ولی چهار پنج تا پوستی زد درد داشت گفت پوست بی حس نمیشه برای همین وقتی بخیه هم تموم شد باز ماساژ رحمی داد🫠با هی خون ازم میرفت دیگه بعدش ماما گفت همراهت بیاد لباس بچه ات بپوشه کمک تو هم کنه برو سرویس خودت بشور نوار بزار ولی انقدر خسته بودم حال نداشتم پاشم ی چند دقیقه ای همینطور دراز کشیدم چشمام بستم🙃