من مریض و روانیم یا عادیه بنظرتون ؟
هر وقت از مهمونی میایم من همش فکرم مشغول کارها و رفتارهای دخترم و رفتارهای دیگران یا رفتارهای خودم بادخترمه....کلا ذهنمه درگیرشه دو روز کلافم..

منم همینطور

منم اینجوریم

من تو جمع خانواده شوهر فقط اینجوری ام از بس پدر شوهر و مخصوصا مادرشوهرم یه ذره بین گرفتن دستشون هی بچه ها منو چک میکنن چرا این اینجوری چرا اون جوری و هی غر میزنن و تهشم در لفافه میگن تقصیر منه که مثلا‌پسرم فلان رفتار داره. آخرشم شوهرم تنها گیر می‌کشند چرا زنت اینجور بچه هات اونجور اونم به شدت دهن بین میوفته به جون ما... خونشون میرم از شدت تپش قلب حالت تهوع میگیرم

منم همینم خیلی بدیم

من بیشتر ب رفتارای خودم و حرفام فک میکنم ماها نظر دیگران و حرفشون برامون مهمه ک نشات میگیره از کمبود اعتماد بنفس

به نظرم حساسی مثل من

بنظر من که عادی نیست

چیجوریه مگه؟ من که مهمونی زیاد نمیرم ولی خب بیشتر فکرم به اینکه کاش تموم شه برگردم خونه