از دیشب که نه خودت خوابیدی و نه من فهمیدم که امروز روز سختی داریم ...
نمیدونم بخاطر دندونته یا چالشای ۷ ماهگیِ ، اما هر چی هست گذروندن روزا رو برای من و تو سخت کرده .
سوپی که خوردی و اضافاتشو روی موها و گردن من بالا آوردی هنوز قابل دیدنِ و‌من حتی وقت نکردم دوش بگیرم .... بوش هنوز تو مغزمه و همزمان که دارم راهت میبرم تو ذهنم به حمام رفتن فکر میکنم :)
دوش آب گرم باز باشه و قطره هاش از لا‌به لای موهام و نوک بینیم بریزه پایین و هرچی خستگی دارم از تنم خارج کنه .....
گریه هات منو از رویا می‌کشه بیرون و بهم میفهمونه که شیر میخای
برای بار دوازدهم پوزیشن خواب رو‌ اجرا میکنیم و بعد از چندبار میکدن شیشه ، دوباره نق میزنی و بلند میشی و ..... همه چی از اول شروع میشه
اینا نشون دهنده‌ی اینکه امروز تا شب که بابایی بیاد استراحت کنسله و من باید از روزای دیگه قوی تر باشم :) گریه می‌کنی و تمام وجود منم گریه می‌کنه و بهت لبخند میزنم و قربونت میرم ؛ برای بار صدم میخونم
لالالالا شب تیره
بخواب گلبرگ من! دیره
تموم ماهیا خوابن
چرا خوابت نمی گیره .....
صدای خواهرت منو از تمام این افکار آشفته خارج می‌کنه که ازم میخواد ریاضیشو براش توضیح بدم
میبوسمتون و فکر میکنم چقد خوب که شماها هنوز خیلی کوچیکید و‌مسئولیت ندارید ، چقد خوب که هنوز مادر نشدید🤍

تصویر
۱۷ پاسخ

عزیزم❤️ چقدر خوب توضیح دادی
یه وقتا که به این چیزا فکر میکنم به خودم میگم حتی نمیخوام دخترم قدردان و متشکر باشه
فقط میخوام مادری باشم که یه دختر شاد و سلامت و موفق داره

چقدر درد داشت نوشته هات به خصوص آخرش

خدا بهت بیش از مسئولیت هات توان بده مامان مهربون ❤️

اشکم در اومد چقدر قشنگ حال هممون رو توصیف کزدی
ناراحتیم از اینه وقت نمیکنم و خستگی نمیزاره از الان بچم لذت ببرم

خیلی از ماها درک نمیشیم😔😔😔😔 مادر سدن کنار همسر فهمیده خیلی شیرین تره اما ...😭😭😭

وای چقد شبیه حرفای دلمه
خیلی خوب به تصویر کشیدی🥺🥺🥺

بغضی شدم🥹مثل امروز ک دیار بهونه گیر شده بود و من پریود 🫠

ای جانم خداقوت مامان مهربون🥲

قلبم نمیدونم بگم اکلیلی شد یا بعضی شدم..🥺🥺🥺❤️❤️

آوید از صبح نخوابیده و مدام غر میزد.
صدای جیغش تو سرم بود و دیگه آخرش خودمم ب گریه افتادم نه از صدای جیغ دخترم از دست همسری ک هیچ درکی از حالم نداره و بحثمون شده باهم.
یک هفته اس حموم نرفتم.
دست تنهام
هنوز نتونستم ناهار بخورم و دلم داره ضعف میره.
خیلی خسته ام.
دلم میخاد فقط فرار کنم.نمیدونم کجا
فقط برم یک ساعت نباشم بعد یک ساعت بیام دخترم رو بردارم و برم جایی ک هیچکی نباشه.
اشکام میریزه.

سلام عزیزم سخته درکت میکنم منم از دیروز تا حالا حال ندارم پسرمم بیقراری وگریه گریه میکنه متن رو خوندم اشک در چشمانم جمع شد مادر نمونه

وای امروز برای من هم همین گذشت خیلی سخته🥲
فقط با اختلاف یه بچه

و چقدر خوب که انقدر مامان خوبی دارن بچه ها😍
خدا قوت ویژه به شما و همه مامان هایی که انقدر مهربونن❤️

پسر منم امروز خیلی بیقراره
جمعه مهمونی دندونیشه و کلی کار دارم ولی از صبح نمیتونم از کنارش تکون بخورم هربار که خیلی بهم فشار میاد میرم محکم بغلش میکنم همینکه سرشو میذاره روسینم همه ی خستگیام تموم میشه🥰❤چه میشه کرد اینم قسمتی از مادرشدنه انشاءالله خدا توانمون رو چند برابر کنه تا بهتر بتونیم مراقب فرشته هامون باشیم❤❤

رمان بنویس قلمت قشنگه

😥😥 حق

وای🥺خیلی خوب بود😭

سوال های مرتبط

مامان ♥️حسنا ♥️ مامان ♥️حسنا ♥️ ۱۲ ماهگی
به وقت هفت ماهگی
سلام سلام حسنا خانوم منم شد هفت ماهه دخترک خوشگلم داری بزرگ میشی مامان جان هر روز پیشرفت و تلاشتو دارم میبینم تلاش برای نشستن چهار دست و پا رفتن و چقدرررر قربونه صدقه میرم برات دلم ضعف میره وقتی دستای کوچولوتو باز میکنی و میای بغلم اینکه با قد فسقلیت میبینم وسط خونه نشستی و بازی می‌کنی نمیدونییی چقدر خدارو برا داشتنت شکر میکنم الان که به روزایی که نبودی فکر میکنم میبینم چقدر جات خالی بوده تو خونمون الان که صدای خنده هات تو خونه میپیچه بهترین لحظه هامه وقتی تو بغلم جمع میشی و خودتو لوس میکنی دلم میخواد محکم فشارت بدم اخه قربونت برم تو تمام وجود منی خیلی دوستت دارم مامانی حتی تحمل ندارم پنج دقیقه ازم دور باشی سریع دل تنگت میشم تو شدی رفیق و خواهر و همه چیز من تو این زندگی .راستی مامانی نگی مامان نفهمیدا شیطونک من خوب دارم میبینم که بابایی شدی و خیلی بابات و دوست داری خدا از چشم بد دورتون بکنه من و بابایی دوستت داریم و برای آیندت تلاش میکنیم مامانی بمونه به یادگاری از هفت ماهگی