پارت دوم تجربه زایمان
با صندلی رفتیم بالا و شروع کردیم تا بیان دنبالم با مامانم و شوهرم عکس گرفتن بعد خانم پرستار اومد دنبالم منم بای بای کنان همراه پرستار از همراهانم جدا شدم
وارد اتاق عمل شدم و با کادر درمان بسیاااار مهربون و جوون روبه رو شدم
بهم گفتن نی‌نی چیه اسمش چیه گفتم دختر اسمش دلرباست
یکی از پرستارا گفت چه خوشحال شدم اسمش رو نمیزاری یلدا اخه چیه اسم بچه رو بخاطر یلدا بزاری یلدا
بعد دکترم از راه رسید اومد من از قبل به دکترم گفتم از عمل میترسم بخاطر همین بیهوشم کنید
دکترم اومد پیشم گفت ببین میل خودته که بیهوش بشی یا بی حس اما این رو بدون که بیهوشی یک در صد اگر وارد خون بچت بشه خطرناکه و درد بیهوشی بعد از عمل بیشتره و …
قول میدیم اذیت نشی بخاطر آمپول بی حسی و خلاصه مخ من رو زدن و من بخاطر آسیب ندیدن دخترکم قبول کردم که بی حسی انجام بدن
دکتر بی حسی اومد پیشم گفت نمیزارم دردت بگیره با نازک ترین آمپول بی حس می‌کنم فقط بشین سرت رو بنداز پایین و بدنت رو شل بگیر در همین حین یکی از کادر مهربون اومد دستم رو گرفت گفت اگر دردت گرفت دست منو فشار بده
سرم رو انداختم پایین دکتر گفت نفس عمیق نفس عمیق کشیدم و بدون هیچ دردی کمرم بی حس شد و کمکم کردن دراز کشیدم و بدنم خدا را شکر گرم شد چون خیلی سردم بود

تصویر
۱۲ پاسخ

چقدر مثل من😍

مبارکه عزیزم🥹😍🫧

آقا بقیشو بگو😁

خب بعدشش

چقد بد ک من روم بی حسی اثر نکرو 🥲

مثل رمان مینویسی نویسنده ای چیزی نیستی😂
به سلامتی عزیزم

چه اسم قشنگی

عزیزم نی نی چند کیلو بود؟

واقعااا درد نداشت منم خیلی میترسم

عزیزممم 🥹🥹

ووووویی تمام چیزایی که تا الان نوشتی رو هرروز دارم برا خودم تصور میکنم 😂🤦🏻‍♀️

اسم دخملتون دلرباس؟😍

سوال های مرتبط

مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۲ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۸ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 ۱ ماهگی
بعد هم رفتم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت
همه کادر اتاق عمل زن بودن بهم گفتن بشینم رو تخت تا آمپول بی حسی رو دکتر بی حسی بزنه دکترم گفت خم شو دستت رو بذار رو زانوهات شونوهات رو شل بگیر و یهو اگر درد هم داشتی به عقب برنگرد
بعد سریع آمپول رو زد یه سوزش داشت ولی دردناک نبود زیادی سریع گفت دراز بکشم پاهام داغ شد و مور مور میشد گفت کم کم بی حس میشی
من خیلی میترسیدم به دکتر بی حسیم گفتم پیشم بمونه و دستم رو بگیره خیلی دکتر خوبی بود حسابی بهم دل داری میداد بهم می‌گفت آیت الکرسی بخونم و صلوات بفرستم تا آخرش هم بالا سرم بود
بعد پرده رو کشیدن بهشون گفتم من هنوز یه حس هایی دارم بهم گفتن نگران نباش اول تست میکنیم
بعد بهم گفتن پاهام رو بالا ببرم که من نمیتونستم و یه سری کارای دیگه که من نفهمیدم چون پشت پرده بودم
خلاصه شروع کردن به زایمان که من فقط یه حسایی داشتم به دکترم گفتم من حس میکنم که انگار لایه شکمم داره باز میشه یا دارن بهم دست میزنن گفت درد داری گفتم نه فقط یه حسی دارم گفت چون بی هوش نیستی متوجه میشی ولی درد نداری پس خوبه
بعد هم بچه رو خواستن خارج کنن من قشنگ احساس خالی شدن شکمم رو به یکباره فهمیدم یه جیغ هم زدم درد نداشتا یه حسی بود😂🤭
خلاصه نی نی دنیا اومد اونا تو همون اتاق عمل به نی نی دستبند شناساییش رو وصل کردن و پاکش کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم
با دیدنش انگاری دنیا رو بهم دادن از خوشحالی گریه کردم گفتم خداروشکر 😍
الهی این حس نصیب همتون 💚
ادامه تایپک بعد
مامان رایان مامان رایان ۳ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان دلسا مامان دلسا ۱ ماهگی
#پارت دو
و نیم رفتم اتاق عمل یکم منتظر موندم ساعت ۱۱:۴۵دیقه رفتم عمل دراز کشیدم سرم زدن فشارم گرفتن بعد گفتن بلند شو کمرت امپول بزنیم بلند شدم پاهامو جفت کردم و دستامم گذاشتم رو زانوهام یکی هم سرمو پایین گرفت امپول زد اصلا نفهمیدم فقط بعد از زدن دکتر بی حسی گفت هروقت گفتم زود دراز بکش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش گرم شدن فقط ۴ نفر تو اتاق عمل بودن همشون هم خانم پرده وصل کردن جلوم دکتر بتادین زد رو شکم و پاهام
بعدش دیگه کامل بی حس شدم چیزی نفهمیدم یکم بعد احساس کردم دلمو میخواد دربیاره اصلا درد نداشتم ولی می‌فهمیدم دکترم ب دکتر بی حسی گفت فلان امپول بزن بچه بزرگه یکم دیگه هم برش میزنم اونم یه آمپولی زد تو سرمم
یکم بعدش صدای دلسا اومد خانم خانوما ۳ کیلو ۸۰۰ بود ساعت هم ۱۲:۱۰ بعد از اینکه صورتشو پاک کردن گذاشتن رو صورتم تماس پوست با پوست شد برد واسه وزن گیری و قد و اینجور چیزا ولی همشو تو اتاق عمل کرد خودمم میدیدم
بعد از بدنیا اومدن دلسا میلرزیدم گفتن نترس از امپول بی حسیه اصلا نترس همه چی خوب بود وسط های بخیه زدن بودن دکترم گفت رحم فوق شل ، بعد بخیه زدن دکترم ازم پرسید اذیت نشدی سردرد اینا نداری گفتم ن دستتون درد نکنه عالیم 😉😊
مامان قند عسلم🐣 مامان قند عسلم🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارینم بعد ۱۹ روز اومدم بگم
صبح ساعت ۶/۳۰ رفتیم بیمارستان با مامانم و مادرشوهرم وهمسرم😅
پذیرش شدم و لباسا رو پوشیدمو رفتم تو بخش عمل،ساعت تقریبا ۹ بود که بردنم اتاق عمل و من برخلاف تصوراتم یکم ترس داشتم و استرس از صورتم میبارید،دو سه تا پرستار اومدن بالا سرم و یکم بهم روحیه دادن ولی بی تاثیر بود😂تا اینکه یه آقا اوند و خواست بی حسی رو بزنه یا ابالفضللللل من تو ذهنم همش به خودم فحش میدادم که الاغ چرا میترسی خب مگه بچه ای ولی حرفای ذهنم هم بی تاثیر بود آمپول رو که زد خدایی هیچی نفهمیدم ولی ترسم باعث شد که خودمو سفت کنم و بی حس نشم🤦🏻‍♀️دراز کشیدم رو تخت و دکترم پرسید پاهات داغ شدن گفتم نه گفت تکون بده منم قشنگ تکون دادم و متاسفانه با تعجب دکترم و پرستارا روبه رو شدم و ترسم دوبرابر شد دو باره منو بلند کردن و دوباره آمپول زدن و اینسری همه سعیمو کردم و خودمو سفت نکنم ولی همه بدنم میلرزید چون شدیدا میترسیدم نکنه بی حس نشم و بفهمم اصرار کردم توروخدا بیهوشم کنین خداروشکر یه پرستار خیلی ماه اونجا بود و بهم دلداری داد که اصلا امکان نداره که بی حس نشی و عملت کنن منم گریم میگرفت😅ادامه پارت بعدی
مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ‼️‼️
خب خلاصه که منو بردن اتاق عمل طبقه پایین، ( با برانکارد که اومده بود برای مریض دیگه ای)
دکترم بخاطر شرایطی که داشتم خیلی سفارش کرده بود که هواسشون به من باشه و اینکه به قدری جذبه داشت که همه بهش چشم میگفتن.
در لحظه بهم سوند وصل شد که اصلا وقت نشد من بگم میترسم یکم آروم تر، ( یکم سوزش داشت)
با عجله داشتن منو میبردن فقط به مامانم گفتن نوع زایمان تغییر کرد به همسرش بگید در دسترس باشه برای امضا رضایت نامه.
فورا منو توی آسانسور گذاشتن و بردن طبقه پایین، همسرم اومد کنارم خیلی خوشحال بود میرم برای سزارین منم برای اینکه نترسه از این وضعیت خطرناکم می‌خندیدم، که خیلی استرس نگیرن.
رسیدیم دکترم سر خدماتی که منو داشت میبرد پایین داد زد که چرا دیر کردی چرا عجله نمیکنید من منتظر مریض موندم....
خلاصه همسرم یکم نگرانی بیشتری گرفت، و شک کرد که چرا دکترم داره داد میزنه.
با برانکارد منو بردن داخل یه اتاق که تنها بودم خیلی ترسناک بود🙈
دوتا تخته به بغل های برانکارد وصل کردن یه آقای که دکتر بیهوشی بود اومد بهم آمپول بیحسی تزریق کنه اولین بی حسی تزریق شد‌، دکترم گفت دوتا بی حسی بزنید مریض سخت بیحس میشه، دکتر بیهوشی گفت خانم دکتر کامل تزریق کردم. که دکترم با صدای بلند داد زد کاری که گفتم رو بکن!!
بی حسی دوم تزریق شد. گفت پاهات گرم شد گفتم نه دکترم سوزن زد کف پام که حس کردم سومین بی حسی تزریق کردن 😐 گفتم بی حس نمیشم دکترم گفت فورا بیهوش کنید!!!!
تا دکتر بخواد بیهوش کنه گفتم پاهام داره گرم میشه که یهو کلا بی حس شدم. دکترم شروع کرد به پاره کردن شکمم که یادشون رفته بود دستمال بزارن جلو چشمم.
ادامه تایپک بعدی‼️‼️
مامان الوند🧒❄️💙 مامان الوند🧒❄️💙 ۳ ماهگی