۸ پاسخ

پسر منم از سه سالگی به بعد دیگه تو روز نخوابید همش در حال بازی و شیطنت شب ۱۱ونیم میریم تو تخت که یه کمم اونجا اذیت میکنه و خوابش میبره صبح هم تا۱۰ نهایت ۱۱ میخوابه

پسر منم در طول روز نمیخوابه
از دو سالگی تا الان 😂 همراه با شیر ، خواب رو هم ترک کرد
فقط گاهی مثلا سفر یا تفریح بیرون شهر باشیم خیلی خسته بشه نیم ساعت یک ساعتی بعدازظهر میخوابه که میشه در طول سال مثلا ۳،۴ مرتبه 🤪

بچه های من شب ساعت ۱۰ میخوابن صب ۷بیدار میشن بعد از ظهر هم از ۱میخوابن تا ۴ از بچگی اینجوری عادتشون دادم چون رو خواب خودم حساس بودم طفلی ها رو هم اسیر خواب میکنم🤣🤣🤣

بله دختر منم اصلا توی روز نمی‌خوابه شبا هم تا کاملا خاموش نکنیم و یک ساعت توی جاش وول نخوره نمی‌خوابه

دختر منم نمیخابع صب۹/۱۰بیدار میشه تاشب ساعت ۱۲/۱نمخابه بزور مخابونمش ینی

دختر من یدفعه خوابش خوبه یعنی باهاش هماهنگم خستم نمیکنه ،ی دفعه هم مثل حالا کله صبح بیداره مثل جغد بالاسرمه نمیزاره بخوام ،غروب میخوابه آخر شب بیداره
کلا از بچگی خوابش بد بود خیلی کم پیش میاد خوب باشه خوابش

ظهرا تلویزیون روشن کن بشونش رو مبل یه فیلم سینمایی یک ساعت و نیمه بزار برو تو اتاق بخواب. برای من که دو تان منم جونم تموم میشه میزارمشون جلو تلویزیون میرم پی خوابم

ماهورم نمیخابه . شاید چندماه یبار پیش بیاد کوه کنده باشه خسته باشه ظهر چرت بزنه . در کل ۸ شب میخابه تا ۶ ۷ صبح

سوال های مرتبط

مامان حسین وهامین مامان حسین وهامین ۴ سالگی
اونایی که دوتا بچه دارید توروخدا یه لحظه بیاین وقت بزارین تاپیک منو بخونین بدونم شمام وضعیتتون مثل منه یانه
پسربزرگه من چهارسالو هشت ماهشه دومیه یکسالو دوماه... صبح ساعت ۹ بیدارمیشن بزرگه که اصلا ظهرا نمیخوابه کوچیکم درحد یکساعت ..ازصبح که بیدارمیشن باید باهاشون سروکله بزنم کوچیکه یکسره بیقراره داره دندون درمیاره بزرگم یکسره درحال اذیت کردنش وآسیب رسوندن بهش خیلیم عصبی وپرخاشگره البت کوچیکه هم بی تقصیر نیست نمیزاره یه بازی باخیال راحت بکنه همش میره پیششو بازیشو خراب میکنه یعنی دیگه رد دادم بخدا اصلا وقت تمیزی خونه یا اینکه بخوام به خودم برسمو ندارم بزور یه حموم میرم شوهرمم بیچاره صبح ساعت ۵ بیدارمیشه میره سرکار ظهر خسته ازسرکار میاد بدون استراحت میاد کمک دادن به من ..واقعا منو شوهرم دیگه کم آوردیم ازدستشون یه ۵ دقیقه راحت نمیتونیم بشینم دوکلمه باهم حرف بزنیم.. دوروزه بزرگه یکسره رو اعصابمون داره راه میره لجمونو درمیاره حی هیچی نگفتیم اومد مارو زد وخیلی رفتارای زشت دیگه چندتا زدمش بهش گفتم ما ازدستت تو میریم بیرون توم حق نداری بیای واسه خودت تنها خونه باش خیلی ترسیدو استرس کشید آماده شدم شوهرم رفت بیرون فک کرد ما الان میریم ولی خب من پیشش موندم گفتم قول بده دیگه پسر خوبی باشی تا ببرمت ولی میدونم که اصلا فایدم نداره باز کار خودشو تکرار میکنه خسته شدم بخدا اعصابم ضعیف شده نه استراحت دارم نه جایی میتونم باخیال راحت برم نه میتونم واسه خودم وقت بزارم.. ولی الان عذاب وجدان گرفتم خیلی خودمو نفرین کردم بخاطر امروز