سلام ازیه آرزوی خسته 😪ازشدت خستگی خوابم نمیبره ..خونه تکونی دارم اون وسطا بچه داری شوهرداری و پختو پز سرویس شدم چندروزه ازخونه بیرون نرفتم ب قصد تفریح ..ازدیروزم ک آرادوواکسن زدم لجبازشده و بهونه گیر ..اخرشم شوهرم همه ش ولوئه میگه‌توک کاری نمیکنی توخونه😒😑کارمن سخته میگم اخه بی انصاف تو تا ۹شب سرکاری بعدش مال خودتی ..من چی ک‌هیچ‌استراحتی ندارم ..امسال نمیخواستم دست ب کابینتابزنم چون ازداخل کلاپوسیده ست و پوسته پوسته شده ..اما بازدلم نیومد و کفپوش خریدم دوباره براداخلش و قبلیاک رنگوروش رفته بودو عوض کردم تا یکم‌ب خودم دلگرمی بدم کابینتای قدیمی تنگو باریکه و فلزی دیگه نمیدونم وسیله هاموکجابذارم همه ش توهم توهمه ..😑 فعلامجبورم مداراکنم کابینت زدنم انقدر قیمتش بالاست ک ادم بایدزندگیشوازصفرشروع کنه کابینت بزنیم بابد کف اشپزخونه و‌دیواراشم مجدد سرامیک کنیم قبلیا دیگه پدرش دراومده ..خلاصه ک‌بخوای حرکتی بزنی بایدکلی پیاده بشی 😬

۲ پاسخ

خدا قوت عزیزم، منم در حال خونه تکونی و همینقد له

ب شوهرم میگم لااقل هودوعوض کنیم این دیگه هرروز یه جاش میزنه بیرون ..میگه بابام گفته نمیشه تاکابینت نزنید نمیشه سرخودهودبگیرید شاید ب متراژ کابینتانخوره 😒😒مگه میشه چ ربطی داره اخه ..

سوال های مرتبط

مامان لیانا🩷محمدم🩵 مامان لیانا🩷محمدم🩵 ۷ ماهگی
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
خسته شدم دیگه از چالشای بچه داری
نمیدونم براب من اینجوره یا همه همینیم
مغزم درد میکنع
بچم از صبح ک بیداز میشع جلو دره بریم ددر
همش تو ددرم بیرونم ک میرم اصلا راه نمیره تو کالسکه و اینام نمیشینه فقط بغغغغل کمرم داغونه
وقتیم میایم میشینیم تو ماشین ک برگردیم خونه انقد جیغ میکشع و درو فشار میده خودمو شوهرم قاطی میکنیم
غذا که اصلا یه جوری غذا نمیخوره دیگه دست و دلم نمیره غذا درست کنم چون شوهرم ک کلا وعده های غذایی رو سرکارع اونجا غذامیخوره خودمم با هله هوله سیر میشک این بچم گ هیچی نمیخوره همه رو پرت میکنع هرچی درست میکنم باید بریزم دور
خوابش ک 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
ساعت ۳ شب میخوابه با زوررر انقد رو تخت غلت کیخوره هی باید پاشو بکشم بیارم دو قطره شیر بخوره
بازیم هرچی میام بشینم باش بازی کنم میذاره میره
فک کنک خیای گند زدم تو بچه داری
کلافم خستم
دلم مبخواد لرگردم ب دوران قبل
خیلی دوسش دارم جونمه زندگیمه ولی کشش دیگه ندارم از الان هول فردا رو گرفتم چجوری سرگرمش کنم همش باید بشینم کنارش از اسباب بازی بدم میاد دیگه
نه خونه مرتبه
ن غذا دارم
هیچی ساعت ۳ ام ک میخوابه دیگه جونی برام نمونده ک وایسم کاری کنک
روابط زنوشوهریمونم ک افتضاح روزی ۱۰ دفعه بحثمون میشه من مجبورم ب خاطر دخترم سکوت کنم ک تنش بهش وارد نشه
من کلت ۲۸ سالمه همه چیم داغون هیکلم داغون قیافم داغون موهام داغون
بچم همه چیش داغون از خواب بگیر تا خوراک تا بازی و ....
دلم واسه وقتایی که سرکار بودم برو بیایی داشتم تنگ شده
از دخالتاشون خستم اما خرمت پدرمادری اجازه نمیده چیزی بگم چون تو این مدت خیلی کمکم کردن
نوشتم ک بخونین شاید کسی چیزی گفت من یه کن اروم شم بدونم مثل منم هست