سلام خانما تجربه زایمانم ۴۱ هفته میزارم بعد چهار ماه یه بار گذاشتم خلاصه الان کامل میگم.
من توی بارداری وزنم رفت بالا و تنبل شدم و تنها بودم تو خونه کار خاصی هم نداشتم تا هفته ۴۱ بخور بخاب بودم و وزنمم بالا رفته بود و ورم داشتم برای همین تحرک زیاد نداشتم. من طبق پریودی داشتم ۱۰ پنج باید زایمان میکردم دردم نگرفت رفتم بیمارستان نوار قلب و سونوگرافی گرفتن گفتن برو هر ۳ روز بیا چک کن فعلا وقت داری و اینم بگم اون سونو که گرفتن ۴۰ هفته ۳ هفته عقب بودم یعنی زد ۳۷ هفته بعضی چیزارو ۳۶ هفته زد اومدم خونه بعد یک هفته رفتم بیمارستان ایندفعه رفتم بیمارستان دیگه چک کردن گفتن ضربان قلب بچه پایینه یکم بچتم رسیده برو بستری شو و تاریخ زایمانم سونو انومالی زده بود ۱۷ پنج که من ۱۶ پنج رفتم معاینه شدم گفت دهانه رحمت کیبه کیبع برو با قرص فشار شاید دردت بگیره بستر شدم ساعت ۲ نیم بود یکی با من بستر شد اون ۴ سانت بود تخت کنارم ساعت ۳ نیم قرص فشار دادن تا دردم بگیره ساعت ۵ نیم دردم کم کم شروع شد چند بارم معاینه کردن ادامش دخل کامنتا

۸ پاسخ

ادامه.
گفتن ماسک بزن آروم بشی اما تاثیر نداشت فط زیره شکمم گرفته بود نفس نمیتونستم بکشم بعد اومدن معاینه گفتن تازه شدی یک سانت به دکتر گفتن و ضربان قلب دخترم نامنظم شده بود دکتر گفت ببرین سزارین تا بیام دیگه بردن سزارین بی حسی زدن بچرو درآوردن منو حالا تهوع گرفت با شکم پاره اوق زدم خیلی عجیب بود دکتر گفت مگه نگفتین بالا آورده دعواشون کرد بعد یهو وقت بخیه خونریزی کردم اونجا ترسیدم که برطرف شد خداروشکر اوردنم تو سالن هیچکی نبود دیدم دخترم تو شیشست اونور گفتم اون بچه منه خندید گفت آره دست دخترمو میدیم بعد اون گذاشتن روی پاهام و اوردنم تو بخش اینم تجربه من فقط یه نصیحت برای طبیعی ها حتما ورزش کنین نزدیک زایمان راه برید تا راحت زایمان کنین

راستی بگم من فهمیدم دکترم دلش سوخت برام چند ۱۷ سالم بود سزارین کرد مگرنه برای طبیعی بازم وقت داشتم

راستی اسم دکترت چی بود؟

منم ۴۰هفتم کامل شده دردام‌ هنوز شروع نشده طبق پریودی نهم و انتی دوازدهم باید زایمان میکردم دیگع موندم چیکار کنم

هزینه سز چقدر شد

۱۷ سالته منم ۱۸ شدم امسال 😄🥹

بعدش چی شذ

گفتن هنوز بستس رحمت اما بچه سرش پایینه و آماده بیرون اومدنه دیگه من راه میرفتم تو زایشگاه شاید دهانه رحمم باز بشه اما الان فایده نداشت تخت کناریم زایید من موندم دیگه دردام شدید ترشد و اومدم روی تخت حالا بدبختی ها یکترف برای نوار قلب بچه گفتن برو ساندویچ چیزی بخور کیک جواب نداد منم معدم بهم ریخت حالت تهوع شدید دیگه درد یه طرف استفراغ یه طرف بالا آوردم همجا کثیف شد تمیز کردن ساعت ۷ نیم شد دیگه نتوستم دردو تحمل کنم

سوال های مرتبط

مامان محمدنیهاد مامان محمدنیهاد ۴ ماهگی
پارت اول
سلام دخترا من اومدم تا تجربه زایمانمو بعد ۴ ماه بگم 😁من زایمان اولم طبیعی بود و خیلی زایمان سختی داشتم این بار خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم از اول زیر نظر دکتر بودم تو این بارداریم قندم بالا رفت 🥲از اول بچم ب پا بود که ۳۶ هفته دکترم فرستاد سونو که ببینیم بچه چرخیده یان رفتم سونو گفت بچه چرخیده ولی آب دور بچه کم شده رفتم پیش دکترم معاینم کرد گفت سر بچت اومده پایین دهانه رحمتم ۲ سانته ..تا شب منو تو مطب نگه داشت ۲ بار نوار قلب گرفت از بچه شب اومدم خونه حرکات بچم خوب بود دوروز بعدش گفت بیا بیمارستان رفتم که ببینم با سزارینم موافقت میکنن یانه ..چون دکترم گفت چون زایمان قبلیت سخت بوده و الان آب دورش کمه سزارینت میکنم ..رفتم کمیسیون پزشکی تشکیل شد سزارینم تایید کردن..اونجا هم یه بار نوارقلب گرفتن خوب بود ..امدم خونه ۳۸ هفته که شدم رفتم مطب برام واسه دوروز بعدش یعنی ۱۰ شهریور وقت عمل داد...البته تو این مدت خیییلی مایعات استفاده کردم که آب دور بچه کمتر نشه ...
مامان آیهان جوجو🐥 مامان آیهان جوجو🐥 ۱۲ ماهگی
دلم میخاد تجربه زایمانمو بزارمم🥺😂
اونموقع من گهوارمو پاک کرده بودم کلا توی اون نه ماه بارداریم گهواره نداشتم و خیلی پشیمونم واقعا☹️خب بزارین بگمم😍من آخرای بارداریم خودموو جر دادم انقد ورزش کردم و پیاده روی و رابطهه تا درد بیاد سراغم ولی اصلا انگار نه انگار هیچ دردی نداشتم بچم نمیخاست بیاد😂خلتصه من توی دفترچم تاریخ زایمانو ۲۰ دی زده بودن منم دیگه همون روز ۴۰ خفته و ۲ روز میشدم طبق پریود خلاصه اونروز یه برفیی میومدد😍با شوهرم رفتیم کبابی و ناهار خوردیم و خیلیی چسپید 😋بعدم ساعت ۴ بعد از ظهر رفتم بیمارستان و گفتم موعودمه ولی درد ندارم اونام معاینم کردن و نوار قلب گرفتن گفتن مشکل داره برو کیک و آب بخور خلاصه دوسه بار نوار قلب گرفتن منم انقد اب و نوشابه خورده بودم داشتم میترکیدم🤣یهو گفتن برو بگو شوهرت بیاد باید بستری بشی برا زایمان خیلیی خوشحال شدم اصلاا استرس نداشتم هیچی لباسای بیمارستانو پوشیده بودم شوهرم میگفت انگار قراره بره عروسی😂 خلاصه رفتم ازم سونو گرفت دکتر و معاینم کرد گفت تو که وضعیتت خیلیی خوبه چرا درد نداری پس 🤷‍♀️بعد رفتم اتاق زایمانو برام سرم وصل کردن و اون دستگاه لعنتی برا نوار قلبو رو شکمم بستن هنوز دردی نداشتم ولی خیلیی احساس دستشویی داشتمم راستی ساعت ۷ شب بود یکم بعد دکتر اومد و کیسه آبمو پاره کرد کلی خون آبه ازم رفت بعد دیگه احساس دستشوییم نموند بعد رفتن بیرون و فقط یه دانشجو پیشم موند اون لحطه اتاق روبروییم درد میکشید یه جیغایی میکشیدد من اون لحظه خندم میومد🙊😂ادامه در کامنتا
مامان حسین مامان حسین ۱۰ ماهگی
برگشتن با مترو اومدیم خونه من خیلی دردم زیاد شده بود حالت انقباض نداشت دل دردی که شبیه دل درد پریودی بود همسرم گفت بریم بیمارستان گفتم نه بریم خونه استراحت کنم خوب میشم چون تو مطب هم زیاد نشسته بودم
خلاصه اومدیم خونه من استراحت کردم و دردم کمتر شد
همچنان درد داشتم ولی زیاد نبود تا اینکه سه شنبه اول اسفندصبح بیدار شدم که همسرم بره سرکار دیدم یکم دل دردم بیشتره هیچی دیگه همسرم رفت سر کار منم بیدار بودم تا حدودای ۹ دیدم درده کم نمیشه یکم نگران شدم گفتم نزدیک یه بیمارستان هست برم اونجا ببینم چجوریه فرداش پیش دکتر خودم نوبت داشتم براnst ولی تصمیم گرفتم برم بیمارستان
به شوهرم پیام دادم که من میرم دکتر اسنپ گرفتم و رفتم
رسیدم بیمارستان رفتم پیش منشی دکتر زنان که گفت دکتر فعلا نیومده تا ۱۱ میاد برو پیش ماما تا شرح حال بگیره و اگه اورژانسی بود بفرستت بلوک زایمان
رفتم اتاق ماما ضربان قلب جنین و قد و وزن و فشار خودمو چک کرد و گفت با توجه به دردی که داری برو بلوک زایمان
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت بلوک زایمان وارد که شدم گفتم درد دارم اومدم nst بدم یه نسخه داشتم از دکتر پریناتولوژیست که میخواستم فرداش مطب براnst بدم که دادم به ماما اونجا و وارد سیستم کرد و منو فرستاد صندوق
رفتم پرداخت کردم و nst رو گرفتن ماما گفت جواب خوبه منم دیدم اره هیچ انقباضی ثبت نشده ولی ماما گفت اگه میخوای به دکتر هم نشون بده اولش دو دل بودم گفتم وقتی انقباض ندارم دیگه پیش دکتر برم چیکار
بعدش پشیمون شدم گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم یه دکتر هم بگم شاید برت دردم مسکن بده
رفتم مجدد پیش منشی که نوبت بده گفت خیلی شلوغه و علاف میشی گفتم اشکال نداره نوبت داد و نفر ۴۱ بودم
مامان پسرمم🧒🏻🩵 مامان پسرمم🧒🏻🩵 ۱۰ ماهگی
تجربه زایمانم پارت1....
راستش من از هفته 36همه جور حرکتیو امتحان میکردم اوووففف چقد زعفرون خوردم زعفرون خونه خودمو تموم کردم رفتم مال خونه مادرشوهرمم تموم کردم چقد وزرش میکردم🤦🏻‍♀️اسکات، پله، پیاده روی چن ساعته بعد اینا از 36هفته یه روز درمیون رابطه بدون جلوگیری هرشب یدونه شیاف گل مغربی... سرزنشم نکنید چون خیلی خسته بودم خیلی گردالو و سنگین شده بودم دیگه نمیتونستم تکون بخورم دوسداشتم زودتر بیاد دنیا و سبک بشم بماند حالا از همون هفته36دردایی داشتم ک دوسه ثانیه مث درد پریود میپیچید تودلو کمرمو میرف منم تا دردم میومد میرفتم بیمارستان بذا معاینه😪خنگ بودم بی تجربه بودم چقد الکی الکی بااون ناخوناو انگشتاشون اذیتم کردن شاید بگم تا بچم دنیا بیاد من 15بار معاینه شدم هفته ای دوسه بار بیمارستان بودم برا معاینه خیلی بدبود دیگه الان انقدی تجربه دارم ک سربچه بعدی الکی نرم بیمارستان... خلاصه هفته 39بود اون دقیقا 39هفته و سه روزم بود بعد ازظهر باشوهرم تو اتاق داشتیم اماده میشدیم ک بریم بیرون یدفه یه درد اومد تو کمرم ک یکم بیشتر از دفه های قبل بود شوهرمم خوشحال شد ازینک قراره بچه بیاد😂(دیگه انقد همه رو اسیر کرده بودم بقیه بیشتر از من خسته بودن و منتظر اومدن بچه بس ک هردیقه ی پام تو بیمارستان بود) بعدش رفتیم بیرون نزدیک 2ساعت پیاده روی کردم و برگشتیم رفتیم خونه مادرشوهرم (این اواخر کلا خونه اونا بودیم چون میترسیدن دردم بگیره و من خونه تنها باشم) رسیدم خونه به مادرشوهرم گفتم من یکم درد دارم بازم بریم بیمارستان اون بیچاره هام بااینک همه شون شاغلن مجبور کردم منو ببرن چیکارکنم میترسیدم یدفه یچیزی بشه خلاصه رفتیم بیمارستان..........
مامان مهتا مامان مهتا ۱۰ ماهگی
حالا از پروسه سخت بارداری راحت شدم گفتم تجربه و خاطره بارداریمو براتون بنویسم
از استرس زیاد زایمان زود رس از 35 هفتگی در زایمان گرفتم یروز احساس کردم واقعا دردام منظمع و هر دو سه دقیقه درد دارم
رفتم بهداشت گف زود برو بیمارستان کنترل شه دردات رفتم بستری شدم بیشتر استرس میگرفتم دردامم بیشتر میشد... خلاصه بستری شدم و امپول ریه و اینا هم زدن بهم و کمربندو بستن و شب تا صب با اون موندم زجر اور ترین لحظه هام بود واقعا گذشت و دردام کمتر شدن و 1 سانت بودم مرخص شدم
هفته بعدش ینی 36 هفته احساس کردم خود به خود ازم داره یچیزی خارج میشه ک ابکی هم بود رفتم دستشویی کردم. باز دیدم به خودم فشار میارم بازم میاد گفتم پس حتما کیسه ابمه رفتم باز بستری شدم 😪😪تست گرفتن ازم ک معلوم شد بیاخیاری ادرار گرفتم کیسه اب سالمه 😐😐بازم دست از پا دراز تر برگشتم خونه
از هرجور ورزشی ک دلتون بخواد شروع کردم از روزی ی ساعت پیاده روی و ی ساعت پله و ی ساعت ورزش بگیر تا زمانی ک کل روزم به ورزش میگذشت دردم نگرفت ک نگرفت شدم 40 هفته 😑😑
همش میرفتم ان اس تی میدادم میگفتن همون یه سانتی و سر بچه برگشته دیگ پاییننیس تو پهلوته😢
هر کاری کردم نیومد سرش تو لگن نامردا گفتن تا 42 هفته باید بمونه تا دردت بگیر بستری نمیکنیم خیلس دیگ داشتم اذیت میشدم دردایی مث دردای پرریود هرلحظه همرام بود میگفت الان زیاد میشه نشد کنشد... بقیش بعد😅
مامان mlikam مامان mlikam ۱۰ ماهگی
من ۱۹ سالمه اول اینکه دلیل زود ازدواج کردنم بخاطره رسم و رسوم هست و بعد اینکه زود باردار شدم بخاطره یه سری شرایط و اوضاع خانوادگی
من تا ماه ۶ بارداری باردارم خیلی خوب بود اصلا متوجه نبودم باردار خیلی راحت بودم ولی وقتی رفتم اول ۷ از شب اول هفت ماهگی کلیه دردم شروع شد به حدی که با مسکن آروم نبود
رفتم دکتر گفت باید سونو بدی رفتم سونو دادم گفتن دوتا سنگ به اندازه ۱۶ میل و ۴ میل داخل کلیه سمت چپ هست به دلیل اینکه بچه بزرگ شده فشار بهشون میاد وای چه دردی من کشیدم خدا کنه دشمن آدم نکشه این دردو خلاصه زنگ دکتر خودم زدم گفت برو بیمارستان چکت کنن اگه مشکلی نبود برو دکتر کلیه همون بیمارستان بیمارستان منم کوثر بود رفتم چک شدم هیچ درد زایمانی نداشتم گفتن برو اورژانس دکتر کلیه ببینت رفتم گفتن بخاطره بارداری باید بستری بشی دکتر آمد گفت خطر برای بچه خیلی میتونیم عملت کنیم میل از بیرون پشت کمر به کلیه بزاریم تا فشار از کلیه برداشته بشه که امکان داره زنده موندن بچه پنجاه پنجاه هست یا میتونیم یک استند از مثانه بفرستیم به کلیه این کم خطر تره نذاشتن اون شب بیام خونه گفتن اگه رفتی هر اتفاقی افتاد پای خودتون منم از درد همچین گریه میکردم که همراه هرکی اونجا بود میومد کلیه هم رو ماساژ میدادن البته زن بودند یا دعا و سوره میخوندن بعضیا هم گریه میکردن برام خیلی حال بدی داشتم
مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 ۱۴ ماهگی
سلام مامانا خوبین دلم براتون تنگ شده بود🥹🖤🖤😭حال روحی خیلی داغونی دارم ولی گفتم بیام بگم بهتون ک چی ب روزگارم اومده بعد اینکه سزارین کردم خونریزی شدید داشتم تا ی ماه قطع شد بعد اون رابطه داشتم نگو همون موقع حامله شدم😭😭🖤بعد تا روزی ک بدونم همش لک لک میدیدم دکترم رفتم گفت بخاطر سزارین پریودم مرتب میشدم اصلا فک نمیکردم ک حامله باشم تو چند تا تاپیک قبلم گفته بودم ک دهنم مثل بارداری هام تلخ شده ولی خب چون پریود میشدم گفتم بیخیال خلاصه ی هفته پیش رابطه داشتم بعد اون برا اولین بار قرص ارژانسی خودم ک فرداش حالم خیلی بد شد و خونریزی شدید گرفتم رفتم دکتر گفت برو ز سونوگرافی ارژانسی بده شاید کیست ترکیده 🖤😭کاش کیس بود رفتم سونو یهو دکتر گفت سونوی آنتی رفتی من نمیگی گفتم چی آنتی چیه خلاصه بعد کلی حرف اندازه زد لچه رو ۱۴ هفته و ۴ روز😭🖤🖤🖤🖤قربونت خدا برم بچه کجا بود اخه چیکار کنم من ی بچه ۶ سال ی ۳ ساله ی ۵ ماهه کل دنیا برام سیاه شد بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان حسین مامان حسین ۱۰ ماهگی
بارداری ۲
از دکتر پرسیدم چیشده گفت آب دور جنین کمه و عددش رو ۹ بود و اینکه دور شکم جنین ۲هفته عقب تر از سن بارداری بود خلاصه گفت هر هفته باید پیش دکترتnstبدی و دو هفته یکبار هم بیای برای سونو
چند روز بعدش رفتم پیش دکترم با توجه به سونو و کم بودن آب جنین ۸ تا سرم ۱ لیتری برام نوشت و گفت یه روز درمیون بزنم و همونجا nst گرفت و همه چی اوکی بود
دو هفته گذشته و من مجدد برا سونو رفتم آب دور جین عددش شده بود ۱۰ و همچنان دور شکم ۲ هفته عقب تر بود و جنینiugrبه حساب میومد

خلاصه چند روز بعد برای گرفتن nstرفتم مطب دکترم که اول ماما nst گرفت و توnstیه انقباض ثبت شد فورا یه آزمایش نوشت و منو اورژانسی فرستاد برم آزمایشگاه و حدودا ۳ ساعت بعد با جواب برگشتم مطب یه مقدار عفونت ادراری بود و دکتر دارو نوشت و گفت چون انقباض داری شیاف استفاده کن از دکترم پرسیدم چون جنینiugrهست میتونم طبیعی بیارم که گفت معمولا این جنین ها تحمل درد طبیعی رو ندارن و سزارین براشون بهتره و ازش درباره امپول ریه پرسیدم که گفت ۳۶ ۳۷ هفته بستریت میکنم و برات امپول میزنیم چون شرایطت خاصه و همینطوری نمیتونم برات بنویسم و حتما باید بستری بشی و امپول بگیری
یکشنبه ۲۸ بهمن نوبت سونو پیش پریناتولوژیست داشتم همسرم چون سر کار بود خودم رفتم و همسرم از سر کار مستقیم اومد مطب خلاصه رفتم داخل چون از جمعه اش یه مقدار دل درد داشتم به دکتر گفتم گفت وارد ماه نهم شدی و ماه درده و طبیعیه
مامان بردیا مامان بردیا ۸ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سه
همون لحظه درد کمرم بیشتر می شد اما برام قابل تحمل بود با مامانم حاضر شدیم رفتیم بیمارستان تو مسیر هم همسرم خبردار کردیم که بیاد رفتم بیمارستان مجدد معاینه شدم گفتند سه سانت و پیاده روی کن راه برو تنها کسی که قرار بود زایمان کنه اون شب من بودم خلاصه راه رفتم و آب می خورم و تند تند دستشویی میرفتم ساعت شد ۱۰ شب مجدد معاینه لگنی شدم و اینبار ۶سانت بودم با ماما تماس گرفتند و اومد پیشم بهم یک سری ورزش داد و ماساژ انجام می داد و همش همراهم بود و بهم دلگرمی بود ساعت ۲ نصف شب مجدد معاینه شدم و اینبار ۸سانت بودم این وقفه هم بخاطر خستگی و درد بود و این فاصله بهم مسکن زدند که باعث می شد خوابم بگیره این جا فاصله بین دو درد کمر شده بود و انقباض هام بیشتر کامل ۲دقیقه انقباض داشتم و هعی از ماما میخواستم که تو رو خدا کمرم ماساژ بده به شدت کمرم وزیر دلم درد می کرد امادرد کمر برام بیشتر بود و تمام بدنم می لرزید طوری که ماما اون جا ترسید با پزشکم تماس گرفتند که گفتند بخاطر حجم بالای درد هست ماما مداوم کمرم و پاهام ماساژ می داد
فاصله بین ۸ تا ۱۰ انقباضات شدت پیدا کرده بود و فاصله درد هام شده بود هر یک دقیقه انقباض داشتم