حاملگی آویسا❤️(پارت۶)

من ساعت ۱۰ شب بستری شدم ساعت ۳بود فککنم اومدن بهم امپول فشار زدن ...
ولی بیشعورا نمیزاشتن پاشم رو شکمم اب بگیرم دردم کم بشه .
نمیدونم چرا ولی بهم سوند وصل کردن ک خیلی درد داشت واقعا جیغ میزدم ...
یه بار پزشک بخش اومد بهم سر زد گفت معاینه کنم قبول کردم. گفت ن خبری نیس باز نشدی ...
رفت برگشت گفت بیا معاینه تحریکت کنم تا زایمانت زودتر بشه .
من شنیده بودم تاثیر داره رو دهانه رحم .
گفتم اوکی .
جیغم دراومد بااین معاینه اونقدر ک درد داشت
رفت دکتر .
چنددیقه بعد من حس کردم خیس شد زیرم .
یه ماما اومد گفتم من خیسه زیرم سوند دراومده گفت ن امکان نداره . پارچه رو ک از پاهام کنار زد
گفت کیسه ابتو‌ کی پاره کرد .
گفتم نمیدونم من میگم ک‌خیسم شاید همین کیسه ابه .
گفت بزا معاینت کنم .
معاینه کرد دستش پرخون شد ...
سریع دکتراومد اونم معاینه کرد دید ن خون عادی نیس وحشتناک لخته خون میاد .
دکتر گفت داری جفتتو دفع میکنی و پاره شده جفتت ...
من ترسیدم و فشارم رفت رو ۱۶ میلرزیدم گریه میکردم ...
بهم دارو دادن و امپول زدن تافشارم بیاد پایین .
همینجوری گذشت و پزشک همش میومد میگفت بزا معاینه کنم نمیزاشتم .
یا همش میومد سر میزد میگفت اتاق ۶ احتمالا سزارین بشه ...
شنیدم صداش کردم

۱ پاسخ

گذاشتی منو لایک کن ببینم

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۷)
گفتم توروخدا اگر نمیشه سزارین کنین واقعا حالم بده
گفت وضعیتت عادی نیس به چندتا متخصص شرایطتت و فرستادیم ببینیم چی میشه نظرشون چیه ...گفتم خب شمام دکتری دیگ تشخیص بده . گفت من میگم چ با طبیعی چه با سزارین خونریزیت شدیده باید رحمت در بیاریم ...
گفتم اوکی دربیارین فقط خلاص بشم من دارم میمیرم اخه ...
گفت صبر کن .
رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت پریسا متخصصا گفتن باید طبیعی بیاری ...
من دیگ گریه میکردم ...گفت گریه نکن شیفت عوض شده و دکتری ک میاد بالا سرت دکتر خوبیه . گفتم ن نرو خودت بمون اسکل بودم فک میکردم اون بهترینه نگو اون خودش یزید بوده عزائیل بوده ... گفت نمیشه و رفت ... من موندم و فشار بالام بچه ای ک ضربانش نامنظمه درد و خونریزی شدید...چون نمیتونستم پاشم اجازه نمیدادن بهم پامیشدم همه جا خون میشد خیلی بیجون شده بودم همش میگفتم توروخدا بگین مامانم بیاد بهم خرما بده ....
مامانمو میخاستم نمیزاشتن بیاد پیشم .
یبار بزور اومد بهم سر زد ک سریع رفت .
داشتم دیونه میشدم گفتم بهم اپیدروال بزنین گفتن باشه صبر کنن دکتر اتاق عمله .
تا ۸ صب من تحمل کردم و تااینکه دکتراومد و اپیدورال زد و من همین ک دراز کشیدم ی نفس راحت کشیدم تا گفتم خدا خیرتون بده .
دیدم دکتر جدید شیفت اومد و گفت معاینه کنه .
بی حس بود پایین تنم و چیزی نمیفهمیدم .
ولی پارچه رو کنار زد گفت این چ وضعشه معاینه کرد دستاش پرخون شد و از واژنم کلی لخته خون ریخت بیرون و دکتر گفت میبرمت سزارین ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۸)
من هنگ ک چرا و اینکه من تازه ازکمر اپیدورال گرفتم چرااخه زودتر میبردین خو اینهمه امپول زدین ازکمرم .
من همش گریه اونقدر گریه کرده بودم بینیم کیپ کیپ بود . شوهرم اومد بالا سرم کمک کرد گذاشتنم و تخت تا ببرنم اتاق عمل ...
میبردنم اتاق عمل گفتم توروخدا بزارین یبار مامانم ببینم .
مامانم اومد اونم گریه میکرد گفت پریسا خوبی مامان گفتم مامان ارسام کجاست 😭😭😭😭
و سریع رد شدیم و .....بازم گریه میکردم
بردنم اتاق عمل یه بیحسی هم اونجا گرفتم از کمر و ... خوابیدم و اویسا دنیااومد ۲۹اردیبهشت ساعت ۹ صبح
همچنان من گریه 😂😂😂😂چته اخه پریسا بسه دیگ
دکترا پرستارا همه میگفتن چته اخه نجاتت دادیم دیگ هم خودت خوبی هم بچت من فقط گریه میکردم ....اویسارو‌نشونم دادن و بوسیدم و همش گریه میکردم
بردنم ریکاوری و نیم ساعت بعد بردنم بخش و شوهرمم اومد کمک کرد بزارن رو‌تخت ...ی چند ساعتی گذشت و یواش یواش دردا من داشت شروع میشد ...
دردام جوری بود نمیتونستم تحمل کنم اصلا فقط جیغ میزدم و التماس میکردم مامانمو ک برو بگو بیان یه امپولی چیزی بزنن ...
ب مامانم میگفتن شیاف دادیم و باید صبرکنه اثر کنه ...
رسید ب جایی ک از درد عرق کردم و تب کردم جیغ بنفش میکشیدم ک مامانم با داد رفت سمت پرستاری و اومدن بالا سرم دیدن ن اوضاع عادی نیس .
همون دکتری ک شیفت عوض شد و عملم کرد اسمش مژگان غلندر پور بود فککنم یا غلندر نژاد دقیق یادم نیس.... با دوتا ماما و دوتا پرستار و بهیار اومدن یه سطل اشغال اوردن پوشک و پدای ک زیرم بود عوض کردن ملافه هامو ازاول تمیز کردن ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .