حاملگی آویسا ❤️(پارت ۷)
گفتم توروخدا اگر نمیشه سزارین کنین واقعا حالم بده
گفت وضعیتت عادی نیس به چندتا متخصص شرایطتت و فرستادیم ببینیم چی میشه نظرشون چیه ...گفتم خب شمام دکتری دیگ تشخیص بده . گفت من میگم چ با طبیعی چه با سزارین خونریزیت شدیده باید رحمت در بیاریم ...
گفتم اوکی دربیارین فقط خلاص بشم من دارم میمیرم اخه ...
گفت صبر کن .
رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت پریسا متخصصا گفتن باید طبیعی بیاری ...
من دیگ گریه میکردم ...گفت گریه نکن شیفت عوض شده و دکتری ک میاد بالا سرت دکتر خوبیه . گفتم ن نرو خودت بمون اسکل بودم فک میکردم اون بهترینه نگو اون خودش یزید بوده عزائیل بوده ... گفت نمیشه و رفت ... من موندم و فشار بالام بچه ای ک ضربانش نامنظمه درد و خونریزی شدید...چون نمیتونستم پاشم اجازه نمیدادن بهم پامیشدم همه جا خون میشد خیلی بیجون شده بودم همش میگفتم توروخدا بگین مامانم بیاد بهم خرما بده ....
مامانمو میخاستم نمیزاشتن بیاد پیشم .
یبار بزور اومد بهم سر زد ک سریع رفت .
داشتم دیونه میشدم گفتم بهم اپیدروال بزنین گفتن باشه صبر کنن دکتر اتاق عمله .
تا ۸ صب من تحمل کردم و تااینکه دکتراومد و اپیدورال زد و من همین ک دراز کشیدم ی نفس راحت کشیدم تا گفتم خدا خیرتون بده .
دیدم دکتر جدید شیفت اومد و گفت معاینه کنه .
بی حس بود پایین تنم و چیزی نمیفهمیدم .
ولی پارچه رو کنار زد گفت این چ وضعشه معاینه کرد دستاش پرخون شد و از واژنم کلی لخته خون ریخت بیرون و دکتر گفت میبرمت سزارین ...

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۷ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت۶)

من ساعت ۱۰ شب بستری شدم ساعت ۳بود فککنم اومدن بهم امپول فشار زدن ...
ولی بیشعورا نمیزاشتن پاشم رو شکمم اب بگیرم دردم کم بشه .
نمیدونم چرا ولی بهم سوند وصل کردن ک خیلی درد داشت واقعا جیغ میزدم ...
یه بار پزشک بخش اومد بهم سر زد گفت معاینه کنم قبول کردم. گفت ن خبری نیس باز نشدی ...
رفت برگشت گفت بیا معاینه تحریکت کنم تا زایمانت زودتر بشه .
من شنیده بودم تاثیر داره رو دهانه رحم .
گفتم اوکی .
جیغم دراومد بااین معاینه اونقدر ک درد داشت
رفت دکتر .
چنددیقه بعد من حس کردم خیس شد زیرم .
یه ماما اومد گفتم من خیسه زیرم سوند دراومده گفت ن امکان نداره . پارچه رو ک از پاهام کنار زد
گفت کیسه ابتو‌ کی پاره کرد .
گفتم نمیدونم من میگم ک‌خیسم شاید همین کیسه ابه .
گفت بزا معاینت کنم .
معاینه کرد دستش پرخون شد ...
سریع دکتراومد اونم معاینه کرد دید ن خون عادی نیس وحشتناک لخته خون میاد .
دکتر گفت داری جفتتو دفع میکنی و پاره شده جفتت ...
من ترسیدم و فشارم رفت رو ۱۶ میلرزیدم گریه میکردم ...
بهم دارو دادن و امپول زدن تافشارم بیاد پایین .
همینجوری گذشت و پزشک همش میومد میگفت بزا معاینه کنم نمیزاشتم .
یا همش میومد سر میزد میگفت اتاق ۶ احتمالا سزارین بشه ...
شنیدم صداش کردم
مامان کایانی مامان کایانی ۱۳ ماهگی
دوباره ماما اومد معاینه کرد دید شدم هشت سانت دوباره گفت ورزش کن من رفتم دستشویی حس زور بهم دست داد سریع اومدم بیرون تا رسیدم بیرون حس کردم سر بچه اومد پایین از اون حس ترسیدم جیغ کشیدم پاهامو جفت کردم برع بالا🤣😑پرستار تو اتاق بود گفت چیشد گفتم بچه اومد گفت بدو بریم دستمو گرفت دوییدیم زایشگاه تارسیدم رو تخت دراز کشیدم دیدم ده نفرریختن اتاق و ی ماما اومد هی میگفت زور داشتی زور بزن سه چهار بار زور زدم تا پرستار بخش اومد بالاسرم شکممو فشار داد ک کمک کنه یهویی سر ماما داد زد چیکار می‌کنی پس بزن دیگ سریع اونم بدون بی حسی تیغ و زد دید نبرید دوباره زد من جیغ کشیدم خلاصه بچه و درآورد تا خواست در بیاره یهویی گفت هیییی انگار یچی شد سریع جمع شدن هی میگفتم چیه چیه نمیگفتن بهم پرستار بچه و ازش گرفت و داشت میبرد گفتم خدایا چقدر کوچولوعع گفت اصلا هم کوشولو نیس ی آقا پسر نازه بردنش حتی بغلم ندادن دیدم همه رفتن دو نفر موندن حتی باهام حرف نمی‌زدن کل اتاق شده بود صدای قیچی و بخیه بی حس نمی‌شدم چهار تا بی حسی زد برام ...نیم ساعت هم نشده بود زایمان کردم ولی بخیه یک ساعت نیم طول کشید نوبت ب بخیه های بیرونی رسید و ماما رفت موند پرستار باهام حرف میزد دردم و کمتر حس میکردم می‌گفت بچه اولته میگفتم اره می‌گفت چقد خوش زایی ماشالله🤣😑
مامان کایانی مامان کایانی ۱۳ ماهگی
تا مامانم از در اومد داخل گریع کردم و مامانمو بغل کردم گفتم میترسم مامان گفت نترس هیچی نیست زود تموم میشه میگذره خلاصه شوهرم ویلچر آورد ساعت شش اینا بود سوار ویلچر شدم برم بالا شوهرم میدید میترسم با ویلچر برام ویراژ میزد تک چرخ میزد حالا من هی میگفتم ول کن آتلیه نرفتم نمیخوام زایمان کنم مامانم گفت پس بیا اینجا ازتون عکس بگیرم انقد خر بودم گفتم نه ولش کن ترسیده بودم نزاشتم😑🤣رفتیم بالا نزاشتن بقیه بیان بالا گفت گوشی هم نیار باز دوباره من شدم و اون اتاق کوفتی همش میرفتم دستشویی همش میومدن نوار قلب می‌گرفتن دیگ عصبی شده بودم همشو درآوردم رفتم دستشویی هی شکمم می‌گرفت ول میکرد درد اسهال بود یکم بیشتر پرستار اومد برام کیسه آب گرم آورد ک آروم بشم ماما اومد گفت دونیم فینگر باز شده دیگ چیزی نگفتن گفتم چی میشه گفت هیچی صبر کن فردا دکتر ها میان ازت تست کرونا بگیرن دوباره نوار قلب دوباره دستشویی این چرخه ادامه داشت تا ی ماما دیگ اومد و معاینه کرد گفت این ک رفت تو کانال زایمان چهارسانت باز شده سریع ی همراه بفرستین داخل آقا من سریع گفتم میترسم دکتر من نمیاد ماما همراه بشع من ماما می‌خوام گفتن شماره رو میذیم همراه زنگ بزنه سریع خودشو برسونه گفتم باشه خیالم راحت شد مامانم اومد داخل پیشم شروع کرد ماساژ دادن رفتیم تو دستشویی رو توالت برعکس نشستم مامانم آب گرم گرفت رو‌کمرم ماساژ میداد خیلی آروم شده بودم پرستار اومد بهش روغن داد دیگ با روغن ماساژ میداد گفتم فایده ندارع مامان می‌خوام دوش بگیرم سریع حموم کردم اومدم بیرون بهم سوزن زور زدن و گفتن دسته تخت و بگیر ورزش کن اسکات بزن من هی میرفتم دستشویی دکتر گفت زیاد نمون زور نزن تو دستشویی اگ حس زور داشتی بگو
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۷ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۸)
من هنگ ک چرا و اینکه من تازه ازکمر اپیدورال گرفتم چرااخه زودتر میبردین خو اینهمه امپول زدین ازکمرم .
من همش گریه اونقدر گریه کرده بودم بینیم کیپ کیپ بود . شوهرم اومد بالا سرم کمک کرد گذاشتنم و تخت تا ببرنم اتاق عمل ...
میبردنم اتاق عمل گفتم توروخدا بزارین یبار مامانم ببینم .
مامانم اومد اونم گریه میکرد گفت پریسا خوبی مامان گفتم مامان ارسام کجاست 😭😭😭😭
و سریع رد شدیم و .....بازم گریه میکردم
بردنم اتاق عمل یه بیحسی هم اونجا گرفتم از کمر و ... خوابیدم و اویسا دنیااومد ۲۹اردیبهشت ساعت ۹ صبح
همچنان من گریه 😂😂😂😂چته اخه پریسا بسه دیگ
دکترا پرستارا همه میگفتن چته اخه نجاتت دادیم دیگ هم خودت خوبی هم بچت من فقط گریه میکردم ....اویسارو‌نشونم دادن و بوسیدم و همش گریه میکردم
بردنم ریکاوری و نیم ساعت بعد بردنم بخش و شوهرمم اومد کمک کرد بزارن رو‌تخت ...ی چند ساعتی گذشت و یواش یواش دردا من داشت شروع میشد ...
دردام جوری بود نمیتونستم تحمل کنم اصلا فقط جیغ میزدم و التماس میکردم مامانمو ک برو بگو بیان یه امپولی چیزی بزنن ...
ب مامانم میگفتن شیاف دادیم و باید صبرکنه اثر کنه ...
رسید ب جایی ک از درد عرق کردم و تب کردم جیغ بنفش میکشیدم ک مامانم با داد رفت سمت پرستاری و اومدن بالا سرم دیدن ن اوضاع عادی نیس .
همون دکتری ک شیفت عوض شد و عملم کرد اسمش مژگان غلندر پور بود فککنم یا غلندر نژاد دقیق یادم نیس.... با دوتا ماما و دوتا پرستار و بهیار اومدن یه سطل اشغال اوردن پوشک و پدای ک زیرم بود عوض کردن ملافه هامو ازاول تمیز کردن ...
مامان کایانی مامان کایانی ۱۳ ماهگی
انقد درد داشتم درد اسهال و استفراغ داشتم حالم بد بود مثل آدمی بودم ک چیزی خورده و مسموم شده ترش میکردم و خیلی افتضاع بودم شوهرم ترسیده بود گفت آخه وقتش نیست الان یک ماه دیگ بچه باید بیاد گفتم بریم توراخدا پاشدیم رفتیم ازاون سمتم مادرم اومد اول بیمارستان ک رسیدیم سریع رفتیم داخل مامانم جلوتر بود من پشت سرش شوهرم رفت ماشین پارک کنه تا رسیدیم مامانم گفت زایشگاه کجاس گفتن اینجا زایشگاه ندارع باید برین ی بیمارستان دیگ دوباره برگشتیم رفتیم ی بیمارستان دیگ ی ساعت پشت در منتظر بودیم در و باز کنن فقط بریم داخل زایشگاه خلاصه نزاشتن بقیه بیان من رفتم داخل و معاینه ام کردن گفتن یک فینگر باز شده رحمت هی معاینه میکرد دست میزاشت تو بدنم و گفتم چیشدع باید چیکار کنم گفت چون زیر۳۷هقته هستی بیمارستان ما قبولت نمیکنن اگ ۳۶بودی حدااقل می‌تونستیم کاری کنیم زنگ زد ب ی بیمارستان دیگ ارجاع دادن ب ی بیمارستان دیگ اونم چی دقیقا ساعت ۱۲شب بود هلک و هلک بااون درد باز رفتیم ی بیمارستان دیگه خلاصه تا رسیدیم گفت بشین رو تخت رفتم و اومدن نوارقلب گرفتن و انقباض و چک کردن و بعدش دوباره معاینه ام کرد گفت ۱نیم فینگر. بازی از فشاری ک ب رحمم میومد بخاطر اسهال باز شده بودم گفت پاشو برو رو تخت معاینه اوف خیلی بد بود تختش رفتم اونجا منتظر موندم تا بیاد یچی دستش بود شبیه تست کرونا ک از بینی میگیرن اونو وارد رحمم کرد یعنی ها چشمم سیاهی رفت از درد انگار مرگمو دیدم انقد جیغ کشیدم گریه کردم پرستار می‌گفت تکون نخور میزنع کیسه ابتو پاره می‌کنه
مامان ضحی مامان ضحی ۱۰ ماهگی
پیوسته‌ به تاپیک قبلی من همو‌ روز کم‌کم درد داشتم از یه هفته قبلشم شکمم جوش های کوچیک و بزرگ زده بود خیلییییی‌‌ اذیت بودم ‌‌‌..روز جمعه شوهرمو‌ گفتم بریم آزمایش آنزیم کبد بدیم بهداشت گفت آنزیم کبدت شاید باشه برو آزمایش بده کااااش نرفته بودم بیمارستان ۳۰ تا ۴۰ دقیقه پیاده ازمون دور بود منم گفتم پیاده میرم روز های آخره واسه زایمان خوبه رفتیم معایینه‌ کرد گفت ۲ سانته‌ دهانه رحم منتظر نشدیم جوابو بگیرم چون گفت تا شب طول میکشه پیاده رفتیم خونه ۹ شب دوباره رفتیم دنبال آزمایشات یه دکتری بود گفت آنزیم بالا نرفته حالا اومدی برو داخل دکتر معایینه کنه ببینم باز شده دهانه رحم کم کم احساس درد داشتم گفتم بزار اگه بیشتز شده بود برم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم آخه دور بود یکم اوووووف رفتم داخل دکتر اومد با ناخون های بلللندد تا دست زد کیسه آب پاره شد گریم گرفت چون ترسیدم گفت نترس من حواسم هست الان آمپول فشار میزنم طبیعی دنیا میاد درضمن گفت خوب شد ک پاره شده بچه مدفوع کرذه خطرناک بوده اگه پاره نمیشد متوجه نمیشدیم‌.... رفت ، رفت دیگ ندیدمش شوهرم هرچی داد و‌ بیداد کرد ک کدوم دکتر بود نیامد منم اونجی نموندم رفتیم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم ۱۱ شب شد گفت ما دکتر نداریم باز رفتیم یه بیمارستان دیگ اونجا‌هم گفتن مدفوع کرده نمیشع طبیعی خیلیییی گریه کردم عملم نکنید من میتونم دیگ نشد ب بشع
الان هرکسی طبیعی زایمان‌میکنه حالم یجوری میشه حسرت میخورم
همش ایکاش ایکاش میکنم ک‌فلان کارو‌نمیکرردم‌ دست خودم نیس هرچی خودمو‌ قانع‌میکنم‌بازم حالم بد‌میشه
مامان کایانی مامان کایانی ۱۳ ماهگی
صبح شد و شوهرم و مادرشوعرم اومدن رقت دنبال ترخیص و ما منتظر بودیم دیگ دیدیم دیر شد نیومدن مادرشوعرم کارتشو داد ب شوهرم گفت برو براش کباب و ساندویچ اینا بخر خلاصه رقت اومد و رفت تسویه حساب کنه پرستار ها اومدن گفتن بچه باید دوروژ بمونه اگ‌مشگلب داره متوجه بشیم رضایت شخصی دادیم مرخصش کردیم و رفتیم خونه مامانم رفت خونه خودش منم رفتم خونه مادرشوعرم اون شب اوکی بود تا ساعت دوازده شب دیدم بچه بیقرار شد کلی گریه میکرد آروم قرار نداشت یکسره جیغ جیغ شوهرم هی میگفت بریم بیمارستان مادرشوعرم می‌گفت بگیر بخواب بچه اس گریه می‌کنه همه نشستیم تو اتاق تا بچه بخوابع برادرشوعرام ک سرشون و با روسری بسته بودن 🥴🤣دیگ شوهرم پاشد رفت عصبی شد نگو رفت بیمارستان بپرسع گفتن ببرینش بیمارستان کودکان ساعت پنج صبح دیگ رفتیم بیمارستان تا ب ماشین رسیدیم بچه آروم شد خوابید شوهرم چرت میزد پشت فرمون بزور رسیدیم تا رسیدیم گفتن کولیک داره برای اونه ولی گفتن آزمایش زردی باید بدید
ما منتظر موندیم دوسه ساعت دیدیم خبری نیست رفتیم خونه و دیگ بیخیال جواب آزمایش غروب بردیمش پیش متخصص گفت با دستگاه ک زردی روی۱۲هست ولی باید آزمایش بدین گفتیم صبح دادیم گفت برین جواب آزمایش و بیارین ما موندیم و شوهرم رفت آورد تا آورد دکتر گفت باید بستری بشه ۱۴ونیم من حالا گریه تا بیمارستان گریه میکردم درد داشتم بچمم اینجوری اذیت میشد گذاشتنش دستگاه و من تنها شدم همه رفتن موندم پیش بچه گفتن آزمایش میگیریم ازش خبرتون میکنیم تا آزمایش جوابش اومد گفتن شده بیست و فاویسم داره باید سریع تعویض خون بشع زنگ زدم ب مامانم و شوهرم گفتم همش گریه میکردم اومدم پیشش خوابیدم پاشدم دیدم نیست بردنش ای سیو تعویض خون
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۷ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .