سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۸ ماهگی
یکماه با همین موضوع گذشت هروز منتظر مرگ کوچولوت باشی اخرین شب وضعش وخیم شد پدرم عصبی شد امضا کرد که انتقالش بدن بیمارستان خصوصی اهواز که باما دوساعت و نیم فاصله داشت با کلی بدوبدو امبولانس اجاره گرفت انتقالش دادن اهواز مامان و بابام همراهش رفتم منم کارم شده بود گریه که چه ادمی بودم ناشکری کردم داداشم تشنج مغزی میکرد طوری که فقط تو نوار مشخص بود خیلی عادی و طبیعی داشت رشد میکرد بیمارستان خصوصی یکم بهتر شد البته مامانم نمیتونست شیر بده گفتن شیرت باعث میشه بچه خفه بشه داداشم شیر خشکی شد خلاصه بیست روز دیگه با سختی و استرس گذشت و داداشم مرخص شد مامانم خوب بهش میرسید منم کمکش میکردم چند روز گذشت از مرخص شدنش که مامانم پاهاش شکست دیگه اون موقع مسئولیت بچه افتاد گردن من کنارش میخوابیدم و براش شیر درست میکردم و...یعکم بعد ترخیص از بیمارستان داداشم شده بود زندگیش از شب تا صبح گریه گریه های بد طوری بود که رو پاهام میخوابید تا صبح روی زمین میگذاشتم دوباره گریه میکرد گریش وحشتناک با درد بود دیگه کم کم قلقش دستم اومده بود و فقط بغل من اروم میشد حتی جرئت رفتن به دستشویی رو نداشتم یکروز ظهر نشسته بودیم بابام دستش رو جلوی چشم ها‌ش کشید به مامانم گفت چرا چشماش چیزی رو دنبال نمیکنه مامانم با بابام دعوا کرد گفت چرا عیب میزاری روی بچم چیزی‌ش نیست این حرف بابام باعث شد بره تو مخم هر وقت میخوابید میرفتم توی اینترنت چیزای خوبی نمینوشت توی اینترنت گفته بود نور گوشی رو چشم ها‌ش بگیر اگر بست یعنی مشکل نداره اما دادشم انگار نه انگار حتی پلک نمیزد خیلی عصابم خورد شد مامانم حرفام قبول نمیکرد میگفت مگه بچم چشه اونم نگران بود اما نمیخواست قبول کنه ادامه دارد...
مامان نخود مامان نخود ۹ ماهگی
💔پارت یازدهم 💔 بعد ی مدت خانواده پسره خواستن بیان خواستگاری فاطمه خواهرشوهرم اومدن پسند نکردن کلی ام گریه زاری کرد تا نمیدونم چیشد ک قبول کردن اومدن بالاخره عقد کردن کلی طلا براش خریدن مراسم گرفتن مامانش ب من میگفت تو خونه باش جمع کن بشور تا ما بریم خرید حتی یبار تعارف نکردن برای خرید چمدون و طلا یا ازمایش خون من برم گفتن بچه اید باید بزرگتر باشه گفتیم باشه نامزدمم دردش خوب نشده بود کلا تا اینکه بردیمش سونو از بیضه دکتر گفت مشکلی نیست و اصلا ضربه نخورده سونو از کلیه انجام داد گفتن سنگ کلیه هست ی مدت مداوم دارو خورد تا ۴۰ روز دید خوب نمیشه اصلا تا با باباش رفته بود شیراز دکتر از صبح ک رفته بود گفت تا غروب میایم خونه منم عصرش رفتم خونشون تا بیاد با مامانم بودم یهو دیدیم مامانش خیلی داره گریه میکنه مامانم گفت چیشده چرا گریه میکنی گفت حالا میگم وقتی سونو انجام داده دکتر بهش گفته یکی از کلیه هاش مادرزادی ۱۴ درصد کار میکنه کوچیکه سایزش نسبت ب سمت راستی خیلی داغون شدیم بعد کلی گریه زاری دیگ مامانم گفت اشکالی نداره خیلیا هستن ی کلیه دارن یا اصلا اهدا کردن خداروشکر ک دیالیزی نیست و ..حالا کار کنه همون ۱۴ درصد باشه تا اومدن و کلی دلداریش دادم گفتم درست میشه ی مدتم باز تحمل کرد دردش کم تر شده بود دارو میخورد ولی قطع نشده بود ک دردی نباشه باز گفت باید برم سونو انجام بدم و برم پیش همون دکتر شیراز منم اول دبیرستان بودم تا ساعت دو میرفتم مدرسه نمیتونستم باهاش برم باباش میبردش خلاصه بعد ک اومد گفت دکتر گفته اون کلیه ک ۱۴ درصد کار میکرده کلا از کار افتاده باید برداشته بشه داغون بودیم ولی برای حفظ روحیه اش گفتیم حالا چ عیب داره فک کن اهدا کردی یا اصلا نمیدونستی