💔پارت یازدهم 💔 بعد ی مدت خانواده پسره خواستن بیان خواستگاری فاطمه خواهرشوهرم اومدن پسند نکردن کلی ام گریه زاری کرد تا نمیدونم چیشد ک قبول کردن اومدن بالاخره عقد کردن کلی طلا براش خریدن مراسم گرفتن مامانش ب من میگفت تو خونه باش جمع کن بشور تا ما بریم خرید حتی یبار تعارف نکردن برای خرید چمدون و طلا یا ازمایش خون من برم گفتن بچه اید باید بزرگتر باشه گفتیم باشه نامزدمم دردش خوب نشده بود کلا تا اینکه بردیمش سونو از بیضه دکتر گفت مشکلی نیست و اصلا ضربه نخورده سونو از کلیه انجام داد گفتن سنگ کلیه هست ی مدت مداوم دارو خورد تا ۴۰ روز دید خوب نمیشه اصلا تا با باباش رفته بود شیراز دکتر از صبح ک رفته بود گفت تا غروب میایم خونه منم عصرش رفتم خونشون تا بیاد با مامانم بودم یهو دیدیم مامانش خیلی داره گریه میکنه مامانم گفت چیشده چرا گریه میکنی گفت حالا میگم وقتی سونو انجام داده دکتر بهش گفته یکی از کلیه هاش مادرزادی ۱۴ درصد کار میکنه کوچیکه سایزش نسبت ب سمت راستی خیلی داغون شدیم بعد کلی گریه زاری دیگ مامانم گفت اشکالی نداره خیلیا هستن ی کلیه دارن یا اصلا اهدا کردن خداروشکر ک دیالیزی نیست و ..حالا کار کنه همون ۱۴ درصد باشه تا اومدن و کلی دلداریش دادم گفتم درست میشه ی مدتم باز تحمل کرد دردش کم تر شده بود دارو میخورد ولی قطع نشده بود ک دردی نباشه باز گفت باید برم سونو انجام بدم و برم پیش همون دکتر شیراز منم اول دبیرستان بودم تا ساعت دو میرفتم مدرسه نمیتونستم باهاش برم باباش میبردش خلاصه بعد ک اومد گفت دکتر گفته اون کلیه ک ۱۴ درصد کار میکرده کلا از کار افتاده باید برداشته بشه داغون بودیم ولی برای حفظ روحیه اش گفتیم حالا چ عیب داره فک کن اهدا کردی یا اصلا نمیدونستی

۶ پاسخ

ینی هیچی پیدا نکردین گیر بدین تازه ب وقت آزادش گیر میدین بابا شما دیگه کی هستین..
اونی ک بیکاره دقیقا ماییم ک داریم می‌خونیم از سره بیکاری وگرنه این بنده خدا داره دردودل می‌کنه😕

واقعا از کجا وقت و حوصله میارین واسه اینقدر نوشتن تازه پارت یازدهمشم هست😆

منم منتظر ادامشم. هرموقع مساعد بودی بنویسش عزیزم

بنویس گلم هر وقت نداره نخونه

خب ادامه اش
خیلی داستان جالبیه 🥺🥺

با یه بچه ی 8 ماهه انقدر وقت آزاد دارید شما ؟

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت۹)
همزمان ب دستم دوتا دیگه انژیو زدن شد چهارتا و دارو تزریق کردن و ازمایش گرفتن ....
ی لحظه من ب ارامش رسیدم و اروووم شدم . انگار بیهوش شدم ولی چشم باز شایدم واقعا خوابیدم نمیدونم واقعا ... ولی فقط فهمیدم پرده های تختمو کشیدن و به مامانم گفتم بچه رو بردار برو بیرون . دیدم از لای پرده مامانم داره گریه میکنه و صدام میزنه و دعا میکنه...😭😭😭
دیگه هیچی هیچی یادم نمیاد.
مامانم میگفت نتونستن خونریزیت بند بیارن و زنگ زدن ی دکتر مرد اومد بالا سرم و با دکتری ک عملم کرد و ی پرستار و بهیار بازم همون داستان ملافه عوض کردن پوشک و پد دکتر مرد گفت با گازاستریل و بتادین واژنم تمیز کردن و تامپون و گذاشتن داخل واژنم .فککنم دوتا تامپون گذاشتن ...اگر خونریزیم بند نمیومد باید رحمم درمیاوردن ...و تامپون اخرین راه حل بود ...
جواب ازمایشم ک اومد پلاکت خونم شده بود ۴۰ بهم دو واحد خون درخواست دادن یکیشو زدن .. کلا اون چهارتا انژیو هرساعت پر بود چهارتا سه تا همش داشتن بهم ی چیزایی تزریق میکردن ....
من خوابیدم و بیدار ک شدم درد نداشتم ینی در حد پریودی بود دردم و قابل تحمل ...
مامانم برام قرص اورده بود ازاون میخوردم و نسکافه . تافرداش من بیمارستان بودم و چیزی نمیتونستم بخورم اصلا میل نداشتم ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۷)
گفتم توروخدا اگر نمیشه سزارین کنین واقعا حالم بده
گفت وضعیتت عادی نیس به چندتا متخصص شرایطتت و فرستادیم ببینیم چی میشه نظرشون چیه ...گفتم خب شمام دکتری دیگ تشخیص بده . گفت من میگم چ با طبیعی چه با سزارین خونریزیت شدیده باید رحمت در بیاریم ...
گفتم اوکی دربیارین فقط خلاص بشم من دارم میمیرم اخه ...
گفت صبر کن .
رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت پریسا متخصصا گفتن باید طبیعی بیاری ...
من دیگ گریه میکردم ...گفت گریه نکن شیفت عوض شده و دکتری ک میاد بالا سرت دکتر خوبیه . گفتم ن نرو خودت بمون اسکل بودم فک میکردم اون بهترینه نگو اون خودش یزید بوده عزائیل بوده ... گفت نمیشه و رفت ... من موندم و فشار بالام بچه ای ک ضربانش نامنظمه درد و خونریزی شدید...چون نمیتونستم پاشم اجازه نمیدادن بهم پامیشدم همه جا خون میشد خیلی بیجون شده بودم همش میگفتم توروخدا بگین مامانم بیاد بهم خرما بده ....
مامانمو میخاستم نمیزاشتن بیاد پیشم .
یبار بزور اومد بهم سر زد ک سریع رفت .
داشتم دیونه میشدم گفتم بهم اپیدروال بزنین گفتن باشه صبر کنن دکتر اتاق عمله .
تا ۸ صب من تحمل کردم و تااینکه دکتراومد و اپیدورال زد و من همین ک دراز کشیدم ی نفس راحت کشیدم تا گفتم خدا خیرتون بده .
دیدم دکتر جدید شیفت اومد و گفت معاینه کنه .
بی حس بود پایین تنم و چیزی نمیفهمیدم .
ولی پارچه رو کنار زد گفت این چ وضعشه معاینه کرد دستاش پرخون شد و از واژنم کلی لخته خون ریخت بیرون و دکتر گفت میبرمت سزارین ...
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۹ ماهگی
امشب الهی ک بمیرم واسه ای حالم🥲💔

اخرین باری ک پسرم بستری شده بود زمانی بود ک بدنیا اومده بود زود ب دنیا اومد و ب مدت ۷ روز بستری شد چون ریه هاش مشکل داشت
و تو این نه ماه تنها مشکلش سرماخوردگی بود ک تقریبا هر ب دوماه درگیرش میشد
دیشب بردیمش دکتر ی سیتریزین دادو یدونه اسپرع بینی
امشب خیلی بی قراری کرد خیلی و در کمال ناباروری شوهرم گفت ببریمش دکتر نمیتونس نفس بکشه همش بهونه می‌گرفت
شوهرم کلا زیاد اهل دکتر نيست.
ساعت دو شب حرکت کردیم سمت بیمارستان اول گفتن همچیش خوبه چون نه تب داشت نه هیچی بعدش ک علائمش و گفتیم گفت برید رادیولوژی عکس از سینش بگیرید وقتی دکتر عکسو دیده بود
گفت س روز بايد بستری بشه عفونت کرده ریه هاش
و قلب من از جا کنده شد💔
دردناک ترش اونجاست ک امروز همسایه مادر شوهرم و خاله شوهرم دیدنش بعد چند وقت
و کلا خونه مادرشوهرم بودم
حالا شوهرم اومده تو بیمارستان داره با من دعوا میکنه🫠
آخه الان خودم دارم از غصه دق میکنم چرا باید بیاد بگه ک من مقصرم😔
لطفا برای پسرم آیت الکرسی یا صلوات بخونید🫠