۷ پاسخ

وا مادررررشه ها
ینی چی این حرفا
به نظرم اولین عشق زندگی آدم مادرشه بایدم محبت کنه چه زبانی چه عملی نشون بده که کادرشو دوست داره او موقع ببین چه برکتی میاد تو زندگیت

اکثر مردا مامانشون دوست دارن نمونه اش همسر خودم. و من سعی میکنم حساسیت نشون ندم و همراهی میکنم باهاش میگم مامانت خوبه چکار می‌کنه و....
در واقع خودم رو بهش نزدیک میکنم که منم مثل تو هستم و تو زندگیتم.
بحث فایده نداره‌. این تجربه چندسال زندگی من هست که بدتر میشه بحث کنی

شوهرم زیاداحساساتیومحبتی نیست مثلاجوری نیس بوسم کنه بغلم کنه خیلی کمبودمحبت دارم

شوهرمن والاکم مونده دیه باننش رابطه برقرارکنه

من خودمم خیلی ب مامانم وابسته ام تقصیرمادرمه تربیتش بد بوده

شوهر منم کم مونده مامانشو قورت بده اون روز زنگ زده به مامانش میگه سلام عشق مامانی نمیفهمم ینی چی 😐😐😐مرد ۳۶ ساله این حرفا چیه میزنی اخه

چ خوش اشتها بوده عموت😑😂🤦🏻‍♀️

سوال های مرتبط

مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۳ ماهگی
خانما لطفا نظر بدید دخترم خیلی خیلی اجتماعیه به حدیکه چند روز پیش دکتر که بودیم یه خانومه گفت که کمی دخترمو بغل کنه دادم بغلش دخترم واسش میخندید ذوق میکرد خانومه هم کم بود بال در بیاره کلا دخترم اینجوریه بعد ما با مادرشوهرم اینا با اینکه طبقه بالامونن رفت امد زیاد ندایم حالا دیروز شوهرم دخترمو برده پیش مامانش صدای جیغای دخترمو از پایین میشنیدم بعد که امد خونه گفت که یه ثانیه میدادش دست مامانش دخترم بغض میکرد بعد جیغ میکشید گریه میکرد اصلا سابقه نداشته اینجوری کنه حالا امروزم دخترمو بردم کوچه گفتم یه ذره هوا بخوره همسایه ها میگرفتن بغلش میکردن دخترم میخندید ذوق میکرد بعد مادرشوهرم صدام کرد که دخترمو ببرم پیشش دادم بغلش یه بغضی کرد یهو جیغ کشید اشکاش مثل چی میومد پایین باز چند باری امتحان کردیم بازم اینجوری میکرد فقط دست مادرشوهرم اینجوری به نظرتون علتی داره؟😂😐با اینه متنفرم از مادرشوهرم اما واسه اولینن باز دلم واسش سوخت میگفت بغل مامان خودتم اینجوری میکنه گفتم نه😂😑
مامان معصومه🩷 مامان معصومه🩷 ۷ ماهگی
شوهرم دیگه شورش رو در آورده
اول ایند بگم ک ما چون خونه مون آپارتمانیه و طبقه پنجم هستیم پمپ آب استفاده میکنین چون آب فشار نداره. و این پمپ آب هر ۲، ۳ ماهی ب اصطلاح بادش کم میشه و فشار آب همش کم و زیاد میشه. باز پدر شوهرم میاد با تلمبه بادش میکنه ک درست شه. الان ۲، ۳ روزیه ک باز آب همش کم و زیاد میشه و قرار بود امروز عصر پدر شوهرم بیاد پمپ رو باد کنه.
حالا اصل ماجرا اینه ک ما امروز ناهار خونه مامانم بودیم هنوز نیم ساعتی از ناهار خوردنمون نگذشته بود ک شوهرم گف کم کم باید برم ک بابا میاد برای باد کردن پمپ من اولش نمیخاستم برم. ولی شوهرم زنگ زد ب مامانش گف شما هم با بابا میایین؟ مامانش هم گف آره
دیگه منم مجبور شدم ک برگردم خونه
وقتی رسیدیم دیدیم اونا زودتر از ما در خونه مون بودن😐
خلاصه ک من دخترم اذیت میکرد سوار آسانسور کردمش و چند بار تعارف زدم ب مادرشوهرم ک بیایین بالا. همش گف نه.
منم چون هوا سرد بود و میترسیدم دخترم سرما بخوره اومدم بالا خودم
وقتی رسیدم بالا درگیر دخترم شدم ک پوشکش رو کثیف کرده بود و اینا
بعدش چون دخترم بیدار بود و نمیتونستم بزارمش تنها و برم پایین، از طرفی هوا هم سرد بود ک بخام معصومه رو هم با خودم ببرم، زنگ زدم ب شوهرم گفتم ب مامانت بگو بیاد بالا ک من درگیر معصومم
دخترمم خابش میومد گریه میکرد همش
شوهرمم گف هر چی میگم ب حرف نمیکنه چیکار کنم. منم دیگه چیزی نگفتم قطع کردم.
ادامه ش تاپیک بعد چون طولانیه نمیاد همش