۵ پاسخ

منم اینطوری بودم حاملگی سخت همش استرس استراحت اصلا خیالم راحت نبود ک ماه اخر ببینم و برسم ولی بعصی ها میبینم اینقدر بیخیالن و برای ماه اخر و زایمانشون برنامه ریزی میکنن میگم کاش منم اینطوری بودم واقعا بحث حسادت نیست .ادم دلش میخواد بدون استرس بدون اینکه اتفاقی بیوفته از بارداریش لذت ببره

منم کلا فقط روی خوراکم وسواس داشتم که چی خوبه وچی بد وحتما بایدچیزای مقوی بخورم اما ازهیچ لحاظدیگه رعایت نمیکردم میشدکه ۱۲ساعت پیاده روی وگشت وگذارداشتم تفریخ مهمونی بده مهمونی برو اما ۵روزبیمارستان موندم وکلی عذاب کشیدم چون دهانه رحمم باز نمیشد هرکسی بدنش یجوریه شمافقط باید وجدانت راحت باشه که شمابهترین کاروکردی

بالاخره هر بدنی و هر خانمی یجوره
منم برا بچه اولم فوق العاده راحت و همش تو ماشین و اینور اونور و مسافرت و کلا حالم خوب بود ولی برا این دومی از اول خونریزی استراحت مطلق دردای شدید همش استرس و فشار،بالاخره هم از ۸ ماهگی فشار خون بالا،مسمومیت بارداری و بچه ای که هفته ۳۶ دنیا اومد ..
وقتی بارداری با بارداری خودمون هم متفاوته پس اصلا نه بحث خوشبحالی میاد نه حسادت..

یکی از دوستام بارداره از اول بارداری همش مسافرت میره الان تو ماه هشتمه دیروز رفته بودن پیست برف بازی
حالا من ی قدم برمیداشتم ب نفس نفس زدن میوفتادم
واقعا خوش بحالشون ان شاالله همش ب شادی باشن

منم تو بارداری خیلی راحت بودم دو سه بارم مسافرت رفتم ولی از وقتی دردای زایمانم شروع شد و زایمانم و بعدش تا الان همش در حال زجرم😕😑

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱۰ ماهگی
ادامه داستان خانواده همسر😒
تو این چندسال همسرم از زیر صفر شروع کرد هیچ وقت کمکمون نکردن و خیلی همه چی سخت گذشت. تو بارداری من استراحت مطلق شدن چون بچم پایین بود و از ۶ماه سوزن زدم .فهمیدن اما نیومدن احوالم تا۸ ماهگی ک یه هفته اومدن سر دستم و هیچ کار نکردن و دوباره تو ۹ماهگی اومدن و رفتن اما از بعد ب دنیا اومدن یاسین فقط زنگ میزنن .شوهرم اکثرا شب کاره و من حدودا ۱۴ساعت تنهام و مدام یا مامانم میاد پیشم یا من میرم خونشون ب مادرشوهرم گفتم تنهام و یاسین بچه اروم و صبوری نیس و خواب نداره حتی گفتم از ببخوابی شیرم داره خشک میشه و الان سه ماهه ک من مدام زحمتم رو دوش مامانمه تو بارداری هم همش مامانم کمکم میداد چون استراحت بودم و شوهرم همه جوره هوامونو داشت .بهش غیرمستقیم گفتم بیا و اون گفت برام مقدور نیست . گفت برا ختنه بگو بیام کمکت. زنگ زدم گفتم مبخوام ختنش کنم گفت بسلامتی . و نیومد. حالا قرار شده برم با مامانم دزفول خونه مامان جونم یه هفته بمونم مادر شوهرم فهمیده و تماس گرفته