دختر قشنگم
امشب که یکساله شدی با چشمای اشکی برات می‌نویسم هی نگات میکنمو صدهزاربار خداروشکر میکنم که تو بغلمونی کنارمونی🩷
باورم نمیشه اون من بودم که اون سه ماه شب و روزاسخت بیمارستانو دردای سوزن انسولین پشت سر گذاشت...
اما شاید تولد هیجده سالگیت بهت گفتم که چیا به مادرت گذشت...
شاید یه روزی بهت گفتم که شبای بیمارستان هر شبش یکسال برام می‌گذشت اما بخاطر تو تحملش کردم🩷
شاید یه روزی بهت گفتم که بابایی چند شبو توماشین دم بیمارستان خوابید تا بهمون نزدیک تر باشه🩷
اون شبی که بردنت بستری بشی رو هیچوقت از جلو چشام نمیره انگار پاهام جونی براش نمونده بود تا اینکه خداتو رو دوباره بهمون داد🫂
نمیدونم شاید اینا رو هیچوقت بهت نگفتم اما مطمئنم تو قوی ترین دختر دنیایی🩷
من از وقتی که تو اومدی خودِقبلیمو یادم نمیاد مامان.
تموم فکرو ذکرم تویی آرامشته...
اینو بدون مامان و بابا خیلی دوست دارم ماهلین طلا🤍
تو تموم دارایی مایی✨
یکسالگیت مبارکمون چراغ خونه🥹🥹🥹👧🏻💋

تصویر
۱۵ پاسخ

تولدش کلی مبارک باشه 😍🥳

یادخودم افتادموبغض کردم...
تولدش پرتکرارعزیزم شادباشیددرکنارهم🎁🎂🎈

الهی .... گریمو در اوردی... خدا برات نگهش داره قشنگا... ایشالا جشن سور دانشگاش براش اینطوری قشنگ بنویسی😍

تولدش مبارک ماهلین ِ قشنگ🤍
همیشه سلامت و شاد باشه الهی✨️

ای جانم خدا حفظش کنه براتون....هم اسم دخترمنه ماهلین زیبا

ای جونم. تولدش هزاران بار مبارک گلم

تولدش مبارک باشه انشاءالله عروسیش رو جشن بگیری بهترینها سهم قلب مهربونش باشه عزیزم💕😍😍

تولدش مبارک یاد روزایی که خودم کشیدم ودم نزدم افتادم باتمام وجودم درکت میکنم

عزیزدلم تولدش مبارکا باشه

وای یه لحظه فکر کردم این حرفایی که تو دلم مونده تا یروزی به پسرم بزنم که چی کشیدم برای داشتنت

تولدش پر تکرار باشه

🩷🩷🩷

ای جااانم تولدت مبارررک گل دختر ماهلین خانم🥰🥰😘😘❤️❤️👌👌🎊🎊🎊🎈🎈🎈

عزیز دلم یاد خودم افتادم با تمام سلول هام درکت میکنم 😪😭😭😭

عزیزم مبارک تولد گل دختر
هزارساله بشه الهی😍🌹

عزیزم خدا برای هم حفظتون کنه❤️❤️

تولدش پرتکرار گلم

سوال های مرتبط

مامان آیلا قشنگم🧸🫀 مامان آیلا قشنگم🧸🫀 ۱۴ ماهگی
مامان ماهلین 👧🏻🍼 مامان ماهلین 👧🏻🍼 ۱۴ ماهگی
پارسال ده دی روز مادر بود من شبش رفتم بیمارستان بستری شدم ودیگه نیومدم خونه تا ده روز بعدش زایمان کردم و سه روز بعد زایمان مرخص شدم بخاطر دیابتم سه ماه بیمارستان بستری میشدم و انسولین میزدم زمان چقدر زود میگذره....حالا ده روز دیگه تولد دخترمه و میشه ی سالش🥹🥹خیلی روزای سختی رو گذروندم هرشبه بیمارستان برام اندازه یه سال می‌گذشت هردوساعت تست قند میگرفتن و آنقدر ازم خون میگرفتن دستمام کبود بود دیگ رگی پیدا نبود... دردای انسولین....یه بار یادمه روزای آخر انسولین بهم چند واحد بیشتر زدن و قندم شده بود 47دکتر گفته بود می‌رفتی کما خطره خیلی روزای سخت و دردناکی بود شبا تو بیمارستان گریه میکردم ک دلم برا خونمون تنگ شده من از بچگی خیلی لوس بودم تا چیزی میگفتن میزدم زیر گریه الآنم همینم اما دخترم باعث شد پوست کلفت بشم یه جورایی ب خودم افتخار میکنم ک میتونم تنهایی کاراشو کنم و بهش برسم خدایا شکرت الهی همه بچها عاقبت ب خیر بشن 🥲🥲🥹🥹🥹🩷🤍
مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱۴ ماهگی
یونس رو که میبرم کلاس
اونجا با مادر ها هم‌صحبت میشم
یکیشون ۴۴ سالشه اما بچه هامون همسنن
یه دختر بزرگ تر هم داره که ۹ سالشه
داشت تعریف میکرد که با یه خانومی دوست بود خیلی صمیمی بودن
اون خانم هم یه دختر توی سن ۱۵یا۱۶ داشت
انگار اون دختر دوستش خیلی روی دختر خودش تاثیر منفی میزاشت
خب به واسطه سنش زیاد در مورد پسر و دوست پسر و تنهایی بیرون رفتن حرف میزده
بعد می‌گفت یه روز دیدم تاثیرات منفی داره زیاد میشه به دوستم زنگ زدم گفتم بیا دیگه با هم رفت و آمد نکنیم دوستیمون سر جاش
اما دخترامون هم سن نیستن و اخلاق هاشون خیلی فرق می‌کنه دلم نمی‌خواد دخترم خیلی چیز ها رو از الان بدونه

خیلی کیف کردم از این طرز فکرش
که اینقدر حواسش به اخلاق بچش بود که داره عوض میشه
و بخاطر دخترش قید روابط دوستانه رو زده بود با اون خانم
از صحبت هایش متوجه شدم یه جورایی مثل عقاب بالا سر بچه هایش هست که کسی تاثیر بد روشون نزاره
یجورایی بخوام بگم تربیت درست داشت اما محدود نمیکردشون

امروز فکرم خیلی درگیر حرف هایش بود
گفتم اینجا هم بزارم
خیلی خوبه که توی هر سنی مراقب رشدشون باشیم
مخصوصا رشد اخلاقی


دسر عربی👇