۹ پاسخ

من بودم میرفتم پی زندگیم .حتی بدون بچه.
نه که تو خونه حبس شدن انقد برام غیر قابل تحمل باشه ها ولی این حال روحی که تو داری من بودم از پا میفتادم

من هم مثل توهم به خدا هیچ جا نمی‌رم افسردگی گرفتم

تاکی میخواد سخت بگیره بالاخره که بچه مموقع مدرسه رفتنش میشه🥴

منم مثل توهم

الهی عزیزم ببین شوهرم اصلا بدلیل نیستا اما کل هفته خونم رنگ افتابم نمیبینم با بچم دلم خوشه هیچ کسم دواینشهرندارم چرا غصه میخوری خودت حالتو باید خوب کنی اصلا ب خانوهش فکر نکن ولی تا میتونی شوهرتوبا سیاست ب راه بیارتو خونه اریش کن ولی اگه بردت بیرون هیچی نزن سیاست ب خرج بده ب راه میاد یکم زمان برع

باید اینقدرررر بهش محبت کنی و اینقدرررر بهش اطمینان بدی تا کم و کمتر بشه
حساسیت هاشو همروو بدونی و رعایت کنی و راجبشون هم صحبت کنی
وگرنه نه تنها کمتر نمیشه هی بیشترهم میشه

توی گوگل دانلود کن کلی چیز میز میتونی توی خونه درست کنی از آشپزی وخیاطی نمد دوزی
سرگرم بشی یادت میره

الهی قربونت بشم باز میخوای بیا تو گروه بحرفیم

سلام خوبید
خانوما یه گروه زدم روبیکا
فقط مامانان
بیاید خوشحال میشم
پایه باشین
بگیم بخندیم خوش بگذره
@razgi_m
خواستین بیاین پیام بدین روبیکا آیدی گزاشتم

سوال های مرتبط

مامان M&N مامان M&N ۱۷ ماهگی
سلام خانوماااا یه نظر بهم بدید نمی‌دونم چکار کنم .
دوماه میشه پسر سه سالم امیرعلی فوت کرده تا به امروز نتونستم قبول کنم حال روحیه ام اصلا خوب نیس همش فکرم درگیره کلی فکرو خیال همش ناراحت و پریشونم همه چی تو لحظه فوت پسرم انگار متوقف شده نمیگذره خیلی سخته دلم میخواد فقط یه گوشه خونه تنها بشینم از حرف و نظر بقیه زود عصبی میشم گاهی سردرد شدید می گیرم به خونه و دوتا بچه هام نمیتونم خوب رسیدگی کنم کلا تو خودمم .
امیرعلی برام خیلی عزیز بود زود به زود مریض میشد بد غذا بودهمش غصه می خوردم که چه موقع پسرم حالش کاملا خوب میشه تا مریض میشد منم انگار مریض میشدم درد میکشیدم از صبح تا شب درگیر بودم باهاش خیلی بهش وابسته بودم الان جای خالیش از اینکه برا همیشه رفته ناراحتم خیلی دلتنگشم هنوزم هر طرف حسش میکنم .
اول خاله مادرم فوت کرد بعد پسرم سه هفته پیش عمه مادرم .
دیشب پسر عمه مادرم اومد دیدنمون خانمش اومده بهم میگه از این حالت دربیا به این دوتا بچه هات برس بهت نیاز دارن حالا اون رفته بر نمی گرده چرا دیگه داری خودت و اذیت می‌کنی عذاب میدی وگرنه شوهرت ازت خسته میشه بیخیالت میشه رهات می‌کنه .
میگه این طوری پیش بری افسردگی می‌گیری دیگه حالت بدتر میشه زندگیت خراب میشه میگه تا دیر نشده به خودت بیااااا اما من نمیتونم دست خودم نیس دلم حالیش نمیشه حالم داغونه .
از یه بنده خدایی تعریف کرد که بعد زایمان افسردگی گرفت و چه اتفاقاتی بهش افتاد میگه خودت و سرگرم کن بهش فکر نکن تا آروم بشی اگر هم نمیتونی برو دکتر مغز و اعصاب بهت آرامبخش بده که آروم بگیری حالت بهتر بشه که زودتر ازاین حالت در بیای .
با حرفاش بیشتر نگرانم کرد فکرم درگیره نمی‌دونم چکارکنم ؟
درد و غم و غصم کم نبود که این هم بیشترش کرد .