سوال های مرتبط

مامان ایرمان مامان ایرمان ۱ سالگی
کاشکی یه اکسیر جادویی بود وقتی آدما دیگه خیلی خیلی خسته میشدن از زندگی یه جرعه ازش میخوردن و یهو جون تازه میگرفتن!
کاشکی همه اینو یاد میگرفتن که همدیگرو درک کنن
شرایط رو درک کنن
من واقعا خسته ام
یک هفتست که پسرم مریض شده هم ویروس گرفته هم سه تا دندون داره با هم در میاره
صورت و بدنش تا دیروز پر از دونه شده بود
هیچی نمیخوره و فقط گریه میکنه و بغل میخواد
من نه استراحت دارم نه میتونم راحت چیزی بخورم
و هیچکس نمیفهمه من چه بار جسمی و روانی سنگینی رو دارم به دوش میکشم
خسته شدم انقد خودمو واسه همه توضیح دادم
نمیتونم بخاطر این وضعیت برم مهمونی الان چون پسرم اصلااا حوصله نداره این چند روز
و همه انگشت اتهام به سمتم میارن بابت اینکه چرا لاغر شده چرا بردیش بیرون مریض شده چرا غذا نمیخوره حتما غذای تورو نمیخواد چرا نمیاریش تو جمع اجتماعی نشده
سرم داره میترکه ازین حرفا و قضاوتا

مامانم درکم نمیکنه و فقط برام شده مشکل مضاعف
از سر و کله زدن باهاش کلافه شدم
اگر رابطه خوبی با مادرتون دارید لطفا قضاوتم نکنید چون مامان من برام هیچ وقت اون آدمی نبوده که از مشکلات زندگی پناه ببرم به آغوشش
مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱۷ ماهگی
سلام مامانا
من بچه هامو از اول زیاد بیرون نبردم زیاد هم مهمون نمیاد خونمون و کسی رو نداریم...از آبان هم که دخترم راه افتاد خودم سرکار میرفتم وقت نمیشد بچه هارو حتی ببریم بیرون با ماشین...الان اومدیم مسافرت تازه تازه داریم می‌بریم بیرون چندین بار بردیم تو حیاط مادرشوهرم اینا حتی بعد دو سه ساعت هم با گریه پسرم رو میترسم داخل...دخترم هم بتو حیاط با پارک هم که میریم فقط میاد می‌چسبه به پاهام.... چقد خودم می‌خوام برم وسط حتی باهاش توپ بازی کنم اصلا پاهام رو ول نمیکنه که راه برم...اونروز بردیم دارم دستش رو ول کردم خودش راه بره هرکاری کردم قدم برنمیداشت...آخر سر دستش رو گرفتم یکم باهاش راه رفتم یهو حواسش نبود دستش رو ول کردم دیگه خودش راه افتاد کاریم نداشت...اما چندین باره میریم حیاط خونه مادرشوهرم اینا همش میچسبه به پاهام...داداشش هم با بقیه بازی می‌کنه ....الان من دوتا مشکل دارم از یه طرف هرچند ساعت بیرون باشیم آخر سر با گریه و دعوا باید بیان خونه....بعدش دخترم که همش میچسبه بهم....کسی بیاد خونشون یا بیرون کسی رو ببینین دخترم همش میچسبه به پاهام تو خونه هم مهمون میاد براشون دخترم چسبیده بهم از بغلم تکون‌ نمیخوره نمی ذاره منم به مهمونا نزدیک شم بعد چهل دقیقه تا یه ساعت میتونم تو بغلم ببرمش یکم نزدیک مهمونا .... و رویه آشناییش کلا خیلی خیلی طول می‌کشه چندین بار باید یکی رو ببینه تا بهش عادت کنه‌..الان یه هفته هست اومدیم حتی بغل پدرشوهرم بغل عمه اش هم بزور می‌رفت!! کیا بچه هامون اینجوری بوده چقدر طول می‌کشه تا سازگارتر شن؟؟
مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم